Part 29

386 46 24
                                    




MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@

لبخندی زد و خم شد و کاپش رو برداشت و بشقاب رو به فلیکس داد و گفت : نه عزیزم.. 
پس خیلی اروم لوپ بوهی رو کشید و بوسید و گفت : پسر بابا چطوره ؟
دستاش رو با لبخندی دندون نما بین پاهاش فرو کرد و گفت : اوبم .)خوبم(.
اینبار خم شد و دستای بوهی رو بوسید و نگاه ازش گرفت و دوباره به چان داد. 
فلیکس هم موچی رو توی دست گرفت و به طرف دهن بوهی برد و با ارامش و مهربونی تموم اون خوراکی خوشمزه رو بهش داد تا بخوره و از مزه ی خوبش لذت ببره. 
همانطور که حرف میزدن و از خوراکی های خوشمزشون لذت میبردن ، زنگ خونه زده شد. 
فلیکس با لبخند بوهی رو به هیونجین داد و از روی مبل بلند شد و به طرف خروجی رفت و از ایفون نگاهش رو به بیرون داد. 
با دیدن غذا های توی دست یک پسر ، لبخندی زد و گفت : جیسونگ میای کمک لطفا ؟
سری تکون داد و از روی مبل بلند شد و به طرف فلیکس رفت. 
ایفون رو زد و در واحد رو باز کرد و به اون پسر نگاه کرد و گفت : ممنونم. 
پسرک احترامی گذاشت و گفت : شما لی فلیکس هستید ؟
سری تکون داد و گفت : بله خودمم. 
پسرک دوباره احترامی گذاشت و غذا ها رو به دست فلیکس داد و گفت : ببخشید من یه چیز دیگه هم براتون دارم. 
اخم محوی کرد و گفت : ولی من چیزی سفارش نداده بودم. 
جیسونگ هم با ترس به اون پسرک نگاه کرد و با لحنی تند گفت : ما چیزی سفارش ندادیم. 
پسرک اخمی کرد و گفت : یه لحظه. 
و با عجله به طرف ماشینش دوید و در عقب رو باز کرد. 
سپس یک دسته گل که شامل دویست تا گل رز قرمز بود رو بیرون کشید و دوباره به طرف فلیکس دوید و گفت : اقای هوانگ اینو برای شما سفارش داده بودن .. 
متعجب و با چشم های گرد شده به اون گل ها نگاه کرد و گفت : چی ؟
پسرک احترامی گذاشت و گفت : بعد از شما ، ایشون به من زنگ زدن و گفتن که بین راه گل هم بگیرم و بیارم .. مگه اقای هوانگ همسر شما نیستن
؟ شما هم که گفتید لی فلیکس هستید. 
با بغض سری تکون داد و دسته گل رو از اون پسر خنده رو گرفت و بهشون نگاه کرد. 
جیسونگ لبخند محوی زد و گفت : ممنونم .. 
پسرک دوباره احترام گذاشت و به طرف ماشینش دوید و سوار شد و طولی نکشید که از کوچه خارج شد. 
به محض رفتن پسرکش ، اشکی ریخت و با صدای اروم هق زد. 
جیسونگ لبخندی زد و با پشت دست اشکای فلیکس رو پاک کرد و گفت : چه هیونگ با فکری دارم.  لبش رو گزید و با بغض لب زد : خدا میدونه چقدر به این پسر پول داده تا براش این دسته گل رو درست کنه و بخره. 
ریز خندید و گفت : همینه اون بچه اینقدر خوشحال بود و احترام میذاشت .. حقیقتش برای منم عجیب بود که یه بیرون بر بخواد گل بیاره ولی دلیلیش رو وقتی فهمیدم به نظرم خیلی کیوت بود. 
سرش رو اروم بالا و پایین کرد و به همراه اون دسته گل بی نهایت بزرگ به طرف خونه رفت و جیسونگ هم به همراه غذاها وارد شد. 
به محض ورودشون ، سونگمین می سان رو به چان داد و گفت : فلیکس این دسته گل چیه دیگه ؟ نگاه خیسش رو به هیونجین داد و چیزی نگفت. 
