قسمت نهم: «آنکه میگفت منم بَهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد، چه دلآزارترین»
-فریدون مشیری
***
حسّی ناشناخته از دیوارههای قلبش بالا میرفت که جونگکوک نمیتونست اسم یا وصفی براش داشته باشه؛ حسّی که شاهزاده اگر فقط چند دقیقه بیشتر در عمارتش میموند، مجابش میکرد که حتّی قدم دیگهای برنداره و تمام هفت روز، هر ثانیه کنار جفتش بمونه؛ اَمّا اون باید میرفت؛ باید میرفت تا مردمش رو نجات بده...
بعد از سپردن کنترل در اتاق تهیونگ به هانجو، تأکید کرد که فقط خودش، شیهو، دکتر بیونگ و تعدادی از محافظها که همگی بتا بودن - غیر از هانجو - حق دارن در عمارت بمونن و خیابانهای اطراف عمارت، باید تا مدّتی بسته بشن. بعد از اون، مِیل شدیدش به لمس جفتش رو نادیده گرفت و برای اینکه رایحهی بیش از حد تحریککنندهاش، به کاری خلافِ خواستهاش مجبورش نکنه، بلافاصله از ساختمان، خارج شد.
چند ساعت بعد، درحالیکه آفتاب پایین رفته اَمّا شب هنوز هوا رو با سیاهیاش رنگآمیزی نکرده بود، صورتی و آبی ملایمی از رقابت رنگها برای نقاشیِ بومِ آسمان به چشم میخورد و هوای خنک، گرمای پوستِ گُرگرفتهی شاهزاده رو میگرفت، در جتِ شخصیِ هشتنفرهای که بقیّهی سرنشینهاش شامل محافظها میشدن، با خلبانهایی جدید، جا گرفت و قسم خورد انتقام تنهاموندنِ آفتابگردانش رو از پادشاه بلژیک، بگیره؛ مخصوصاً که قدرت جدید و غیرقابلمَهاری داشت!
***
با رفتن شاهزاده مقابل چشمهای ناباورش، بالهای پروانههای رنگی و کوچک درون قلبش سوخته بودن و با هر قدمش، بمبی از درد، در وجودش منفجر میشد. داشت تمام تلاشش رو میکرد برای نترسیدن از اون وضعیّتِ بیپناهی و سعی داشت به لرزش دستهاش و تپشهای تند قلبش، غلبه کنه اَمّا نمیتونست. رنگش زرد شده بود و در ریهها و گلوش، با خفگی، درگیری داشت. حتّی نمیتونست بهخاطر حبسشدنش، گِله کنه یا هانجو رو صدا بزنه و کنترل رو به هر طریقی - حتّی تهدید - ازش بگیره؛ پس فقط خودش رو به تختش رسوند تا شاید با کمک مُسکّنی که برای کاهش دردش مصرف کرده بود، کمی بخوابه؛ اَمّا بیحسّی روحی همراه با درد جسمیاش، تناقضی کلافهکننده بود و تأثیر آرامبخشها رو هم از بین میبرد.
حالا بعد از چند ساعت، خیره به سقف، شلوغی و اصطکاک افکارش در ذهنش مغزش رو به فرسودگی و ناتوانی میکشیدن و تنها راهی که مقابلش میگذاشتن، مچالهشدن زیر لحافش بود تا دستکم با پناهگرفتنش و پوشاندن چشمهاش، نبینه غریبیهایی رو که بدون وجود جونگکوک از در، دیوار و سقفهای اتاقش چکّه میکردن و مثل اسیدی تمام وجودش رو تحلیل میبُردن و میسوزوندن.
YOU ARE READING
𝐋𝐨𝐬𝐭 𝐈𝐧 𝐘𝐨𝐮 | ᴷᵒᵒᵏᵛ
Fanfictionنام فیک: گمشده در تو/ Lost in you کاپل: کوکوی ژانر: امگاورس، سوپرنچرال، فانتزی، رمنس، روزمره، انگست، اسمات نویسنده: Jinju خلاصهای از فیک: همه گمان میکردن پادشاهان گرگهای سرخ که خونخوارترین گونه در تاریخ بودن، ازمیان رفتن. هیچکس نمیدونست جون...