MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@
همانطور که بوهی توی بغلش بود و با باباش حرف میزد ، نگاهش رو به چان داد و با دیدن چهره ی بهم ریخته و غمگینش اخمی کرد و سرش رو پایین انداخت.
هیونجین که تموم مدت همزمان با حرف زدن با پسرش هواسش به همسر سابقشم بود ، با این کار لیکس اخم غلیظی به چهره اش نشوند و اروم گفت :
فلیکس ؟
با گیجی سرش رو بالا اورد و توی چشم های نگران مردش نگاه کرد و منتظر ادامه ی حرفش موند. لبخند محوی زد و دستش رو دراز کرد و روی گونه ی صاف و استخونی فلیکس گذاشت و گفت : خوبی ؟
نفس عمیقی کشید و ابرویی بالا داد و گفت : خوبم ..
میدونست داره دروغ میگه .. اون پسر هر وقت ناراحت یا عصبانی بود با انگشت های دستش بازی میکرد و این چیزی نبود که هیونجین به سادگی ازش بگذره.
خیلی اروم دستش رو از روی گونه ی پسرک برداشت و به دستش رسوند.
به محض گرفتن اون دست های ظریف و کوچولو ، به لباش چسبوندش و بوسه ای به پشت دستش زد و گفت : میدونی که نمیتونی چیزی رو ازم مخفی کنی
..
اخم غلیظی کرد و دستش رو از توی دست هیونجین بیرون کشید و با لحنی تند گفت : من هنوز کاراتو یادم نرفته .. پس نیازی نیست به منی که دیگه هیچ نسبتی باهات ندارم توجه کنی.
اب دهنش رو با ناراحتی قورت داد و لب باز کرد تا چیزی بگه که بوهی متعجب به فلیکس نگاه کرد و یه دفعه لباش اویزون شد و چشماش پر از اشک و شروع به گریه کردن کرد.
متعجب به پسرکش نگاه کرد و با نگرانی گفت :
بوهی ؟ چیشده عزیزم ؟
هیونجین هم به پسرکش نگاه کرد و دستش رو به زیر بغل هاش رسوند و از توی بغل فلیکس بیرون کشیدش و محکم توی بغل گرفتش و همانطور که سرش رو روی شونه ی خودش قرار میداد گفت :
بوهی من .. چیشده بابایی ؟ جاییت درد گرفته ؟
سری تکون داد و به طرز وحشتناک کیوتی اب بینیش رو بالا کشید و با لکنت و اون لحن ظریف بچگونه اش گفت : پاپا تولو دعوا کلد )پاپا تورو دعوا کرد(.
با این حرف بوهی چنان بغضی به گلوش نشست و لباش شروع به لرزیدن کرد که هیونجین با عجله لب زد : اروم باش فلیکس..
سپس خطاب به پسرکش گفت : نه بابایی .. من و پاپا فقط باهم شوخی میکنیم عزیزم .. مثل اون شوخیا که همیشه توی خونه با هم میکنیم.
با چشم و صورت خیس سرش رو تکون داد و با تن صدای بلند و گریونی لب زد : نه .. مشله همیسه نیشتین ... وقتی سوخی میکلدین پاپا لو بگل میکلدی و بوسس میکلدی .. اما الان نکلدی .)نه .. مثله همیشه نیستین .. وقتی شوخی میکردید پاپا رو بغل میکردی و بوسش میکردی .. اما الان نکردی(.
لبخند محوی زد و با پشت دست اشک های پسر کوچولوش رو کنار زد و گفت : الانم بوسش میکنم. و با اتمام حرفش بدون اجازه دادن به فلیکس برای فکر کردن ، لب روی پیشونیش قرار داد و خیلی اروم بوسیدش و به محض جدایی خطاب به پسرکش گفت : دیدی قهر نیستیم ؟
هق اروم و کودکانه ای زد و به فلیکسی که متعجب و با گونه های سرخ به مردش نگاه میکرد چشم دوخت و گفت : واگعا ؟ )واقعا ؟(
سری تکون داد و گفت : اره پسرم .. واقعا.
نفس عمیقی کشید و با مشت های کوچولوش چشماش رو مالید و سرش رو روی سینه ی هیونجین قرار داد و همانطور که برای خواب اماده میشد گفت :
باسه .. خوبه که گهل نیشین .)باشه .. خوبه که قهر نیستین(.
با اتمام حرف پسرکش ، اشکی ریخت و خیلی اروم موهاش رو نوازش کرد و حرفی نزد.
هیونجین نگاه از بوهی گرفت و به فلیکس داد.
دستش رو دراز کرد و اشک ریخته روی گونه اش رو پاک کرد و با لبخند و البته غم بزرگ و پنهانی که توی قلبش بود ، گفت : از خدا یه چیزی خواستم فلیکس..
به محض نشستن نگاه فلیکس به خودش ، لبخندی زد و ادامه داد : ازش خواستم اگر قراره بازم داشته باشمت از این عمل سالم بیرون بیام و اگر نه همون وسط عمل بمیرم.
با این حرف هیونجین برای بار هزارم بغض کرد و همانطور که چشماش خیس میشدن گفت : تو دیونه ای هوانگ هیونجین.
دوباره لبخندی زد و برخلاف اون اشکی ریخت و گفت : فقط یه سوال ازت میپرسم .. میخوام صادقانه جوابم رو بدی.
اب دهنش رو قورت داد و توی چشم های مرد نگاه کرد و حرفی نزد.
هق ارومی زد و با لحنی دو دل و نامطمئن گفت :
اگ .. اگر از این عمل زنده بیام بیرون .. میتونم امیدی برای دیدنت داشته باشم ؟
با لب هایی که با شدت زیادی روی هم میلرزیدن و چشم هایی که مدام پر و خالی میشدن به هیونجین نگاه کرد و چیزی نگفت.
هیونجین اینبار با لحنی بی نهایت ملتمس گفت :
میشه دوباره برگردم توی خونه و کنارت باشم ..
همین که ببینمت و کنارم باشی برام کافیه .. میتونم اینکار رو بکنم ؟ میتونم برگردم پیش تو و بچه ها ؟
اینبار اشکی ریخت و با بغضی که باعث شد برای لحظه ای نفسش بگیره گفت : میشه دوباره به بودنت توی بغلم امیدوار باشم ؟
واقعا دیگه نمیتونست تحمل کنه .. التماس های هیونجین داشت دیونش میکرد ولی هنوز نبخشیده بودش.
YOU ARE READING
Spell Revenge Season2
FanfictionCouple : HYUNLIX . Minsung. Changin. Chanmin Genre : Romance. Dark. Rough . Mpreg. Full Smut Up: Tuesday فصل دوم Spell_Revenge. یک شروع قوی با یک داستان کیوت و عسلی و گاهی دارک و گریه دار . این داستان هپی هست پس لطفا نگران نباشید و با خیال راحت ب...