هیونجین لبخند محوی زد و به همراه بوهی از روی مبل بلند شد و به طرف چان رفت. 
چان لبخندی زد و جعبه ی سرمه ای توی دستش رو به هیونجین داد و چند ضربه به شونه اش زد و بوهی رو ازش گرفت. 
تمام حضار غیر از فلیکس شروع به دست و سوت زدن کردن و این وسط تنها فلیکس بود که هق میزد و به هیونجین نگاه میکرد. 
لبش رو محکم گزید و رو به روی فلیکس زانو زد. 
در جعبه رو باز کرد و با صدایی که از بغض میلرزید گفت : میدونم هنوزم قلبت باهام صاف نشده و میدونم فقط بخاطر بچه ها راضی شدی برگردم ..
اینم میدونم که نمیتونی اون روزای سخت رو فراموش کنی و میدونم که چقدر سختی کشیدی و اذیت شدی.. 
از دست رفتن دخترمون خیلی سخت بود و این برای تویی که حملش میکردی خیلی خیلی بیشتر از من دردناک بود .. جلوی بچه های اینکار رو نکردم تا مجبور بشی قبول کنی .. بخاطر این اینکار رو انجام دادم تا همشون بدونن که من نمیتونم بیشتر از این ازت دور باشم .. من خیلی اذیتت کردم و میدونم که الان ما طلاق گرفتیم ولی میشه برگردیم بهم ؟ من تحمل اینکه تورو با کسه دیگه ای ببینم ندارم فلیکس .. میشه دوباره با من ازدواج کنی و مال من بشی ؟ هر کاری که تو بگی انجام میدم .. چان الان توی تموم شرکت دوربین گذاشته و من همشونو به تلویزیون خونه وصل کردم .. میتونی منو چک کنی .. به موبایل و ماشین ردیاب زدم و برنامه اشو روی موبایلت وقتی خواب بودی نصب کردم پس میتونی با خیال راحت چکم کنی و ببینی کجامیرم و با کی میرم .. میشه فقط یه بار دیگه یه فرصت کوتاه بهم بدی .. میخوام تموم کارایی که باهات کردم رو جبران کنم .. من واقعا پشیمونم فلیکس .. 

نفس عمیقی کشید و با چشم های خیسش که تا الان پایین بودن ، به فلیکس نگاه کرد و گفت : با من ازدواج میکنی فلیکس ؟
لبش رو محکم گزید و نگاه از هیونجین گرفت.. 
هنوزم نمیتونست ببخشش چه برسه به اینکه بخواد باز بهش برگرده. 
سونگمین و جیسونگ با دیدن مکث فلیکس ، بهم نگاه کردن و جونگین خطاب به همسرش با صدای ارومی که فقط خودشون بشنون لب زد : کاش قبول کنه. 
هیونجین با دیدن مکث فلیکس سرش رو پایین انداخت و تا خواست از روی زمین بلند شه و از فلیکس معذرت خواهی کنه بخاطر این کار اشتباهش ، بوهی به پاهای فلیکس چسبید و با لحنی بچگونه لب زد : تو گسته بوتی بابایی ملیض سوته .. اما اون میگه جودا سودین .. من نمیدونم معنیس چیه ولی
میسه بابا لو ببشی مشه زمانایی که منو هیونیو لو میبشی ؟ )تو گفته بودی بابایی مریض شده .. اما اون میگه جدا شدین .. من نمیدونم معنیش چیه ولی میشه بابا رو ببخشی مثل زمانایی که منو هیونیو رو میبخشی ؟(
لبش رو گزید و به پسرکش نگاه کرد و با دیدن چشم های منتظرش ، لبخند محوی زد و به هیونجین نگاه کرد. 
واقعا انتخاب سخت بود.. 
فلیکس خودشم دو دل بود و قبل از بوهی میخواست قبول کنه که دوباره با هم باشن ولی بازم ترس یه دفعه جلوش رو گرفت. 
