MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@
با دیدن گریه های جونگین بغضی کرد و نگاهش رو به نارا که داشتن بهش اکسیژن وصل میکردن داد و گفت : چیشده ؟
با شنیدن صدای فلیکس ، هقی زد و سرش رو بالا اورد و از روی زمین بلند شد.
رو به روی فلیکس ایستاد و با گریه و بغض گفت :
نارا .. نارا داره از دستم میره.
فلیکس با ترس و نگرانی لب زد : چی ؟
از روی زمین بلند شد و هر دوتا دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و بدون توجه به بوهی که وسطشون گیر کرده بود شروع به گریه کرد.
بوهی ترسیده بغضی کرد و محکم تر از قبل فلیکس رو توی بغل گرفت و سرش رو توی گردنش مخفی کرد تا جایی رو نبینه.
فلیکس لبش رو گزید و اون پسر رو توی بغل گرفت و نگاهش رو به نارا داد و گفت : جونگین ؟
هقی زد و از توی بغل فلیکس بیرون اومد و خواست چیزی بگه که چانگبین از ای سی یو خارج شد و به طرف جونگین رفت.
اب دهنش رو با ترس قورت داد و گفت : به گروه خونی O نیاز داریم.
جونگین با بغض به همسرش نگاه کرد و گفت : بچم چطوره چانگبین ؟
لبخند محوی زد و برای اروم کردن جونگین گفت :
خوب میشه عزیزم .. این اخرین دوره ی درمانه ولی به خون زیادی احتیاج داره .. من وتو نمیتونیم بهش خون بدیم فقط Oمیتونه .. باید براش گروه خونی O پیدا کنیم.
فلیکس نگاهش رو به بوهی داد و خواست چیزی بگه که بوهی سرش رو از توی گردن فلیکس بیرون اورد و خطاب به فلیکس با کیوت ترین شکل ممکن گفت : پاپا .. من Oهشم دلشه ؟ )پاپا .. من O هستم درسته ؟(
فلیکس نگاهی به جونگین و چانگبین انداخت و بوهی رو محکم توی بغل گرفت.
جونگین هقی از این کار فلیکس زد و جلو پاهاش زانو زد و کفشاش رو گرفت و گفت : التماست میکنم .. فقط یکم بهش خون بده فقط یکم .. قول میدم جبران کنم .. توروخدا .. نارا اگر خون بهش نرسه میمیره .. این اخرین باره که باید خونش رو تصفیه کنن .. فقط یکم لطفا..
سرش رو با عجله تکون داد و گفت : من نمیتونم با جون بوهی بازی کنم .. نمیتونم.
چانگبین دست جونگین رو گرفت و از روی زمین بلندش کرد و گفت : عزیزم اروم باش .. زیر هجده سال نمیتونن خون بدن بعد تو از بوهی که فقط چهار سالشه انتظار داری که خون بده ؟
دستی به صورتش کشید و روی صندلی های سالن انتظار نشست .. برای لحظه حتی اطلاعات عمومیش رو هم فراموش کرده بود..
واقعا چطور دلش اومده بود که برای نجات جون دخترکش به همچین چیز کثیفی فکر کنه ؟
با بغض احترامی به فلیکس گذاشت و گفت : من واقعا متاسفم.
فلیکس که بی نهایت جونگین رو درک میکرد ، کنارش نشست و دستش رو دور شونه اش حلقه کرد و گفت : درست میشه عزیزم .. همه چیز درست میشه.
با گریه و اشک هایی که مدام از هم سبقت میگرفتن گفت : خونش باید تصویه بشه .. این بار اخریه که قرار این اتفاق بیوفته .. باید تصویه بشه تا اون عفونت لعنتی پاک بشه و برای همیشه از بین بره.
چانگبین که دید اون دو نفر درگیر حرف زدن هستن ، به طرف پرستاری دوید تا به بانک خون برن و ببین که گروه خونی O دارن یا نه ..
همیشه به سختی گیر میاوردن بخاطر همین اون کوچولو دچار کبود اکسیژن میشد و از هوش میرفت
.
با ناباوری از چیزی که شنیده بود به جونگین نگاه کرد و گفت : چند وقته که اینطوریه ؟
اب بینیش رو بالا کشید و اشکی ریخت و گفت :
انگار از همون بچگیش داشته و من متوجه نشدم ..
