Part 5

665 65 10
                                    



@HYUNLIX-ZONE
همانطور که برای خواب اماده میشن ، جیسونگ وارد اتاق فلیکس شد و خواست چیزی بگه که با دیدن قاب عکس های سکسی اون دونفر اوهی گفت و لب زد : ای بلا ... چه عکس های قشنگی. 
با خجالت به جیسونگ نگاه کرد و لبش رو گزید. 
مطمئنن از این عکس هایی که زوج همدیگه رو میبوسیدن و در اغوش میگرفتن یا روی یه تخت ولو میشدن ، همه داشتن ولی در ملا عام نمیزاشتن دقیقا برخلاف فلیکس و هیونجین. 
جیسونگ با نیشخند تک به تک عکس ها رو از زیر نظر گذروند تا اینکه به یه عکس بی نهایت سکسی رسید. 
فلیکس در حالی که پیراهن مردونه ی هیونجین رو به تن داشت و ترقوه اش رو بیرون انداخته بود ، به پهلو روی یک تخت دراز کشیده و هیونجین پشت سرش در حال بوسیدن گردنش بود و چشم های هردو بسته بود. 
متعجب به طرف فلیکس برگشت و گفت : اینا رو کی گرفتین ؟
لبخند خجلی زد و گفت : هر کدومش توی یه زمانه ..مثلا اینی که رو به روشی مال زمانیه که سومی رو بار دار شدم. 
اهانی گفت و لب زد : هیونجین پیشنهاد این عکس ها رو داده ؟
سری تکون داد و گفت : یه جورایی هر دومون دوست داشتیم که از این عکس ها بگیریم. 
لبخندی زد و گفت : خیلی قشنگن .. واقعا زوج کاملی هستن و بی نهایت به هم میایین. 
لبش رو با خوشحالی گزید و گفت : مرسی .. تو و مینهو هم خیلی به هم میایین. 
با افتخار سینه اش رو جلو داد و گلوش رو صاف کرد و گفت : معلومه که به هم میاییم. 
خنده ی ریزی زد و خواست چیزی بگه که موبایلش زنگ خورد. 
با اخم به طرف موبایل رفت و برش داشت. 
با دیدن اسم هیونجین ، لبخند محوی زد و ایکون سبز رو زد : الو ؟ هیونجین : سلام قلبم. 
با همون لبخند لب زد : سلام عزیزم .. چطوری ؟ رسیدی امریکا ؟
همانطور که وارد خونه ی قدیمیش میشد ، سری تکون داد و گفت : اره عزیزم .. همین الان رسیدم
.. خوبی ؟ بچه ها چطورن ؟
جیسونگ دستی برای فلیکس تکون داد و زیر لب گفت : من میرم بخوابم . سری تکون داد و خطاب به مردش لب زد : منم خوبم .. بچه ها هم خوبن ..
دوتاشون خوابیدن. 

صدایی از ته گلو در اورد و گفت : خونه ی چانی ؟ نوچی گفت و لب زد : نه صبح اومدم خونه .. مینهو شی هم اومده امریکا بخاطر همین جیسونگ اومد پیشم .. منم توی خونه راحت ترم .. شرایطمو که میدونی. 
نفس عمیقی کشید و گفت : باشه عزیزم .. فقط مراقبت کن از خودت و اینکه فلیکس بچه ها رو هم بد عادت نکن .. به زور جداشون کردیم از خودمون
.
خنده ی ریزی زد و لبش رو گزید و به مردش فهموند اون کوچولو ها همین الانشم روی تخت مشترکشون خوابیدن. 
اهی کشید و گفت : همین الانم روی تختن نه ؟
سری تکون داد جوری که انگار مردش میبینش و
لب زد : اره .. وقتی نیستی نمیتونم تنهایی بخوابم و نمیتونم بزارم تنها توی اتاقشون باشن. 
چمدونش رو وسط اتاق رها کرد و روی تخت سفیدش که توسط یکی از دخترای گروهش تمیز شده بود ، دراز کشید و گفت : هر طور صلاح میدونی عزیزم .. دلم خیلی برات تنگ شده. 
مثل خود هیونجین روی تخت دراز کشید و گفت :
منم همینطور ... میشه زود تر کاراتو انجام بدی و اگر وقت داشتی برگردی ؟ حداقل واسه یه روز
..نمیتونم سه ماه نبینمت. 