نفس عمیقی کشید و گل های توی دستش رو روی میز قرار داد و به طرف هیونجین رفت و گفت : بلند شو لطفا. 
خیلی اروم از روی زمین بلند شد و نگاهش رو به فلیکس داد. 
لبش رو گزید و ناخواسته هقی زد و با چشم های خیسش به هیونجین نگاه کرد و گفت : من زمان میخواستم تا بتونم کنار بیام .. با نبود دخترم و نابود شدن زندگیم .. میخواستم کنار بیام .. من اشتباه کردم که گفتم به زمان نیاز دارم هیونجین. 
جیسونگ اخمی کرد و با ناراحتی لب زد : فلیکس لطفا.. 
هقی زد و نگاهش رو به جیسونگ داد و چیزی نگفت. 
هیونجین لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت و گفت : متاسفم. 
لبخند محوی زد و چند قدم به هیونجین نزدیک شد و اروم لب زد : نمیتونم دخترم رو فراموش کنم هیونجین. 
هیونجین لب باز کرد تا چیزی بگه که فلیکس انگشت اشاره اش رو روی لباش قرار داد و ادامه داد : نمیتونم فراموشش کنم و از فکرش بیام بیرون و از طرفی نمیتونم بیخیال تو و ضربه ای که به بوهی و هیونیو میخوره بشم .. گفتم برگردی چون هنوزم دوستت دارم .. هق من .. من فقط یکم ناراحتم هیونجین .. زمان رو برای همین میخواستم .. من قرار نیست برم با کسه دیگه ای قرار بزارم چون نیازی به کسی ندارم تا زمانی که تو هستی ..
ما بدون ازدواج هم میتونیم با هم بمونیم و بهم تعهد داشته باشیم. 
با شنیدن حرف های فلیکس ، هق بلندی زد و بدون توجه به بقیه به عشقش نزدیک شد و محکم توی بغل گرفتش و گفت : یعنی منو بخشیدی و من بازم همون هیونجین قبلی شدم برات ؟
لبش رو گزید و با چشم های خیس دستاش رو بالا اورد و توی موهای هیونجین فرو کرد و توی بغل گرفتش و گفت : حتی اگر این خواستگاری رو هم انجام نمیدادی من بازم عاشقانه میپرستیدمت. 
اهی کشید و نگاهش رو به چان و مینهو داد و اشک ریخت.. 
تموم این برنامه ریزی ها رو مینهو و چان انجام داده بودن و با وجود مخالف هیونجین برای ناراحت نکردن فلیکس عملیش کرده بودن و هیونجین رو هم ناخواسته وارد این بازی کرده بودن. 
چان لبخندی زد و اشکای مصنوعیش رو پاک کرد و گفت : بسه دیگه گریم گرفت.. 
اروم خندید و از توی بغل هیونجین بیرون اومد و با لبخند بهش نگاه کرد. 
لبش رو گزید و سر خم کرد و پیشونی فلیکس رو بوسید و حلقه ای که خریده بود رو بیرون کشید و گفت : اجازه هست ؟
دست راستش رو بالا اورد و گفت : البته. 
جیسونگ هیشی گفت و لب زد : دست چپتو بده دیگه
.
با بغض سرش رو تکون داد و گفت : نه .. دست چپم فقط برای حلقه ی ازدواجمه. 
جونگین و سونگمین هویی گفتن و باعث خجالت فلیکس شدن چرا که سرش رو پایین انداخت و پشت سر هیونجین مخفی شد. 
هیونجین با دیدن اینکار فلیکس ، دستش رو دور کمرش حلقه کرد و محکم بغلش کرد و شقیقه اش رو بوسید و گفت : همین دستتم بدی برای من کافیه. 
زبونی به لب پایینش زد و کمی از هیونجین فاصله گرفت و دوباره دست راستش رو بالا اورد و رو به روی هیونجین گرفت و حرفی نزد. 
با لبخند حلقه رو بالا اورد و توی انگشت حلقه ی دست راست فلیکس فرو کرد و با بغض لب زد :
خیلی به دستت میاد. 
