-چپتـر هفدهـم-

707 168 29
                                    

این چپتر به اندازه دو چپتر طولانیه
به ووت و کامنت‌هاتون واقعا نیاز دارم تا انرژی بگیرم🤍
-------------

با سوزش شدید بازوش چشم هاش رو باز کرد و لب پایینش رو بین دندون هاش فشار داد.

کل بدنش درد می‌کرد و معده‌اش به شدت تیر می‌کشید، طوری که احساس می‌کرد هر لحظه ممکنه سوراخ بشه و تمام اسیدش بیرون بپاشه.

چند لحظه به سقف چوبی بالای سرش خیره شد و بعد از تحلیل اتفاقاتی که براش افتاده بود، وحشت زده با وجود دردی که داشت توی جاش نیم خیز شد و با نگاهش دور اطراف اون خونه کوچیک رو کاوش کرد؛ اما کسی اونجا نبود.

دختر جنگجویی که نجاتش داده بود کی بود؟ از کجا بکهیون رو می‌شناخت؟ اون کسایی که می‌خواستن بکشنش کیا بودن؟ اون الان کجا بود؟

تمام این سوالات ذهنش رو درگیر کرده بودند و سرش رو به درد می‌آوردند؛ بکهیون گیج شده بود. نمی‌دونست کجاست و این یه حس مزخرف بود.

دستش رو به دیوار چوبی خونه زد و خواست از جای نرم و گرمش بلند بشه که با صدای نرم و پسرونه‌ای سرجاش نشست و با کنجکاوی به پسر ظریف و قد کوتاه و زیبایی که جلوی در ایستاده بود نگاه کرد و ابروهاش بالا پرید.

_بیدار شدی؟ کم کم داشتم نگرانت می‌شدم امگا!

پتوی ضخیمی که روی پاهاش بود رو چنگ زد و پشتش رو به دیوار تکیه داد و دستی به بازوی بسته شده‌اش کشید. زبونش رو روی لب هاش کشید و بعد از آنالیز اون پسر آروم زمزمه کرد.

_م... من... کجام؟

_تو الان توی خونه منی!... خواهرم از وسط جنگل پیدات کرد، انگار بهت حمله شده بود.

پسر رو به روش چهره زیبا و بانمکی داشت؛ هیکلش مثل بکهیون ظریف بود و نشون می‌داد که اونم یه امگاست و چشم هاش... اون رو یاد نوناش می‌انداخت.

_ت... تو کی هستی؟

پسر که لباس بلند راحتی سفیدی پوشیده بود و روی اون پو¹ توری آبی رنگی انداخته بود با لبخند جلو اومد و تور های لباسش رو کنار زد تا به راحتی کنار بکهیون بشینه.

_من لوهانم... آخرین شاهزاده چین از همسر سوم امپراطور ولی به دلایلی از قصر بیرون انداخته شدم و حالا اومدم به این روستا و دارم مستقل زندگی می‌کنم.

آخرین شاهزاده چین؟ براش آشنا بود!

_تو کی هستی؟

بکهیون سرش رو پایین انداخت. انگشت هاش رو به هم قفل کرد و نفسش رو به آرومی بیرون داد. پسر مقابلش مهربون بود و نگاهش بکهیون رو آروم می‌کرد؛ ولی این دلیل نمی‌شد هویتش رو لو بده و خودش رو توی دردسر بی‌اندازه.

_من بکهیونم... متاسفانه مثل تو از خانواده سلطنتی نیستم ولی... یه مدت... گیسانگ² امپراطور چوسان... بودم.

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now