لبخند محوی زد و گفت : مطمئن باش اگر یه روز خالی گیر اوردم میام ببینمتون .. دلم خیلی براتون تنگ شده. 
پتو رو روی بوهی و هیونیو بالا کشید و گفت :
وقتی برگشتی میتونیم سکس کنیم. 
ریز خندید و گفت : هی هی هی .. نکنه میخوای دست به خودارضایی بزنم ؟ 
متقابلا خندید و گفت : میخوای کشته بشی ؟ میدونی که نمیتونی. 
سری تکون داد و گفت : میدونم عشق من .. میدونم .. در دسترس باش باهات تماس میگیرم باشه ؟ نفسی گرفت و گفت : نمیشه یکم بیشتر حرف بزنیم ؟ لبخند محوی زد و گفت : میشه عشقم چرا نشه. 
متقابلا لبخندی زد و گفت : واقعا نمیتونم بدون تو زندگی کنم هیونجین. 
لبش رو گزید و گفت : منم همینطور .. هنوز بیست و چهار ساعتم نگذشته ولی بی نهایت دلم برات تنگ شده ... دوست دارم الان توی بغلم باشی و حسابی ببوسمت. 
ناخنش رو توی دهنش گذاشت و همانطور که یهلبخند پهن روی لباش بود گفت : منم همینطور ..
کاش زمان زود بره. 
از ته گلو صدایی در اورد و مکالمه ی جدیدی رو شروع کرد. 
اونقدر با هم حرف زدن که هر دو خوابشون برد و نتونستن تماس رو پایان بدن و گوشی به دست چشماشون بسته و بدنشون سست شد. 
.
.
با صدای باز شدن در اتاقش از خواب پرید و روی تخت نشست. 
اخمی از وجود مینهو توی اتاقش کرد و گفت :
نمیتونی در بزنی ؟

سری تکون داد و گفت : الان این مهم نیست ... پنج ساعت دیگه شارک داره محموله ها رو از انبارش خارج میکنه .. اون نمیدونه تو اومدی پس باید خیلی مراقب باشی هیونجین. 
موبایلش که روی شکمش افتاده بود رو برداشت و سعی کرد روشنش کنه ولی موفق نشد. 
اهی کشید و تازه یادش اومد نزدیک 4 ساعت با فلیکس حرف زده و شارژ گوشیش تموم شده. 
دستی به صورتش کشید و از روی تخت بلند شد. 
موبایل رو به طرف مینهو پرت کرد و گفت : لطفا بزارش توی شارژ تا من دست و صورتمو بشورم. 
سری تکون داد و به طرف چمدون هیونجین رفت و زیپش رو باز کرد و شارژر رو بیرون کشید و موبایل رو به برق زد. 
مینهو و چان و هیونجین هر سه عضو گروه H2بودن .. این گروه رو هیونجین پایه گذاری کرده بود و کار های بی نهایت خلاف از جمله قتل و قاچاق و جا به جا کردن محموله ی مواد مخدر و گاهی هم بچه های رقیباش بود. 
مینهو به عنوان یه عضو مهم وسط جا به جا کردن بچه ی شارک ، جا زد و اون کودک رو به باند شارک برگردوند چرا که متعقد بود این دعواها بین بزرگتر هاست پس چرا باید بچه ها رو درگیر کنن. 
وقتی این کار رو کرد هیونجین بی نهایت عصبی شد و از گروه بیرونش کرد و یکی از دلایلی که دوستی اون سه نفر برای مدت طولانی به هم خورده بود ، همین بود. 
هیونجین بعد از این کار مینهو از گروه بیرونش کرد و یه حس نفرت خاصی نسبت بهش پیدا کرد. 
وقتی به کره برگشته بود فقط و فقط میخواست بیاد حرص مینهو رو دربیاره و بهش نشون بده که با همین کار های خلاف چقدر پیشرفت کرده اما با فلیکس اشنا شد و به طور کل فراموش کرد که هدف اصلیش برای اومدن به کره چی بوده. 
هر کسی که سر راه سم )هیونجین ( قرار میگرفت باید میمرد .. یکی از اون ها پدرش بود و دیگری جیهون. 
هیونجین هیچ وقت از کارش دست نکشیده بود ..
هیچ وقت.. 
حتی زمانی که فلیکس رو عاشق خودش کرد و حتی وقتی که بوهی وارد زندگیش شد و نه حتی زمانی که بچه ها دوم و سومش وارد محیط گرم خونه اش شدن. 
