پزشک اعظم با کمک دستیارش سر بکهیون رو بلند کرد و کاسه دارویی که چند دقیقه پیش اون رو کاملا با آب حل کرده بود، به لبهای بکهیون نزدیک کرد و امگا با تمام ناتوانی و ضعفی که داشت، لبهاش رو باز کرد و اجازه داد تا اون محلول تلخ و بد رنگ وارد دهانش بشه.
چانیول به همراه مادر نگرانش به دیوار اقامتگاه تکیه زده بود و تمام حرکت های پیرمرد رو زیر نظر گرفته داشت.
هادونگبو با نگرانی انگشتهاش رو به کف دستش فشار میداد و مدام بزاق دهانش رو از گلوی خشک شدهاش پایین میفرستاد و همین حرکت هم باعث شده بود تا توجه چانیول رو جلب کنه.
_مادر شما حالتون خوبه؟
چانیول با خم کردن سرش و خیره به چشم های نمدار ملکه لب زد و دستی به بازوی مادرش کشید.
_من... نباید در همچین زمانی دوباره اون رو یاد خاطرات تلخ زندگیش مینداختم چانیول... اگه آسیبی ببینه هیچوقت خودم رو نمیبخشم.
ملکه نمیتونست لرزش دستهاش رو کنترل کنه و هر لحظه این لرزش تشدید میشد و چانیول رو بیشتر نگران میکرد.
_بکهیون حالش خوبه مادر... داره آخرین روزهای بارداریش رو طی میکنه پس طبیعیه که این اتفاق بیفته، فقط باید بیشتر استراحت کنه و-
_سرورم... سرورم... عالیجناب هرچه سریع تر باید توله رو به دنیا بیارن!
صدای بلند پزشک اعظم باعث شد رشته کلام چانیول پاره بشه و تعداد دستیار های پزشک اعظم برای به دنیا آوردن اون کودک بالاتر بره.
***
صداهای ضعیفی که اطرافش وجود داشت رو میشنید؛ اما به قدری واضح نبودند که بتونه درکی از اون کلمات داشته باشه. آخرین چیزی که یادش میاومد طعم تلخ سنبل الطیب و خشخاش بود که پزشک اعظم برای بیهوشی به خوردش داده بود تا هوشیاریاش رو از دست بده و درد زیادی رو متحمل نشه.
احساس سوزش معدهاش و پیچ خوردن روده هاش حالش رو به هم میزد و برای باز کردن چشمهاش تلاش میکرد. اما به قدری بیحال و بیانرژی بود که توان این کار رو هم نداشت و به وضوح میتونست سوزنی رو که داخل پوست دستش فرو رفته حس کنه. با حس دست گرمی که روی گونهاش نشسته بود تونست چشمهاش رو تا نیمه باز کنه و تصویر تاری از چانیولی که بالای سرش نشسته بود ببینه، اما همچنان نمیتونست هوشیاری کاملش رو به دست بیاره و برای بار دوم بیهوش شد.
چانیول در حالی که نوزادش رو در آغوش گرفته بود با دست دیگهاش گونه های رنگ پریده همسرش رو نوازش میکرد و میدونست فعلا به خاطر فشار وارد شده زه شکمش نمیتونه فعالیت زیادی داشته باشه و برای مدت زیادی باید استراحت کنه که همچین قضیهای برای اون امگای لجباز و پر انرژی خیلی خوشحال کننده نبود.
YOU ARE READING
『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』
Fanfiction🦋☽ زیبــای وحشـی Complete ⛮ کاپـل: چانبــک ⛮ ژانــر: عاشـقانه، تاریـخی، امپـرگ، امگـاورس، اسـمات ⛮ نویسـنده: السـا و بری ⛮ ادیتور و بازنویس: السـا بیون بکهیون، امگای زیبایی که به دستور امپراطور مجبور به ازدواج با اون آلفای روانی میشه. پارک چانیول،...