-چپتـر شانزدهـم-

703 164 32
                                    

چپتر جدید تقدیم نگاه‌هاتون🤍
حتما قبل شروع به خوندن پارت جدید، اگر ووت و کامنت های این چپتر رضایت بخش باشه چپتر بعد بهتون یه هدیه خوب تقدیمتون می‌کنم، زیبای وحشی رو به دوستاتون هم معرفی کنید✨

--------------

با لبخند به امگایی که با اشتیاق از گوشت گاو روی میز کوچیک مزه می‌کرد خیره شد و با جمع کردن دامن سرخ رنگش روی زمین سرد سلول نشست و با قفل کردن دست هاش به هم دیگه، به لپ های پر و بانمک بکهیون که نسبت به قبل آب رفته بودند نگاه کوتاهی انداخت.

این پسر در عرض دو هفته طوری آب رفته بود که انگار سال هاست هیچ غذای مفیدی نخورده و بین کلی رعیت زاده فقیر بزرگ شده.

لبخند تلخی گوشه لب‌هاش نشست و سرش رو با افسوس پایین انداخت. بکهیون امگای زیبایی بود و حتی این لاغری و کثیفی صورتش هم چیزی از ظرافت و درخشش چهره‌اش کم نمی‌کرد.

_بکهیون... جای لگد چانیول روی... پهلوت، درد می‌کنه؟

می‌دونست سوال مسخره ای پرسیده و قطعا جای اون لگد وحشیانه تا الان کبود شده، اما نمی‌دونست که بکهیون مدت هاست به این کتک ها عادت کرده و حالا این درد براش چیزی محسوب نمی‌شد.

لبخند بی‌حسی به ملکه مادر زد و سرش رو به آرومی تکون داد. از این زن ممنون بود که با اومدنش اون رو از دست چانیول نجات داده.

_چیزی نیست مادر... خودتون رو نگران نکنید.

ملکه پارچه لباسش رو بین مشتش فشرد و چشم‌هاش رو به لباس خاکی و خونی شده بکهیون داد.

کاش می‌تونست بکهیون رو بیرون از سلول ببره و از بدن ضعیف و زخمی شده‌اش محافظت کنه و زخم‌هاش رو ببنده؛ اما خوب می‌دونست اگه همچین درخواستی از چانیول داشته باشه، پسرش رو عصبی می‌کنه و این اجازه رو بهش نمی‌ده.

بکهیون بعد از تموم کردن تمام تیکه های گوشتی که داخل ظرف فلزی قرار داشت، قاشقش رو از کنار کاسه سفالی برداشت و با محتویات داخل سوپ پر کرد.

به قدری توی اون چند روز غلاف نخود فرنگی رو به عنوان وعده غذایی خورده بود که داخل معده‌اش احساس درد و سوزش می‌کرد.

وقتی گوشت رو بین دندون هاش فشار می‌داد حس کسی رو داشت که سال‌ها غذای خوبی نخورده بود و وقتی از سوپش مزه می‌کرد پلک‌هاش ناخودآگاه روی هم قرار می‌گرفتند. باور نمی‌کرد بعد از دو هفته داره طعم یه غذای خوشمزه و عالی رو می‌چشه.

چند دقیقه گذشت و غذاهای جلوش تقریبا تموم شده بودند که با شکم سیر عقب کشید و با زدن لبخند کمرنگ و ضعیفی به ملکه مادر، انگشت هاش رو توی هم حلقه کرد.

_ازتون ممنونم مادر... واقعا گرسنه بودم.

ملکه مادر متقابلا لبخندی به بکهیون زد و با اشاره به ندیمه های بتایی که اون طرف میله منتظر ایستاده بودند، خودش رو عقب کشید تا فضای بیشتری به اون‌ها برای جمع کردن ظروف بده.

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now