متقابلا با بغض به هیونجین نگاه کرد و بدون اهمیت به دعواهایی که داشتن و ناراحتی هایی که توی قلبش بود ، دستاش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد و توی بغلش فرو رفت و گفت : ممنونم هیونجین ..
ممنونم. 
لبخندی با بغض زد و دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و لباش رو روی سرشونه اش قرار داد و بوسه ای روی پوست صافش قرار داد و گفت : من ازت ممنونم که قبولم کردی عزیزم. 
نفس سختی کشید و لب باز کرد تا چیزی بگه که یه دفعه صدای جیغ مانند و ناراضی می سان بلند شد :
تونمین .. من گُسننه .)سونگمین .. من گشنمه .(
متعجب به دخترکش که وقتی گرسنه میشد همه چیز رو فراموش میکرد ، نگاه کرد و گفت : باشه دخترم یکم تحمل کن عزیزم. 
می سان کوچولو سرش رو به طرفین تکون داد و از روی مبل بلند شد و به طرف هیونجین و فلیکس رفت. 
به زور خودشو بین بدن هاشون جا کرد و پاهای فلیکس رو بغل کرد و گفت : گُسننه .)گشنمه .(
با این کار می سان چنان قلبش به درد اومد که با بغض روی زمین نشست و محکم می سان رو در اغوش گرفت. 
اونقدر اون لحظه می سان براش شیرین بود که با خودش فکر کرد که اگر دخترم زنده بود شاید وقتی بزرگ میشد اینطوری باهام حرف میزد و احساساتش رو میگفت. 
سونگمین با دیدن وضع داغون فلیکس و گریه های بی وقفه اش ، به طرفش رفت و می سان رو از بغلش خارج کرد و هیونجین به محض کنار رفتن اون مرد رو به روی فلیکس نشست و محکم بغلش کرد و موهاش رو بوسید و چیزی نگفت. 
میدونست فلیکس داره به چی فکر میکنه واینطوری زجه میزنه. 
همشون میدونستن .. بخاطر همین چیزی نگفتن و اجازه دادن تا فلیکس خودش رو اروم کنه. 
بوهی ترسیده بود .. خیلی هم ترسیده بود. 
از اینکه فلیکس اینطوری گریه میکرد ترسیده بود ..
نمیدونست چی شده .. فقط میدونست یکی پاپاش رو اذیت کرده. 
با بغض و هق هق های کودکانه گوشه ای از سالن ایستاده بود و به فلیکس و هیونجین نگاه میکرد. 
برای لحظه ای فقط برای یه لحظه سرش رو از توی بغل هیونجین خارج کرد و نگاهش به نگاه خیس بوهی افتاد. 
با عجله و بدون ثانیه ای فکر کردن از توی بغل هیونجین بیرون اومد و از روی زمین بلند شد و به طرف بوهی قدم تند کرد. 
با رسیدن به پسرکش محکم بغلش کرد و گفت :
چیشده عزیزم ؟
بوهی که انگار منتظر همین اغوش و همین حرف ها بود ، یه دفعه دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و سرش رو توی گردنش مخفی کرد و شروع به گریه کرد. 
حقیقتش مهمونی به گند کشیده شده بود.. 
اون از دعوای هیونیو و جینا و اینم از گریه های مدام فلیکس و بوهی.. 
همه ی حضار ناراحت و غمگین بودن و به این فکر کردن که کاش نیومده بودن .. کاش گذاشته بودن توی یه فرصت مناسب از فلیکس و هیونجین دیدن میکردن و مهمونی میگرفتن .. ولی خب دیگه خیلی دیر شده بود. 
بعد از چیزی حدود سه یا چهار دقیقه ، بوهی توی بغل فلیکس به خواب رفت. 
به محض سنگین شدن بدن پسرکش ، از روی زمین بلند شد و با چشم های سرخ و قرمزش به مهمون هاش نگاه کرد و گفت : معذرت میخوام الان میزارمش و میام. 
جیسونگ لبخندی زد و به طرف فلیکس رفت. 