وقتی اوت کرد متوجه شدم و این برمیگرده به یک سال پیش .. اونموقع فهمیدم و درمانش رو شروع کردیم .. هر بار که نیاز به گروه خونی O داشتیم نبود .. انگار قحطی میومد .. الانم همینه .. الانم باید بچم اونقدر درد بکشه تا گروه خونی O پیدا بشه ..
اگر نمیفهمیدم نارا از دستم میرفت فلیکس..
با بغض به جونگین نگاه کرد و دستی به کمرش کشید و گفت : چرا بهم نگفته بودی ؟
با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و با لبخند به فلیکس نگاه کرد و گفت : همینطوری هم کم دردسر نداشتی ... در واقع تموم مدتی که نیومدم پیشت درگیر بیماری نارا بودم و واقعا دوست نداشتم کسی از اینکه بچم مریضه خبر دار بشه ... خوشبختانه همه چیز تحت کنترله و اگر این سری زود خون
بهش برسه ، اخرین باری میشه که بچم برای این بیماری میاد بیمارستان چون خونش کاملا پاک میشه
.
با اخمی بی نهایت غلیظ به جونگین نگاه کرد و گفت : یعنی از اعضای داخلی بدنشه که خونش تصفیه نمیشه یا ویروسه ؟
با بغض به نارا که اروم روی تخت خوابیده بود نگاه کرد و با صدایی اهسته لب زد : ویروسه ..
ویروسیه که باعث عفونی شدن خونش میشه.
امیدوارم هر چه سریع تر گروه خونی O رو پیدا کنیم.
و دقیقا با اتمام حرفش بود که چانگبین با خوشحالی به طرفشون دوید و جلوی پاهای جونگین نشست و گفت : پیداش کردم .. گروه خونی O رو پیدا کردم .. فقط باید با بدن نارا ازمایشش کنیم.
فلیکس با خیالی راحت نفس عمیقی کشید و جونگین دستاش رو دور گردن مردش حلقه و محکم بغلش کرد و شروع به گریه کرد.
به طرز عجیبی برای اولین بار خیلی زود براشون خون پیدا شده بود و این موضوع واقعا خوشحال کننده بود و هر سه امیدوار بودن که اون خون به بدن نارا بخوره.
بوهی متعجب نگاهش رو از جونگین و چانگبین گرفت و به فلیکس داد و با دیدن چشم های خیسش بغض کیوت و ملوسی کرد و اروم دست کوچولوش رو به گونه ی فلیکس رسوند و سرش رو به طرف خودش برگردوند.
ابرویی بالا داد و نگاهش رو به چشم های خیس پسرکش داد و اخمی کرد و گفت : چیشده عزیزم ؟ بوهی هق اروم و ناخواسته ای زد و گفت : چلا گلیه میتونی ؟ )چرا گریه میکنی ؟(
لبخندی زد و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و بوسه ای روی گونه ی بوهی قرار داد و گفت : قلب من .. ناراحت شدی ؟
به ارومی سرش رو بالا و پایین کرد و بازم با بغض به فلیکس زل زد.
اخمی از بغض بوهی کرد و با پشت دست اشکاش رو کنار زد و خم شد و لبای اویزون و غنچه شده اش رو اروم و کوتاه بوسید و گفت : من خوبم جیگرم.
با این کار فلیکس خیالش کمی راحت شد و گوشش رو روی قلب اون پسر قرار داد و گفت : پش منم اوبم .)پس منم خوبم(.
جونگین با دیدن لرزش کم بدن بوهی ، اب دهنش رو قورت داد و از توی بغل چانگبین بیرون اومد و گفت : تو برو خونه فلیکس..
سری تکون داد و لب باز کرد تا چیزی بگه کهچانگبین خم شد و دست کیوت و تپل بوهی رو بوسید و گفت : راست میگه.. شما برید خونه .. مشخصه که بوهی تازه دستش رو باز کرده پس بهتره که بره استراحت کنه.
فلیکس با ناراحتی به جونگین نگاه کرد و گفت : اخه نمیتونم تنهات بزارم.
جونگین لب باز کرد تا چیزی بگه که یک پزشک و چند پرستار به همراه یک ظرف سرم خون به طرف ای سی یو رفتن.
