_بکهیون
شنیدن صدای بانو چانگسو باعث شد سرش رو بالا بگیره و لبخندی درخشان به چهره دختر زیبا رو بزنه. بعد گذشت شانزده روز از آخرین ملاقاتی که با هم داشتند، امگا دلتنگی خوشایندی رو نسبت به شاهدخت احساس میکرد و حالا دیدن چانگسو در اون لباس خوش رنگ و موهای بافته شدهای که پشت کمرش رو میپوشوند، اون رو سرحال آورده بود.
_بانوی من... شما کی به قصر اومدید؟ اونطور که از مادر شنیده بودم انگاری به ججو سفری داشتید.
چانگسو لبخندی زد و آهسته سرش رو تکون داد.
_قراره دوباره برگردم... فقط اومدم تا به مادرم سر بزنم و... خبری از وجود بچه برادرم بگیرم!
بکهیون معذب سرش رو پایین انداخت و گازی از لبهاش گرفت.
یک هفته از آخرین دیدار با همسرش میگذشت و در این مدت چندین نقاشی از منظره های باغ مخفی قصر رو به اتمام رسونده بود. طبق گفته ملکه مادر، چانیول برای یک معامله مهم چوسان رو ترک کرده بود و تا چندین ماه وضعیت رفت و آمد درستی به قصر رو نداشت و همین باعث آسودگی خاطر و خوشحالی امگا بود.
_خیر بانوی من... برای به دنیا اومدن جانشین امپراطور هنوز فرصت زیاده و فکر نکنم آمادگی بارداری رو داشته باشم.
چانگسو آهسته سرش رو به نشونه فهمیدن تکون داد و نگاهی به لوازم نقاشی که روی زمین رها شده بود، انداخت.
_داشتی نقاشی میکردی؟
بک نیم نگاهی به بوم رنگ آمیزی شده روی چمن خشک باغ انداخت و لبخند محوی زد.
هر زمان که صحبت از نقاشی میشد، بکهیون از دنیای خودش فاصله گرفته و پا به دنیای دیگهای با عطر و بوی بهشت میگذاشت. نقاشی یکی از سرگرمی های دوران کودکی امگا بود و اون رو در لحظات بیشماری از تاریکی های زندگی نجات داده بود. هر زمان که برای طرح یک پدیده جدید قلم به دست میگرفت احساس قدرت تمام وجودش رو احاطه میکرد و خودش رو خدایی میدید که یک دنیای متفاوت و نو برای مردم و موجودات ساخته.
_بله بانو... تصمیم دارم برای تولد برادرم یک نقاشی به اون هدیه بدم.
چانگسو با قدم کوتاهی جلو اومد و وقتی مطمئن شد میتونه صورت بکهیون رو به خوبی ببینه دست هاش رو روی بازوی همسر برادرش گذاشت و نگاه مهربونش رو به بکهیون داد.
_دوست داری تولد بزرگی در قصر برای برادرت بگیری؟ مطمئن باش امپراطور با خواسته هات مخالفت نمیکنه.
بکهیون خنده ضعیفی کرد و دست هاش رو تکون داد.
_من اصلا از تولد های داخل قصر خوشم نمیاد بانو چانگسو... از نظرم همین که همراه خانواده خودم باشم و جشن کوچیکی بگیریم لذت بیشتری داره.
YOU ARE READING
『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』
Fanfiction🦋☽ زیبــای وحشـی Complete ⛮ کاپـل: چانبــک ⛮ ژانــر: عاشـقانه، تاریـخی، امپـرگ، امگـاورس، اسـمات ⛮ نویسـنده: السـا و بری ⛮ ادیتور و بازنویس: السـا بیون بکهیون، امگای زیبایی که به دستور امپراطور مجبور به ازدواج با اون آلفای روانی میشه. پارک چانیول،...