بوهی رو ازش گرفت و گفت : من و بچه ها هستیم .. تو بشین و یکم استراحت کن ما کارا رو انجام میدیم. 
واقعا نمیکشید و دوست داشت فقط بشینه .. پس اروم سرش رو بالا و پایین کرد و با لبخندی محو لب زد : ممنونم جیسونگ. 
سری تکون داد و به همراه بوهی توی بغلش از سالن خارج شد و به طرف اتاق هیونجین و فلیکس رفت تا بوهی رو کنار هیونیو روی تخت بزاره. 
هیونجین با لبخندی محو خطاب به مهمان هاش لب زد : بشینین... 
چان و مینهو و چانگبین با خجالت نشستن و پشت بند اون سه نفر سونگمین و جونگین هم نشستن. 
فلیکس نفس سختی کشید و سرش رو بالا اورد و به هیونجین نگاه کرد و با دیدن نگاه غمگین و شرمنده اش ، لبخند محوی زد و به سمتش رفت. 
دستش رو گرفت و هر دو با هم به طرف اشپزخونه رفتن. 
به محض رسیدن به اشپزخونه ، دستاش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد و گفت : ارومم کن هیونجین .. مثل قدیما ارومم کن. 
این حرفش رو با بغض زد و منتظر بوسیده شدن توسط اون مرد شد. 
هیونجین لبخندی زد و با هر دوتا دستش صورت فلیکس رو گرفت و سرش رو بالا اورد. 
قبل از هر کاری بهش نزدیک شد و نوک بینی هاشون رو بهم مالید و با عشق و صدای ارومی لب زد : خیلی وقته که اینکار رو نکردم .. حس اماتور بودن بهم دست داده. 
به این حرف هیونجین با صدای اروم خندید و دستاش رو بالا برد و درو گردن اون مرد حلقه کرد
.
میدونست هیونجین هنوزم ازش خجالت میکشه ..
خودشم همینطور بود .. خودشم بخاطر جدایی تقریبا طولانی که داشتن خجالت میکشید ولی خب بالاخره باید دوباره همه چیز رو اوکی میکردن و به طرف هم قدم برمیداشتن. 
نفس عمیقی کشید و روی نوک پاهاش ایستاد و خیلی اروم لب روی لبای هیونجین قرار داد و بدون مکیدن نگه داشت. 
سپس بعد از چند ثانیه ی کوتاه ازش جدا شد و توی فاصله ی نزدیک ازش لب زد : بوسه هات شیرین تر شدن. 
به این حرف فلیکس ریز خندید و سر خم کرد و اینبار خودش پیش قدم شد و لب پایین فلیکس رو بین دو لبش گرفت و اروم ولی با اشتیاق مکید و جدا شد و گفت : این یکی شیرین تر نبود ؟
کمی فکر کرد و دوباره لب روی لبای هیونجین قرار داد و زبونش رو به صورت عمودی روی لباش کشید و ازش جدا شد و با لحنی کاملا جدی گفت : فکر کنم این شیرین تر بود. 
و همین حرفش باعث شد که هر دوشون به خنده بیوفتن و صداشون به گوش حضار توی سالن برسه
.
جیسونگ که تازه از اتاق بیرون اومده بود ، به طرف اشپزخونه رفت و گفت : بسه دیگه خفه شدیم
..
با خجالت لب گزید و از هیونجین جدا شد و گفت :
ببخشید .. بهتره که شام بخوریم. 
جیسونگ سری تکون داد و گفت : موافقم .. بالاخره مثل قبل دور هم جمع شدیم پس بهتره که گذشته و درد های قدیمی رو بزاریم کنار .. درسته نمیتونیم فراموششون کنیم ولی میتونیم بهشون فکر نکنیم درسته فلیکس ؟
با بغضی که یه دفعه گلوش رو گرفته بود ، به جیسونگ نگاه کرد و قبل از ریختن اشکاش با پشت دستش صورت خیسش رو پاک کرد و با لبخند گفت : درسته.. 




Spell Revenge Season2 Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz