حتما قبل شروع خوندن چپتر جدید ووت بدید و کامنت فراوان بذارید، میدونید که عاشق کامنتاتون برای هر پاراگرافم :))✨
--------------هوانگی دستهای بکهیون رو نوازش میکرد و با لبخند به چهره پسرش زل زده بود. بکهیون بعد از به آغوش کشیدن تمام اعضای خانوادهاش بالاخره آروم گرفته و حالا فکِش گرم شده بود. پشت سرهم با پدرش صحبت میکرد و از کوچک ترین چیزها تا اتفاقات بزرگ و مهیج برای پدرش حرف میزد و سعی داشت تا با حالت چهرهاش و تکون دادن دستهاش تمام احساساتش رو منتقل کنه.
چانیول روی تشکچهای که مطمئن بود تازه خریداری شده نشسته بود و سعی میکرد خیلی عادی بهنظر برسه و از شیرینی هایی که خواهر بکهیون درست کرده بود بچشه.
میتونست معذب بودن کل خانواده بکهیون رو از طرز نشستن و حالت چشمهاشون بفهمه؛ البته به غیر از بکهیون و پدرش که غرق صحبت شده بودند. هربار که سعی میکرد با هیچکدوم از اونها چشم تو چشم نشه، سنگینی نگاه هاشون رو روی خودش حس میکرد.
کاش میشد زمین چانیول رو درون خودش میکشید تا دیگه در اون موقعیت لعنتی قرار نگیره. معذب بودن برای چانیول حس غریبی داشت و حالا که این احساس برای اولین بار به جونش افتاده باعث شده بود تا عرق کنه و برای بار دهم خودش رو با شیرینی ها مشغول نگهداره. شاید چون اولین باری بود بین آدمهایی مینشست که مثل یک خانواده واقعی باهم روراست و راحت بودند و سعی نمیکردند تا تظاهر به چیزی که نیستند داشته باشند. چانیول بین خانواده سلطنتی بزرگ شده بود و به این فضای صمیمی عادت نداشت.
_ع... عالیجناب چ... چیزی ن... نمیخواید؟ اگه چیزی لازم داشتید... ح... حتما بهم بگید.
با شنیدن صدای خواهر بزرگتر بکهیون سرش رو بالا گرفت و لبخند مصنوعی تحویلش داد.
_چیزی نمیخوام.
کاش فقط بکهیون دو دقیقه ساکت میشد و توجهاش رو به همسرش میداد.
چانیول از اینهمه پرحرفی همسرش متعجب بود. هیچوقت این رفتار از امگا رو ندیده بود و همیشه فکر میکرد بکهیون واقعا کم حرف و ساکته؛ اما انگار اینطور نبود.
نفس عمیق و صداداری کشید که بعد از کاری که کرد خیلی پشیمون شد.
_چ... چیزی شده... خسته شدید؟
_حوصلهاتون سر رفته... ع... عالیجناب؟
_ن... نکنه گشنه شدید؟ عاا چ... چیزی میخورید؟
_گرم... گرمتون-
دو خواهر و حتی برادر کوچکتر بکهیون جلوش ایستاده بودند و با استرس و صدای لرزون ازش سوال میپرسیدند و سعی میکردند تا امپراطور رو راضی نگهدارند. به قدری استرس داشتند و حواسشون به وضعیت بود که اون حس اضطراب رو به چانیول هم منتقل میکردند.
YOU ARE READING
『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』
Fanfiction🦋☽ زیبــای وحشـی Complete ⛮ کاپـل: چانبــک ⛮ ژانــر: عاشـقانه، تاریـخی، امپـرگ، امگـاورس، اسـمات ⛮ نویسـنده: السـا و بری ⛮ ادیتور و بازنویس: السـا بیون بکهیون، امگای زیبایی که به دستور امپراطور مجبور به ازدواج با اون آلفای روانی میشه. پارک چانیول،...