-چپتـر بیست و دوم-

775 191 35
                                    

ووت و کامنت فراموشتون نشه دلبرا🫀
------------

بی حس به خدمتگذارانی که هر کدوم تیکه‌ای از هانبوک سلطنتی رو به تنش می‌کردند نگاه کرد و نفسش رو کلافه بیرون داد.

چند ساعت بعد از خروج چانیول از اقامتگاه، بهش خبر داده بودند جشن کوچیکی به مناسبت بازگشت همسر اول امپراطور برپا شده و باید برای این جشن آماده بشه.

با اتمام کار بالاخره نفس راحتی کشید و از روی میز جلوش انگشتر های یشم و گران‌قیمتی که متعلق به خودش بود، برداشت و انگشتش رو وارد اون حلقه ظریف کرد.

_سرورم... ما واقعا از بازگشت شما خوشحالیم... لطفا همراه با ما به محل برگزاری جشن بیاید.

دختر جوانی که هانبوک صورتی-سفید به تن داشت به آرومی اعلام کرد و باعث شد حواس بکهیون از انگشتر هایی که به دست کرده بود پرت بشه و به طرف دختر بچرخه.

لبخند ملایمی زد و سرش رو تکون داد.

_خیلی ممنونم بتا... بریم که از جشن جا نمونیم.

دختر تعظیم کوتاهی کرد و به عنوان خدمتگذار سلطنتی و رسمی بکهیون، جلوتر راه افتاد.

از پله های اقامتگاه چانیول پایین رفتند و وارد حیاط بزرگ قصر شدند. نزدیک غروب بود و هوا کم کم رو به سردی می‌رفت؛ اما بکهیون به این سرما عادت کرده بود و بی‌توجه به کسایی که ازش می‌خواستند لباس پشمی‌اش رو به تن کنه، به طرف محل برگزاری جشن حرکت کرد.

سوز سرما به صورتش سیلی می‌زد و هوای زمستونی باعث مور مور شدنش می‌شد. تا سالن راه زیادی نبود و می‌تونست در عرض چند دقیقه به اونجا برسه؛ اما به قدری دلتنگ اون قصر بود که با هر قدم برای چند ثانیه به اطرافش خیره بشه و لبخند تلخ و ریزی بزنه.

بیش از 6 گیسانگ، پشت سرش با هانبوک های یاسی رنگ و توری قدم برمی‌داشتند و اون رو برای مهمانی امپراطور همراهی می‌کردند.

دیدن کسایی که به خاطر پول و سلامتی مجبور می‌شدند بدن هاشون رو هرشب به آدم های مختلفی بدن باعث تهوعش می‌شد.

روابط جنسی بکهیون و چانیول انگشت شمار بودند و هیچکدوم لذت دو طرفه و واقعی رو تجربه نکرده بودند. یا وسط رابطه هم رو رها می‌کردند یا یکی از اون ها از سر اجبار وارد تخت شده بود.

نفسش رو بیرون داد و با پایین رفتن از پله های کوچیک حیاط قصر اصلی، مضطرب دستی به هانبوکش کشید و سعی کرد با نگاهش ملکه مادر رو پیدا کنه‌.

حیاط قصر با وسایل تزیینی رنگارنگ شده بود و رقصنده ها با عشوه وسط میهمانان، به بدن هاشون موج می‌دادند و با ریتم ساز می‌رقصیدند.

نگاهش رو به جایگاه افراد سلطنتی داد و با دیدن چانیولی که روی بالا ترین صندلی اونجا نشسته و صندلی کنارش خالی بود ابروهاش رو بالا انداخت.

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now