هیونجین هیچ ترسی از داشتن بچه هاش و فلیکس نداشت چون میدونست قوی ترین باند توی امریکا باند خودشه ولی خب یه روزی ادم های قوی همزمین میخورن. 
و دقیقا هیونجین زمانی زمین میخوره که یکی از عزیزتریناش به دست شارک میوفتن. 
.
.
با ضربه ی محکمی که به شکمش برخورد کرد ، اخی گفت و از خواب پرید. 
نگاهش رو به هیونیو داد و با دیدن سرش که توی شکمش بود ، اخمی کرد و روی تخت نشست. 
پسرش جدیدا خیلی بد خواب شده بود و اگر مدام کنار خودش قرارش میداد صد در صد یه اتفاقی برای دخترکش میوفتاد. 
دستی به صورتش کشید و موبایلش رو از روی تخت برداشت و روشنش کرد. 
با دیدن اون یک درصد شارژی که گوشیش رو روشن نگه داشته بود هوفی کشید و از روی تخت بلند شد. 
موبایل رو به شارژ زد و دوباره به طرف تخت رفت. 
پتو رو روی هیونیو و بوهی بالا کشید و موهاشون رو از روی صورتاشون کنار زد و به طرف مستر رفت. 
ابی به دست و صورتش زد و دندون هاش رو مسواک زد و از مستر خارج شد. 
به طرف دراور رفت و کرم پوستش رو از روی میز برداشت و شروع به مالیدن به پوست سفیدش کرد. 
به محض گذاشتن کرم روی میز ، در اتاقش باز شد و جینا چهار دست و پا وارد اتاق شد. 
متعجب به طرف جینا برگشت و با دیدن چشم های خواب الود و اون دوتا دندون کیوتش ، لبخندی زد و به سمتش رفت. 
اروم زیر بغل هاش رو گرفت و از روی زمین بلندش کرد و گفت : سلام عزیزم .. صبح بخیر. 
جینا با صدایی گرفته از خواب به فلیکس نگاه کرد و لب زد : دَ دَ .
ریز خندید و بوسه ای روی صورت جینا قرار داد و از اتاق خارج شد. 
نگاهی به اطراف انداخت و با ندیدن جیسونگ ، به طرف اتاق مهمان رفت. 
وقتی دید جیسونگ با دست و پاهای باز روی تخت خوابیده ، لبخندی زد و در رو بست تا با خیال راحت بخوابه. 
مثل اینکه خودش باید پوشک جینا رو عوض میکرد و دست و صورتش رو میشست. 
میدونست همون وسایلی که برای هیونیو میخره ، جیسونگ برای کوچولوش میخره چونکه همیشه با هم به خرید میرن. 
برای بار دوم وارد اتاق خودش شد و یک حوله ی تمیز و دست نخورده از توی کمدش بیرون کشید و روی ساق دستش انداخت. 
شلوار جینا رو از پاش در اورد و روی تخت پرت کرد و بعد از اماده کردن پوشک و کرم های ضد سوزش ، به طرف مستر رفت تا اون کوچولو رو تمیز کنه. 
همانطور که در حال پیچیدن حوله به دور بدن اون کوچولو بود ، لبخندی زد و گفت : یعنی دختر کوچولوی منم مثل تو اینقدر اروم و مهربونه وقتی میخوام تمیزش کنم ؟
جینا ریز خندید و دندون های خرگوشی و کیوتش رو برای فلیکس به نمایش گذاشت. 
با ذوق از داشتن دختر کوچولوش بوسه ای روی لپ جینا گذاشت و از مستر خارج شد. 
جینا رو روی تخت قرار داد و کمی خشکش کرد و شروع به زدن کرم و پوشک کردنش کرد. 
سپس شلوار 30 سانتی اون کوچولو رو پاش کرد و گفت : بریم غذا بخوریم. 
و با اتمام حرفش جینا رو از روی تخت بلند کرد و قبل از خروج از اتاق نگاهش رو به پسراش داد و وقتی از خواب بودنشون مطمئن شد به سمت اشپزخونه رفت. 
پوره ی سیب زمینی که برای بوهی و هیونیو درست کرده بود رو از توی یخچال بیرون کشید و توی مایکروفر گذاشت تا گرم بشه. 
این در حالی بود که تموم مدت جینا توی بغلش بود. 
