-چپتـر بیست و نهم-

722 190 29
                                    

_تبریک میگم امپراطور، همسرتون باردار هستن.

چانیول با چشم‌هایی که نشان از شوکه بودنش می‌دادند، سرش رو بالا گرفت و به صورت شاد و خندان پزشک اعظم خیره شد.

از اینکه بکهیون دوباره بعد از یک بار از دست دادن فرزندش، باردار شده احساس خوشحالی می‌کرد و حالا کمی از عذاب وجدانی که چند وقت اخیر به جونش افتاده بود، کم می‌شد.

بعد از شنیدن توصیه های پزشک اعظم و اخطارهای لازم، به ندیمه ها دستور داد هر لحظه پیش بکهیون باشن و بهش رسیدگی کنند. دستی به تاج روی سرش کشید و در اقامتگاه بکهیون رو با احتیاط بست. قدم‌های شمرده‌اش رو به طرف سالن اصلی قصر برداشت و به نگهبان ها دستور داد تا از وضعیت چووی وون بهش اطلاع بدن.

در جایگاهش نشست و دست‌هاش رو روی دسته های طلایی رنگ صندلی کشید و منتظر ورود نگهبان شد.

با ورود سریع و تعجب برانگیز نگهبان، سرش رو از برگه‌ای که گزارشات چند روز اخیر داخلش ذکر شده بود گرفت و به نگهبانی که نفس نفس می‌زد خیره شد و برگه رو به ندیمه کنارش تحویل داد.

_سرورم... چووی... چووی وون حالش خوب نیست...

چانیول اخم غلیظی کرد و سریعاً از روی صندلی‌اش بلند شد و از پله های انگشت شمار صندلی‌اش پایین رفت.

_چی؟!

نگهبان به‌خاطر قدم‌های بلند و سریعش هنوز هم نفس نفس می‌زد و پیشونی‌اش خیس از عرق بود و قفسه سینه‌اش بالا پایین می‌شد. چانیول بی اهمیت به توضیحات به درد نخور نگهبان از کنارش رد شد و درحالی که می‌دوید، نگهبانی که پشت سرش می‌اومد رو مخاطب قرار داد.

_فورا برو و پزشک رو خبر کن. سریع باش!!

***

دست به سینه به دیوار تکیه زده بود و به حرکات پزشک خیره شده بود و به‌خاطر استرس و عصبانیت، انگشت‌هاش رو به بازوش فشار می‌داد.

پزشک دستمال خیس رو روی بازوی مرد بیهوشی که روی تشک قرار داشت کشید و خون دور دهانش رو با دستمال تمیز دیگه‌ای پاک کرد. نفسی از خستگی کشید و بالاخره بعد از ساعت های طولانی، از روی زمین بلند شد و داروهای گیاهی رو به دستیارش سپرد.

چانیول فورا نگاهش رو به صورت خسته پزشک داد و منتظر اطلاعات شد.

_سرورم با توجه به خونی که بالا آوردن مشخص شد که بهشون سم خورانده شده و این سم احتمالا از طریق غذای آلوده شده بهشون رسیده؛ اما خوشبختانه زود بالا آورده و معده‌اش اون رو نپذیزفته... اما به هر حال تا چند روزی بیهوشه و نیاز به مراقبت داره.

چانیول نفس راحتی کشید و نگاهش رو دوباره به چووی وون داد. چانیول به هیچ عنوان نگران سلامتی اون مرد لعنتی نبود بلکه نگران از دست دادن تنها مدرکی بود که توی دست داشت و باید اون مرد رو به حرف وادار می‌کرد و می‌فهمید کی قصد به قتل رسوندن همسرش رو داره؛ یا بهتر... کی از وجود بکهیون توی قصر بیزاره!

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now