دستی به شکم برآمدهاش کشید و با چشم های براق به محلول گیاه دارویی و مقداری آب جوش و نارگیل خیره شد. با جوشیدن ناگهانی اون دارو به خاطر حل زهر داخلش، نتونست جلوی پوزخندش رو بگیره و خنده خوشحالی سر داد.
این دارو به تنهایی میتونست بکهیون رو از پا در بیاره.
از بین رفتن فرومون های یک امگا به معنی بی آبرویی اون فرد بود و میتونست براش خیلی گرون تموم بشه. چون یک امگای بدون فرومون نه قابلیت بارداری داشت و نه قابلیت هیت شدن.
با بالا اومدن ظرف مسی و قرار گرفتنش روی میز چوبی بلندتر، کمی عقب رفت و با دست های پیر مرد داروساز که اون دارو رو روی پارچه تمیزی پخش میکرد خیره شد.
میدونست قراره بعدش چی بشه، اون دارو خشک میشد و بعد از پودر کردنش با مخلوط شدن داخل غذای بکهیون، همه چیز خوب پیش میرفت و اینموک میتونست برای بار دوم موفق به یک آبروریزی دیگه برای بکهیون بشه.
_بانوی من.
با صدا زده شدنش توسط جنی، دختر ترسویی که در این یک سال بهخاطر نجات جون خانوادهاش برای اینموک خدمت میکرد، سرش رو به پشت چرخوند و دست هاش رو به هم قفل کرد.
_کسی متوجه اومدنت نشد؟
_خیر بانوی من.
_خیلی خب اون کیسه رو بذار روی میز و به قصر برگرد.
جنی کوتاه سر تکون داد و بعد از گذاشتن چند کیسه سکه روی میز، تعظیم کوتاهی به اینموک کرد و از اون کارگاه کوچیک خارج شد. البته اگر میشد واقعا اسمش رو کارگاه گذاشت.
چندین دقیقه گذشت و اینموک با قدم برداشتن به طرف کیسه های بزرگ سکه، انگشت هاش رو روی کیسه کشید و ابروهاش رو بالا انداخت.
_این همون تعداد سکهایه که با هم راجع بهش صحبت کرده بودیم... سه روز دیگه جنی رو برای تحویل دارو میفرستم و به نفعته جواب بده.
مرد پیر دستی به ریش سفید بلندش کشید و لبخند محوی زد که باعث شد چروک های کنار چشمش بیشتر تو دید بیافتند و همین یک صحنه تحقیرآمیز رو برای اینموک رقم زد.
_مطمئن باشید بانوی من... میتونید خودتون رو برای مراسم تاجگذاری به عنوان ملکه اول آماده کنید و مطمئن باشید اولین کسی که اون امگا رو به بردگی میگیره و یک شب رو باهاش میگذرونه خود من هستم.
اینموک خنده کوتاهی کرد و نیشخندی به پیرمرد رو به روش زد.
_مطمئنی هنوز هم قابلیت انجام این کار رو داری پیرمرد؟ اون امگا هرشب زیر امپراطورش ناله میکنه و تنها چیزی که میبینه عضله های جذاب و آلت بزرگ همسرشه... تو نمیتونی اون رو راضی کنی.
نگاهی به سر تا پای پیرمرد انداخت و جانگتش رو روی سرش جلو کشید و به طرف در چوبی کارگاه قدم برداشت.
YOU ARE READING
『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』
Fanfiction🦋☽ زیبــای وحشـی Complete ⛮ کاپـل: چانبــک ⛮ ژانــر: عاشـقانه، تاریـخی، امپـرگ، امگـاورس، اسـمات ⛮ نویسـنده: السـا و بری ⛮ ادیتور و بازنویس: السـا بیون بکهیون، امگای زیبایی که به دستور امپراطور مجبور به ازدواج با اون آلفای روانی میشه. پارک چانیول،...