جیسونگ با اخم از اتاق خارج شد و لب زد : جینا ؟ جینا کجایی ؟
جینا با صدای بلندی لب زد : پَ پَ .
جیسونگ متعجب و البته ترسیده به طرف اشپزخونه دوید و با دیدن فلیکسی که با اون شکم کیوتش دخترش رو بلند کرده بود ، هینی کشید و به سمتشون دوید. 
جینا رو ازش گرفت و گفت : فلیکس عزیزم تو بارداری. 
لبخندی زد و گفت : سنگین نبود .. صبح بخیر.. 
اب دهنش رو قورت داد و گفت : بخدا اگر یه مو از سر این بچه کم بشه هیونجین جرمون میده. 
خنده ای کرد و گفت : نگران نباش .. پوشکش رو عوض کردم و صورتش رو شستم .. الانم دارم براش غذا اماده میکنم .. داغ شد بده بهش بخوره تا من برم ببینم هیونیو و بوهی بیدار شدن یا نه. 
سری تکون داد و با کنار رفتن فلیکس ، رو به روی گاز ایستاد و شروع به هم زدن پوره کرد. 
سپس نگاهش رو به دخترکش داد و گفت : بازم از روی تخت فرار کردی ؟ این دفعه دیگه بابا مینهو نیست بکنه دنبالت بچه. 
جینا با ذوق خندید و سرش رو توی گردن جیسونگ مخفی کرد. 
بوسه ای روی شونه ی کوچولوی دخترش زد و نگاهش رو به پوره داد. 
.
با رسیدن به اتاق ، باهیونیویی که در حال فشردن لباس بوهی بود و اصوات نامفهومی میگفت مواجه شد. 
ابرویی بالا داد و خواست وارد اتاق بشه که بوهی لب زد : بیتال ستی ؟ فت تونم پاپا الان تال داله ..
من ملاقبتم .. باسه ؟ ) بیدار شدی ؟ فک کنم پاپا کار داره .. من مراقبتم .. باشه ؟(
با این حرف بوهی چنان بغضی به گلوش نشست که برای لحظه ای نفس کم اورد. 
باورش نمیشد بوهی اینقدر مهربون و عاقل باشه. 
لبش رو محکم گزید و همانطور که لباش میلرزید ، در رو باز کرد و وارد اتاق شد و با لبخند گفت :
سلام پسرای قشنگم. 
بوهی با لبخندی دندون نما روی تخت نشست و گفت : سلام پاپا .. صبح سما به ایل ) سلام پاپا .. صبح شما به خیر( . 
لبخندی از روی عشق زد و به طرف بوهی رفت. 
روی تخت نشست و پسرش رو محکم توی بغل گرفت و همانطور که میبوسید و بوش میکرد لب زد
: صبح شما هم بخیر قلب پاپا .. 
هیونیو روی تخت برگشت و چهار دست و پا به سمت فلیکس رفت وخودش رو توی بغلش پرت کرد
.
اروم بوهی رو بیرون کشید و هیونیو هم بوسید و بغل کرد. 
بوهی دستی به سر هیونیو کشید و خطاب به فلیکس گفت : پاپا ... فت تونم باید هیونیو لو عبض تونیم ..
ایلی بو میته .) پاپا .. فک کنم باید هیونیو رو عوض کنیم .. خیلی بومیده(. 
با این حرف بوهی ، خنده ی بلندی کرد و گفت :
چشم قلبم الان عوضش میکنم پسرم. 
بوهی سری تکون داد و گفت : پس من سود تل میلم
.)پس من زود تر میرم(. 
و با عجله به طرف مستر دوید. 
سری تکون داد و با ورود بوهی به مستر ، نگاهش رو به هیونیو داد و گفت : داداشی خیلی مهربونه نه ؟
سرش رو روی شونه ی فلیکس گذاشت و خمیازه ی کیوتی کشید. 
فلیکس هم دستی به سر پسرش کشید و بوسه ای روی موهاش گذاشت و شروع به فکر کردن راجب مردش کرد. 
.
.
با عصبانیت دستاش رو روی میز کوبید و گفت :
فقط چند وقت نبود .. چرا اینجا اینقدر بهم ریخته است ؟ چرا عرضه ی جا به جا کردن یه محموله رو نداشتین ؟ الان گرون ترین محموله ی ما افتاده دست شارک .. اینو میفهمین ؟ مغز های کوچیکتون گنجایش فهم این حرف رو دارههههه ؟
مینهو با اخم به طرف هیونجین رفت و گفت : بسه سم .. کافیه دیگه. 