چانگبین با لبخند به طف دوستش رفت و گفت :
جواب ازماییشون مثبت بود.
پزشک با لبخند سری تکون داد و گفت : اره ..
بالاخره دارید راحت میشین ..
جونگین با بغض نود درجه خم شد و احترامی به پزشک گذاشت و گفت : ممنونم.
پزشک به لبخندی محوی بسنده کرد و وارد ای سی یو شد تا برای اخرین بار خون اون کوچولوی هفت ساله رو تصفیه کو برای همیشه از اون ویروس لعنتی خلاصش کنه.
با ورود پزشک و پرستار ها به ای سی یو ، لبخندی زد و نگاه ازشون گرفت و به جونگینی که از خوشحالی گریه میکرد ، زل زد.
نفسش رو اروم ولی پر فشار بیرون داد و خطاب به اون پسر لب زد : امشب هممون خونه ی سونگمینم
.. میتونین بیایین ؟ احتمالا بهت زنگ بزنه.
سری تکون داد و با لبخند اشکاش رو پاک کرد و گفت : بعد از تصفیه شدن خونش باید تا ده روز توی خونه بمونه و توی محیط بیرون و الوده نباشه ..
واسه همین نمیتونم بیام .. بعدم اینا بچه ان اگر با هم بیوفتن اصلا حواسشون نیست .. وقتی نارا خوب شد خودم مهمونی میگیرم.
لبخندی زد و کمی بوهی رو روی دستش جا به جا
کرد و گفت : باشه .. پس من میرم .. قول بده که از حالش با خبرم کنی.
دوباره سرش رو تکون داد و از روی صندلی های سالن انتظار بلند شد و خطا به اون پسر گفت : حتما .. فقط اگر میشه به هیچ کس نگو که نارا مریضه باشه ؟
زبونی به لب پایینش زد و به نارا نگاه کرد و طولی نکشید که لبخندی زد و گفت : خیالت راحت .. به هیچ کس نمیگم .. ولی قول بده که حتما با خبرم کنی از حالش.
بدون هیچ حرفی به طرف فلیکس رفت و بغلش کرد و قبل از جدایی گردن بوهی رو بوسید و گفت :
باشه عزیزم .. ممنونم که ارومم کردی و ببخشید که اون درخواست مسخره رو داشتم.
نفسش رو پر فشار بیورن داد و دوباره بوهی که سنگین تر از همیشه شده بود رو روی دستاش جا به جا کرد و گفت : همون لحظه فراموشش کردم .. پس نیازی نیست خودتو اذیت کنی.
لبخندی به درک و شعور فلیکس زد و دمی گرفت تا چیزی بگه که موبایل پسر رو به روش زنگ خورد .
موبایلش رو به سختی از توی جیب شلوارش بیرون کشید و بوهی رو روی دستاش جا به جا کرد و با دیدن شماره ی هیونجین لبخند محوی زد و خطاب به جونگین گفت : یادت نره با خبرم کنیا .. منتظرم..
سری تکون داد و دوباره فلیکس رو بغل کرد و گفت
: باشه عزیزم .. بازم مرسی.
با لبخند دستش رو برای جونگین تکون داد و خطاب به بوهی لب زد : بوهی با عمو خداحافظی کن.
هر چند که خوابش میومد چشماش گرم شده بودن اما سرش رو از روی شونه ی فلیکس برداشت و دست سالم و تپلیش رو بالا اورد و با جونگین خداحافظی کرد و به ثانیه نکشید که دوباره سرش رو توی گردن فلیکس مخفی کرد و خوابید.
جونگین لبخندی به این کار اون پسر زد و به سمتش رفت و دستی که باهاش خداحافظی کرده بود رو بوسید و خطاب به فلیکس گفت : برو .. بیشتر از این اینجا نمون .. اذیت میشه.
سری تکون داد و احترامی به چانگبین گذاشت و ایکون سبز رو زد و به عقب برگشت و همانطور که به طرف خروجی میرفت موبایل رو به گوشش چسبوند و گفت : هیونجینم ؟
لبخندی به این حرف فلیکس زد و با قلبی که بازم به لرز افتاد گفت : کجایی زندگی ؟
از بیمارستان خارج شد و به طرف ماشین رفت. به ارومی در رو باز کرد و بوهی که به خواب رفته بود رو روی صندلی کودک نشوند و کمربندش رو بست و خطاب به هیونجین گفت : تازه دارم از بیمارستان میزنم بیرون.
اخمی از این حرف کرد و گفت : مگه نگفتی داری میای ؟ دوباره اتفاقی افتاد ؟
سری تکون داد و با لبخند و به اروم در رو بست و به طرف صندلی راننده رفت.
در رو باز کرد و پشت فرمون نشست و به ارومی در رو بست و خطاب به مردش گفت : نه عزیزم ..
چیزی نشده .. فقط کیف کارتیم رو جا کذاشته بودم رفتم برش دارم.
اینبار اخم غلیظ تری کرد و از روی مبل بلند شد و به طرف راه رو رفت و خطاب به فلیکس گفت : بهم دروغ نگو فلیکس .. میدونی که خیلی راحت متوجه میشم .. چیشده ؟
ماشین رو روشن کرد و لبش رو گزید و برای چند ثانیه مکث کرد.
هیونجین اینبار با صدایی که کمی بلند شده بود گفت : فلیکس عزیزم اتفاقی افتاده ؟ نیازه من بیام ؟
سرش رو با عجله تکون داد و ماشین رو راه انداخت و به طرف خروجی رفت و گفت : هیونجین من دارم میام خونه ی چان عزیزم هیچ اتفاقی هم نیوفتاده.
با اخم و لحنی شاکی لب زد : مطمئن ؟
لبخندی به نگرانی اون مرد زد و بدون توجه به حرف هاش گفت : بهت گفته بوده بودم وقتی نگران میشی خیلی سکسی میشی ؟
متعجب پلکی زد و با ابرو هایی که بالا پریده بود ، به سرامیک زیر پاش نگاه کرد و با لحنی کاملا جدی لب زد : خوشت میاد دیونم کنی نه ؟
ریز خندید و سری تکون داد که انگار هیونجین میبینش و سپس گفت : دارم میام خونه عزیزم ..
هیونیو کجاست ؟
نگاهش رو به پسرکش که داشت با جینا بازی میکرد داد و گفت : داره با جینا بازی میکنه..
هومی گفت و اب دهنش رو قورت داد و گفت : من نزدیکم هیونجین میخوای قطع کنی ؟
نوچی کرد و با اخم گفت : نه باهام حرف بزن دلم برات تنگ شده.
لبخند محوی به این حرف مردش زد و پاش رو روی گاز فشرد تا هر چه زود تر بهش برسه و لباش رو ببوسه..
اون مرد جدیدا خیلی داشت دلبری میکرد و این حد از دلبری برای قلب فلیکس واقعا زیادی بود.
نفسش رو پر فشار بیرون داد و نگاهش رو به باغ خونه ی چان داد و گفت : میتونی بیای بیرون ؟ از توی پنجره ی بزرگی که کل خونه رو روشن میکرد ، به خیابون نگاه کرد و با دیدن ماشین جذاب و فلیکسی که بی نهایت سکسی میروند ، لبخندی زد و گفت : اره عزیزم .. اومدم.
و با اتمام حرفش تماس رو پایان داد و به طرف خروجی رفت.
به محض باز کردن در چان با اخم روی مبل نیم خیز شد و گفت : هیونجین ؟ حالت خوبه ؟
با لبخند به طرف اون مرد برگشت و گفت : اره خوبم .. فلیکس اومده .. کارم دارم .. یکم دیگه میایم داخل.
جیسونگ ریز خندید و کنار جینا نشست و با دستش یک پسته ی پودر شده وارد دهنش کرد و گفت :
باشه هیونگ .. فقط زیادی هیجانی نشو..
سری تکون داد و از اونجایی که بی نهایت برای دیدن فلیکس عجله داشت و به همین خاطر متوجه حرف های اون دو نفر نمیشد ، از خونه خارج شد و در رو اروم بست.
با دیدن فلیکس که توی باغ پارک کرده بود و منتظرش توی ماشین نشسته بود ، لبخندی زد و به ارومی از پله ها پایین رفت.
فلیکس با دیدن هیونجین نیشخندی زد و قفل های کودک رو باز کرد تا اون مرد بتونه بشینه.
با رسیدن به ماشین در کمک راننده رو باز کرد و روی صندلی نشست و خطاب به فلیکس گفت : سلام زندگی.
لبخند محوی زد و کاملا به طرف مردش برگشت و گفت : سلام عزیزم .. خوبی ؟
سری تکون داد و در ماشین رو بست و نگاه ریزی به بوهی که خوابیده بود انداخت و گفت : از کی خوابه ؟
از توی اینه به پسرکش نگاه کرد و گفت :از زمانی که از بیمارستان زدیم بیرون خوابید .. میدونی که ماشین برای هیونیو و بوهی حکم گهواره رو داره.
با لبخند نگاه از بوهی گرفت و به فلیکس داد و با دیدن نگاه عاشقانه اش روی خودش ، اب دهنش رو قورت داد و توی یه حرکت ناگهانی صندلیش رو تا جایی که میتونست عقب کشید و دستش رو به پهلو های عشقش رسوند.
بدون هیچ واکنشی و با شهوتی که کل بدنش رو گرفته بود ، با هیونجین همکاری کرد و روی پاهاش نشست و دستاش رو روی سینه هاش قرار داد.
اب دهنش رو با شهوت قورت داد و نگاهش رو به تک تک اجزای صورت فلیکس داد و در اخر روی لباش ثابت شد.
لبخندی از این نگاه های هیز و کیوت زد و سرش رو جلو برد و بدون هیچ حرفی زبون خیسش رو بیرون اورد و به صورت عمودی روی لبایهیونجین کشید.
با این کار فلیکس لباش رو از هم فاصله داد و قبل از اینکه اون پسر ازش جدا بشه ، زبونش رو گرفت و شروع به ساک زدنش با لب های نرم و قلوه ایش کرد.
فلیکس ناله ای کرد و نگاه ریزی به بوهی انداخت و با دیدن چشم های بسته اش ، متقابلا چشماش رو بست و دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه و سرش رو کج کرد و لباش رو به لبای هیونجین چسبوند و شروع به مکیدن لب پایینش کرد.
هیونجین بدون در اوردن زبون فلیکس از توی دهنش ، لباش رو از هم باز کرد و هر دوتا لب و زبون اون پسر رو بین لباش گرفت و چنان مکید که فلیکس ناله ای کرد و خودش رو روی پاهاش کشید
.
با این کار فلیکس اب دهنش رو قورت داد و لباشون رو از هم جدا کرد و گفت : نمیتونم ادامه بدم.
فلیکس هم که به شدت با هیونجین موافق بود ، از روی پاهاش بلند شد و روی صندلی راننده نشست و با پشت دست خیسی لباش رو کنار زد و نفس نفس زنون گفت : بریم ؟
نفسش رو پر فشار بیرون داد و دستی به موهاش کشید و نگاهش رو به فلیکس داد و دوباره اما اینبار پشت گردنش رو گرفت و دوباره لب روی لباش قرار داد و شروع به بوسیدنش کرد.
اینبار به شدت و خیسی قبل نبود.
خیلی اروم و عاشقانه همدیگه رو میبوسیدن و گاهی لب های همدیگه رو با زبون خیس میکردن و لذت میبردن.
اونقدر به این کار ادامه دادن تا اینکه هر دو نفس کم اوردن و مجبور به جدایی شدن.
لباشون رو از هم جدا کردن ولی فاصله رو زیاد نکردن.
هیونجین با نیشخند نوک بینیش رو به بینی قلمی فلیکس مالید و گفت : بریم ؟
سری تکون داد و توی یه حرکت ناگهانی لبای هیونجین رو بوسید و به محض جدایی گفت : بریم عزیزم.
و طولی نکشید که هر دو از ماشین پیاده شدن و به همراه بوهی توی بغل هیونجین به طرف ورودی رفتن.
YOU ARE READING
Spell Revenge Season2
FanfictionCouple : HYUNLIX . Minsung. Changin. Chanmin Genre : Romance. Dark. Rough . Mpreg. Full Smut Up: Tuesday فصل دوم Spell_Revenge. یک شروع قوی با یک داستان کیوت و عسلی و گاهی دارک و گریه دار . این داستان هپی هست پس لطفا نگران نباشید و با خیال راحت ب...