هوای مه آلود اطرافش باعث میشد تا بابت کاری که داشت انجام میداد به پشیمونی بیافته و پشت ندیمه هایی که همراهش اومده بودند، مخفی بشه و به کناره هانبوکش چنگ بیاندازه؛ بکهیون از فضاهای گرفته و مهآلود ترس بزرگی داشت که دلیل این اتفاق برمیگشت به دوران کودکیش، زمانی که خاکستر مادرش رو داخل رودخانه چوسونگ-کیونگی ریخته بودند و تمام اون روز رو مشغول عزاداری بودند.
نگاهش رو اطراف صحرای کوهستانی چرخوند و با دیدن دختر ریز اندامی که پشت درخت گیلاسی پنهان شده بود، ابروهاش رو بالا انداخت و دستش رو روی شونه ندیمه جلوش گذاشت. با اشاره کوچیکی به زن، اون رو راهی کرد تا دختر رو به اونجا بیاره و بتونه چهرهاش رو ببینه.
هنوز هم بابت چانیول مضطرب بود و نمیدونست قراره چه بهونهای برای خروجش از قصر برای آلفا داشته باشه که بتونه آلفا رو راضی کنه و باعث عصبانیتش نشه!
کمی بعد ندیمهای که برای آوردن دختر به اونجا فرستاده بود، به طرف بکهیون قدم برداشت و با تعظیم آرومی سرش رو پایین انداخت و دست هاش رو روی شکمش به هم کشید.
_سرورم، ایشون اصرار دارن شما باید از سرباز ها دوری کنید چون ممکنه شناخته بشه و به زندان قصر بره.
بکهیون سرش رو به آرومی تکون داد و بعد از تشکر از ندیمه جلوش، نگاهی به قراولان پشت سرش انداخت و نفسش رو مضطرب بیرون داد. هنوز هم برای رو در رو شدن با اون شخص تردید داشت و نگران بود تمام اینها یک تله برای دردسرهای جدید باشه و تو دردسر بزرگی بیافته.
_شما همینجا بمونید و مراقب باشید.
زیر لب زمزمه کرد و بعد از پایین کشیدن گات بزرگش، از ندیمه و قراولان فاصله گرفت و سعی کرد با چنگ زدن به پایین هانبوکش کمی از استرسش رو کاهش بده تا آسیبی به توله داخل شکمش نزنه؛ اما همچنان نگران بود و زیر شکمش به طرز وحشتناکی شروع به تیر کشیدن کرده بود و حالش رو به هم میزد.
با چند قدم بلند خودش رو به دختر مخفی شده پشت تنه درخت رسوند و با قفل کردن دست هاش پشت کمرش به همدیگه، دو قدمی دختر ناشناس که جانگتش رو روی سرش کشیده بود ایستاد و با کنجکاوی به جثه ریز دخترک خیره شد.
_تو کسی بودی که میخواست من رو ببینه؟
با صدای بلندی دختر رو مورد خطاب قرار داد و منتظر به دستهای لرزونی که بالا اومده بودند تا پارچه زرد رو پایین بیاندازند نگاه کرد. کمی بعد با دیدن چهره مقابلش شوکه چشم هاش رو به صورت دختر دوخت و احساس کرد نیاز داره همین الان تمام محتویات معدهاش رو بالا بیاره و از اونجا فرار کنه.
جنی کسی بود که بکهیون فکر میکرد میتونست باعث تمام این اتفاقات باشه، زمانی که اون آلفا به اتاق بکهیون رفته بود جنی از قوانین چندین ساله قصر باخبر بود و با اون حال اونجا رو ترک کرده بود تا از تاج امپراطوری چانیول محافظت کنه و اون ها رو تنها گذاشته بود.
YOU ARE READING
『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』
Fanfiction🦋☽ زیبــای وحشـی Complete ⛮ کاپـل: چانبــک ⛮ ژانــر: عاشـقانه، تاریـخی، امپـرگ، امگـاورس، اسـمات ⛮ نویسـنده: السـا و بری ⛮ ادیتور و بازنویس: السـا بیون بکهیون، امگای زیبایی که به دستور امپراطور مجبور به ازدواج با اون آلفای روانی میشه. پارک چانیول،...