پوزخندی زد و گفت : کافیه ؟ به نظرت این کافیه ؟ من الان باید تک به تک اینا رو قتل عام کنم ..
میدونی چه ضرری به من زدن ؟
با اتمام حرفش نفس عمیقی کشید و دوباره لب زد :
سه ماه فر صت دارید محموله رو به طور کامل از دست شارک بکشین بیرون .. اگر نتونستین این کار رو بکنین هم خودتون و هم خانواده هاتونو قتل عام میکنم. 
و از پشت میزش بیرون اومد و به طرف اتاق شخصیش رفت. 
باید سوابق جدیدی که از شارک به دستش رسیده بود رو بررسی میکرد و برای برگردوندن محموله ، نقشه ی جدیدی میکشید. 
به محض رسیدن به اتاقش ، با موبایلش که در حال زنگ خوردن بود مواجه شد. 
با اخم به طرفش رفت و با دیدن شماره ی فلیکس ، لبخند محوی زد و اخماش رو باز کرد و ایکون سبز رو زد : جانم ؟ هیونیو : دَ دَ ؟
با شنیدن صدای پسر کوچیکش حس کرد قلبش هری داره میریزه .. با خوشحالی و دلتنگی لب زد : سلام عزیزدلم .. خوبی پسرم ؟
هیونیو با صدای بلند جیغی کشید و شروع به گفتن اصوات نامفهوم کرد : د َ دَ ؟ دَ د َ ؟ ب ب .. اییی ..
دَ دَ .
ریز خندید و گفت : پسرم ؟ هیونیو ی من ؟
وارد اتاق شد و با دیدن هیونیو هینی کشید و گفت :
داری با کی حرف میزنی بچه ؟ و موبایل رو از دست هیونیو کشید. 
هیونجین با شنیدن صدای فلیکس لبخندی از روی خوشحالی زد و منتظر موند تا فلیکس باهاش حرف بزنه. 
با دیدن شماره ی مردش ، اوهی گفت و موبایل رو به گوشش چسبوند : الو هیونجین عزیزم پشت خطی ؟
روی صندلیش نشست و گفت : سلام عشق من ..
خوبی ؟ 
سری تکون داد و گفت : اره عزیزم .. تو چطوری ؟ خوبی ؟ 
صدایی از ته گلو در اورد و گفت : بچه ها چطورن ؟
نگاهش رو به هیونیویی که داشت به طرف جینا میرفت داد و گفت : خوبن .. امروز باید برم دکتر.
ابرویی بالا داد و گفت : چرا ؟ 
نفسی کشید و گفت : باید برم برای چکاپ سلامت این کوچولو. 
لبخندی زد و گفت : دختر بابا سالمه سالمه ...
نمیدونی چقدر از وجودش راضیم فلیکس .. هیونیو و بوهی یه طرف این بچه هم یه طرف. 
اخمی کرد و با لبای غنچه شده لب زد : هی بین بچه ها فرق نزار. 
ریز خندید و گفت : چشم ولی دختر بابا.. 
با جیغ فلیکس حرفش رو خورد و ریز خندید :
هوانگ جرئت نکن حرفتو ادامه بدی. 
با سکوت هیونجین اخمی کرد و گفت : پسر بد. 
از پشت تلفن بوسه ای برای فلیکس فرستاد و گفت :
نمیدونی چقدر دلم لباتو میخواد. 
لبخند محوی زد و گفت : منم همینطور. 
اهی کشید و خواست چیزی بگه که صدای جیغ هیونیو و جینا با هم بلند شد. 
با نگرانی لب زد : فلیکس چیشد ؟
فلیکس با ترس نگاهش رو به اون دوتا نفر داد و با دیدن هیونیو که داشت موهای جینا رو میکشید و جینایی که داشت ساعد دست پسرش رو گاز
میگرفت ، هینی کشید و موبایل رو پرت کرد و بدون توجه به شکم بزرگش شروع به دویدن کرد. 
جیسونگ هم از توی اشپزخونه خارج شد و به طرف اون دو بچه دوید. 
هیونیو با چشم های خیسش به فلیکس نگاه میکرد و با دهنی باز هق میزد. 
فلیکس کنار هیونیو نشست و دستاش رو گرفت تا از توی موهای جینا در بیاره. 
