-چـپتر دوم-

1.2K 297 29
                                    

مشتاق ووت و کامنت‌هاتون هستم

چشمان مشتاق امگا، قفل هانبوک رسمی و سورمه‌ای رنگ مراسم ازدواج بود. این هانبوک به سفارش چانگسو دوخته شده بود و می‌شد گرانی بی‌کران جواهرات و سنگ‌های کار شده ما بین پارچه ها رو از درخشش بی‌اندازه‌ای که داشتند تشخیص داد. گلدوزی‌های هانبوک نشانی از امید و فرزند پسر داشتند و طرح ققنوس که زیر سینه چپ هانبوک قرار داشت، عضویت در خانواده سلطنتی بکهیون رو به رخ می‌کشید.

بکهیون اشراف‌زاده ثروتمندی بود؛ اما وضعیت مالی پدرش هرچقدر هم که کلاه انداز به شمار می‌رفت، با ثروت و قدرت امپراطور سرزمین چوسان ذره‌ای قابل مقایسه نبود.

دو هفته از زمانی که به این قصر اومده بود می‌گذشت و در این مدت حتی یک‌بار هم با ولیعهد ملاقات نداشت؛ بزرگان هیئت و به خصوص ملکه مادر بر این که زوجین قبل مراسم هیچ دیداری نباید با هم داشته باشند، چون خطر سیاه بختی با خودش به همراه داره، معتقد بودند.

_بکهیون... آماده ای؟

شنیدن صدای چانگسو لبخندی بر لب‌هاش آورد.

چند روز اولی که به قصر اومده بود رو تماماً با اضطراب و ترس‌های بزرگ از آینده و مسئولیت‌های سنگینی که به همراه داشت گذرونده بود و در تمام این مدت، چانگسو سعی داشت آموزشات و راهنمایی‌هایی رو با بکهیونِ بی‌تجربه درمیون بذاره و حالا بعد گذشت دو هفته، امگا احساس بهتری نسبت به زندگی در قصر داشت.

دستی به کمربند طلای بسته شده به دور کمرش کشید و به سمت چانگسو که با تاج تقریبا دایره شکل و گاچه سنگین و بزرگی روی سرش و اون هانبوک صورتی رنگ‌ش چند برابر زیباتر از همیشه شده بود؛ چرخید.

چانگسو لبخندی به پهنای صورت‌ش زد و با برداشتن کلاه قرمز رنگی که آویز های طلایی از هر طرفش افتاده بود به سمت بکهیون رفت و کلاه رو روی سرش گذاشت.

_من به عنوان اولین خواهر ولیعهد الان باید پیش ایشون بودم و برادرم رو برای مراسم ازدواج‌ش آماده می‌کردم بکهیون.

خنده ریزی کرد و انگشتان بک رو بین دست خودش گرفت و به چهره زیبای امگا که از استرس و هیجان عطر نارگیل از خودش ترشح می‌کرد، خیره شد.

_ولی چون برادرم کمی مغروره و دوست نداره خانم ها موقع تعویض لباس همراهیش بکنن... اومدم تا همسرش رو آماده بکنم.

سرش رو کج کرد و ابروهاش رو بالا انداخت.

_ولی فکر نکنم دومین ملکه مرد چوسان، از خانم ها بدش بیاد!

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now