عشق برای چانیول هیچ معنایی نداشت. از زمانی که به یاد میآورد پدرش اون رو برای جنگ و میدان آماده کرده بود و هیچ زمانی به جز مواقعی که در آغوش مادرش به خواب میرفت و با لالایی های قدیمیش بیدار میشد، طعم محبت رو نچشیده بود.
چانیولِ کودک با دیدن سر بریده نگهبان خیانتکار، تمام احساسات پاک و معصومانهاش رو تقدیم خاکستر سوخته پیکر تکه تکه شده نگهبان کرد. پدرش با آموزش های سخت و طاقت فرسا اون رو برای امپراطوری بیرحم بودن آماده کرد و با گذشت سالها و رشد پسرش، شاهد قتل های خونین و بیرحمانه آلفا بود و لذت میبرد.
زمانی که برادرش به خاطر فاحشگی با بانوان دربار و رعیت های فقیرنشین و اشراف زاده های ثروتمند از قصر طرد میشد، چانیول شلاق میزد، شکنجه میکرد و پدرش با لبخندی بزرگ و رضایتمندانه اون رو تشویق میکرد.
بکهیون امگای تخس، لجباز و در عین حال مطیعی بود. شخصیت بکهیون و چشم های درخشان، خشن و در عین حال پاک و مظلوم امگا توجه چانیول رو جلب میکرد و باعث میشد نوری در انتهای قلب سیاه و یخ زدهاش شروع به درخشش کنه. اما هربار بکهیون رفتارهایی از خودش بروز میداد که خشم آلفا رو برانگیخته میکرد. بدنش کنترلش رو از دست میداد و هربار تنها با سیلی به چهره زیبا و خواستنی امگا، اعصابش رو به آرامش دعوت میکرد.
چانیول در زمان عصبانیت نیاز به تخلیه انرژی درونش داشت. تمام بدنش به لرزه میافتاد و عرق های سرد روی تیغه کمر و شقیقهاش، خط میانداختند. دهانش خشک میشد و مردمک چشمهاش سوسو میزد. چانیول با بیماری سختی دست و پنجه نرم میکرد و نیاز داشت تمام خشم خودش رو با صدمه به امگای مطیع و لجبازش، تخلیه کنه.
اما حالا همه چیز برای آلفا فرق میکرد. چانیول گرگ خشمگین و بیرحمی که مردم شناخته بودند، نبود. حالا بیشتر لبخند میزد. حرف های ملایم و عاشقانه زیادی زیر گوش همسرش زمزمه میکرد و هربار که چیزی باعث عصبانیتش میشد، سریعآ به محل اقامت همسر و فرزندانش پناه میبرد و با در آغوش کشیدن اونها، لرزش تنش رو آروم میکرد.
معنای عشق حالا برای آلفای امپراطور تغییر کرده بود و در عبارت خانواده خلاصه میشد. خانوادهای چهار نفره با همسر و دو فرزندش که با اختلاف یکی دو ماه، حالا شیش و هشت ماهه بودند. چیزی تا تولد یک سالگی اون خواهر برادر باقی نمونده بود.
_به نظرم خیلی خوب میشه اگه برای تولد یوکی و گوانگ از تمام کودکان چوسان دعوت کنیم تا به این جشن بیان چانیول... جالب نیست؟
_خیلی خوبه عزیزم. اما فکر نمیکنی فندوق کوچولو هامون هنوز هیچ درکی از مهمانی تولد ندارن و بهتره این نظر رو برای تولد پنج سالگی اون ها نگهداری؟ درست چند سال قبل این که همسری برای یوکی انتخاب بشه!
YOU ARE READING
『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』
Fanfiction🦋☽ زیبــای وحشـی Complete ⛮ کاپـل: چانبــک ⛮ ژانــر: عاشـقانه، تاریـخی، امپـرگ، امگـاورس، اسـمات ⛮ نویسـنده: السـا و بری ⛮ ادیتور و بازنویس: السـا بیون بکهیون، امگای زیبایی که به دستور امپراطور مجبور به ازدواج با اون آلفای روانی میشه. پارک چانیول،...