جیسونگ هم گونه های دخترش رو گرفت تا پوست سفید دست هیونیو رو رها کنه. 
به محض رها شدن ، جینا خودشو توی بغل جیسونگ پرت کرد و با صدای بلندی شروع به گریه کردن کرد. 
فلیکس هیونیو رو روی پاهای خودش نشوند و محکم توی بغل گرفتش و گفت : جونم ؟ گریه نکن پسرم.  بوسه ای روی پیشونی پسرش گذاشت و همانطور که هیونیو توی بغلش بود از روی زمین بلند شد و به طرف اتاق رفت. 
دستاش میلرزید و چشماش خیس شده بود .. از اینکه پسرش اینطوری توی بغلش هق میزد داشت اتیش میگرفت ولی باید چیکار میکرد بچه بود دیگه. 
اروم هیونیو رو روی تخت نشوند و کرمی از روی میز برداشت. 
رو به روی هیونیو روی تخت نشست و در کرم رو باز کرد. 
توی این فاصله پسر کوچولو چهار دست و پا به طرف پدرش رفت و خودش رو توی بغلش انداخت. 
اب بینیش رو بالا کشید و با یه دست پسرش رو بغل کرد و با دست دیگه مشغول کرم زدن به دست اسیب دیده اش شد. 
وقتی جای دندون های جینا رو به صورت خونمرده روی دستای تپل پسرش میدید حس میکرد یکی داره قلبش رو اتیش میزنه. 
هیونیو با برخورد کرم به دستش با صدای بلند تر گریه کرد و نفس های داغش رو روی گردن فلیکس خالی کرد. 
کرم رو گوشه ای انداخت و محکم پسرش رو توی بغل گرفت و گفت : قلبم .. جونم عزیزدلم .. تموم شد دورت بگردم ... پسرم قویه .. مگه نه ؟ همانطور که اشک میریخت و قربون صدقه ی هیونیو میرفت ، در اتاق باز شد و جیسونگ به همراه جینا ی توی بغلش به طرف تخت رفت و گفت
: فلیکس .. چیشد ؟ حالش خوبه ؟
با چشم های خیسش لبخندی زد و گفت : اره .. داره اروم میشه. 
جیسونگ با اخم به جینا نگاه کرد و گفت : ببین چیکار کردی. 
جینا با سری پایین افتاده به هیونیو نگاه کرد و خطاب بهش لب زد : دَ دَ ؟
هیونیو با تخسی خودش رو توی بغل فلیکس بیشتر جا کرد و نگاه از جینا گرفت. 
فلیکس بوسه ای روی موهای پسرش گذاشت و گفت
: تموم شد دیگه هیونیو ... بسه عزیزم. 
هیونیو که تا الان بخاطر قربون صدقه های فلیکس خودشو لوس میکرد ، دست از هق زدن ها الکی برداشت ولی از بغل فلیکس خارج نشد. 
جیسونگ لبخندی زد و خواست از اتاق خارج بشه که نگاهش به موبایل فلیکس افتاد و گفت : فلیکس هیونجین داره بهت زنگ میزنه. 
اوهی گفت و تازه یادش اومد که داشته با مردش حرف میزده. 
کمی خم شد و موبایلش رو برداشت و ایکون سبز رو زد : الو هیونجین ؟
با عصبانیت از نگرانی که گریبانش رو گرفته بود ، دادی زد و گفت : برای چی گوشیتو جواب نمیدی ؟ اخم محوی کرد و گفت : اروم باش چته ؟
جیسونگ که حس کرد فلیکس نیاز به تنها شدن داره ، از اتاق خارج شد و گذاشت اون دونفر با هم راحت حرف بزنن. 
هیونجین که حسابی عصبی شده بود با همون صدای بلند لب زد : همینطوری گوشی و ول میکنی میری ؟ حداقل بعدش نباید زنگ بزنی ؟ واقعا نمیدونم چرا اینطوری رفتار میکنی. 
اخمش رو غلیظ تر کرد و گفت : اینقدر چرت و پرت نگو هیونجین .هق 
و با عصبانیت تماس رو پایان داد و موبایل رو خاموش کرد. 
هیونیو رو روی تخت قرار داد و با ناراحتی دستش رو روی صورتش گذاشت و با صدای بلند شروع به گریه کرد. 












Spell Revenge Season2 Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang