-چپتـر بیست و هفتـم-

769 206 21
                                    

امیدوارم از خوندن این چپتر لذت ببرید✨
شرط ووت: 135
شرط کامنت: 100
---------------

_این طور قدرتت رو بهم ثابت کردی پیرمرد؟

فریاد اینموک لرز خفیفی به تن وزیر انداخت و باعث شد تا شونه هاش رو جمع کنه و سرش رو پایین بی‌اندازه. اون امگای لعنتی تمام نقشه هاشون رو خراب کرده بود و حالا چووی وون بین دست های امپراطور در حال شکنجه بود.

_اون امگای لجن... مثل یه جلبک دریایی دور پاهام پیچ خورده و اجازه هیچ کاری رو بهم نمیده.

اینموک زیر لب زمزمه کرد و دست های مشت شده‌اش رو روی میز چوبی کوتاه جلوش گذاشت و نفس عمیقی کشید.

از زمانی که تصمیم گرفته بود برای انتقام مرگ مادرش به چوسان بیاد و وارد خانواده سلطنتی پارک بشه، بکهیون همه جا مچش رو گرفته بود.

لب های پوسته شده‌اش رو به هم فشرد و برای چند ثانیه سعی کرد نفس هاش رو منظم نگه‌داره و فشاری به خودش و بچه توی شکمش وارد نکنه. اما چندان هم موفق نبود. پلک هاش رو از هم فاصله داد و انگشت‌های سرد شده‌اش رو پشت دست هاش کشید.

نگاهی به وزیر جلوش که مثل بید می‌لرزید انداخت و سرش رو به سمت مخالف چرخوند.

_نمی‌تونی طور دیگه‌ای اون امگا رو نابود کنی؟

_نه بانوی من... بعد از تمام این اتفاقات حالا امپراطور به شدت روی همسرشون حساس شدن و همه جا ایشون رو با خودشون می‌برند و لحظه‌ای تنهاشون نمیذارن.

پوزخندی گوشه لب هاش نشوند و ابروهاش رو بالا انداخت. با غرش گرگ درونش خنده‌ای کرد و اجازه داد فرومون های عصبیش داخل فضای اتاق پخش بشه و وزیر جلوش رو آزار بده و لرزش دست‌هاش افزایش پیدا کنه.

دستی به شکمش کشید و با گاز گرفتن لب پایینش، سرش رو به طرف پیرمرد چرخوند و نگاه سردی بهش انداخت.

_پرستار هوانگجو، زمان زیادی از دیدارم با ایشون می‌گذره وزیر اعظم... می‌تونی ازشون بخوای دارویی درست کنن برای... نابودی فرومون های یک امگا؟

نگاه متعجب مرد بالا اومد و دست هاش رو کنار بدنش روی زمین ستون کرد و کمی به سمت جلو خم شد.

_بله بانوی من.

***

سال ها پیش، زمانی که هنوز سن کمی داشت و مدت کوتاهی از زمان بهبودی‌ش می‌گذشت، خبر آوردن که برادر بزرگترش داخل جنگ کشته شده و همین اتفاق دلیلی بود برای ولیعهد شدن چانیول و جایگاه ملکه مادر برای هادونگبو. به یاد داشت ملکه اول بعد از مرگ پسرش خودش رو داخل رودخانه هیانگو انداخت و مرگ رو به زندگی داخل قصر ترجیح داد.

تا به امروز درکی از کار احمقانه اون زن نداشت و هیچ موقع نفهمید چرا ملکه اعظم و اول باید تنها برای مرگ پسرش دست به چنین کاری بزنه و خودش رو از بین ببره. اما چانیول این رو هم به یاد داشت که بعد از مرگ برادر ناتنی بزرگش، هادونگبو چه رفتار هایی با اون ملکه امگا داشت و چه روز هایی که اون زن رو مورد تمسخر قرار می‌داد و باعث گریه های ملکه اول می‌شد.

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now