MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@
با تموم شدن سرمش ، نگاهش رو به چان داد و با صدایی گرفته و چشم هایی که به زور باز بودن گفت : میشه بگی پرستار بیاد.
با اخمی غلیظ و نگران به فلیکس نگاه کرد و صورتش رو گرفت.
با دیدن پیشونی عرق کرده و لبای خشکش و قفسه ی سینه اش که مدام بالا و پایین میشد ، اخمی کرد و گفت : فلیکس تو اصلا خوب نیستی.
دستای چان رو گرفت و از خودش جداش کرد و گفت : من خوبم..
و دقیقا با اتمام حرفش بود که در اتاق عمل باز شد و تخت هیونجین رو بیرون اوردن.
با عجله و بدون توجه به سستی و ضعف بدنش ، از روی صندلی های فلزی سالن انتظار بلند شد و سرم رو از توی دستش در اورد و بی اهمیت به خونی که داشت روی دستاش رو میپوشوند ، به طرف تخت رفت و دستاش رو روی میله های محافظش قرار داد و گفت : دکتر ؟
پزشک هیونجین لبخندی زد و کلاهش رو در اورد و گفت : نگران نباشین.. همه چیز عالی پیش رفته ولی تا اینجا .. از الان به بعد خیلی باید حواستون بهش باشه..
با خوشحالی لبخند دندون نمایی زد و دست هیونجین رو گرفت و بوسه ای روی حلقه اش زد و لب باز کرد تا از پزشک تشکر کنه که سرش گیج رفت و در اخر چیزی جز سیاهی حس نکرد.
مینهو و چان و حتی پرستار ها با دیدن فلیکسی که روی زمین افتاده بود ، به طرفش دویدن و دورش حلقه زدن.
چان با عجله دونسنگش رو براید استایل بلند کرد و روی یکی از تخت های توی بخش قرارش داد و خطاب به پزشک عمومی که داشت به طرفشون میومد گفت : یه دفعه بیهوش شد.
پزشک با اخمی محو فلیکس رو معاینه کرد و با دیدن صورت زردش گفت : غذا خورده ؟
مینهو اب دهنش رو قورت داد و گفت : فقط کیک و ابمیوه خورده.
نفس عمیقی کشید و گفت : این که غذا نیست اقا ..
ضعف کرده اونم بخاطر گرسنگی و خستگی ..
براش امپول تقویتی مینویسم بهتره که بزنه و بزارید بخوابه.
چان نگاهش رو به فلیکس داد و اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : باشه.
مینهو هم به فلیکس نگاه کرد و تازه یادش اومد که هیونجینی هم وجود داره.
هوفی کشید و خطاب به چان لب زد : میرم پیش هیونجین .. احتمالا به زودی هوشیار میشه.
سری تکون داد و پتو رو روی فلیکس بالا کشید و گفت : باشه .. فقط در دسترس باش.
متقابلا سری تکون داد و بدون هیچ حرفی و تنها با نگاه انداختن به فلیکس به طرف اتاق هیونجین دوید
.
به محض خروج مینهو از بخش ، موبایلش رو در اورد و شماره ی سونگمین رو گرفت.
میدونست در حال حاضر فلیکس با تنها کسی که خیلی صمیمی و راحته سونگمین و جیسونگه پس بهتر بود که اونا ازش مراقبت کنن.
بعد از سه بوق صدای زیبا و دلنشین همسرش به گوشش رسید : جونم ؟
با لبخندی از روی عشق لب زد : جونت سلامت همه چیزم ..
لبش رو با خوشحالی گزید و سرش رو پایین انداخت و گفت : تازه از هم جدا شدیم دلت برام تنگ شده ؟ نفس عمیقی کشید و گفت : معلومه که تنگ شده ولی الان مسئله چیزه دیگه ای میتونی بیای بیمارستان ؟ اخم غلیظی کرد و از روی مبل بلند شد و با نگرانی گفت : چیشده ؟
نگاهش رو به فلیکس که پرستار داشت براش امپول میزد داد و بعد از رفتن اون دختر پتو رو روی دونسنگش بالا کشید و گفت : فلیکس بستری شده .. بعد هیونجینم همین الان از اتاق عمل اوردن بیرون .. میتونی بیای حواست به فلیکس باشه من برم پیش هیونجین ؟
با ناراحتی و نگرانی به بوهی و هیونیو و می سان نگاه کرد و گفت : پس بچه ها رو چیکار کنم ؟ اصلا چیشد یهو ؟ از چهره اش مشخص بود حالش زیاد خوب نیست .. مشکلش چیه ؟
خسته دستی به صورتش کشید و گفت : ضعف کرده .. میتونی بیای عزیزم ؟
لبش رو گزید و گفت : خودم که نمیتونم بیام بخاطر اینکه بچه ها پیشمن ولی به جیسونگ میگم بیاد.
جوری که انگار سونگمین میبینش سری تکون داد و گفت : باشه پس منتظرشم .. فقط بگو زود بیاد.
باشه ای گفت و تماس رو پایان داد و به طرف اتاقی که جیسونگ توش ساکن بود رفت.
خیلی اروم در زد و دستگیره رو پایین کشید و با دیدن جیسونگی که حسابی به خودش رسیده بود ، لبش رو گزید و گفت : شرمنده ولی میشه قرارت رو بزاری یه وقت دیگه ؟
متعجب به سونگمین نگاه کرد و با اخم لب زد : چرا ؟
اب بینیش رو بالا کشید و با من و من گفت : حقیقتش فلیکس بستری شده و هیونجین هم تازه از اتاق عمل اومده بیرون .. میتونی بری بیمارستان ؟ من نمیتونم بخاطر بوهی و هیونیو و می سان برم.
با اومدن اسم فلیکس به طور کل مینهو رو فراموش کرد.
میدونست که هیونجین قراره عمل بشه ولی نمیدونست که امروز تایم عملشه وگرنه به هیچ وجه امروز با مینهو قرار نمیذاشت.
هل شده از اینکه اتفاقی برای فلیکس افتاده باشه ، کیف پول و موبایل و سوییچ ماشینش رو برداشت و خطاب به سونگمین گفت : میتونی مراقب جینا هم باشی ؟
با لبخند سری تکون داد و گفت : خیالت راحت تو برو.
نفس عمیقی کشید و چند ضربه به شونه ی سونگمین زد و به طرف خروجی دوید.
الان الویتش فلیکس بود و نمیتونست توی این شرایط رهاش کنه هر چند این اولین باری نبود که بخاطر فلیکس به بیمارستان میرفت.
به محض خروج از خونه ، ریموت رو زد و قفل و سپس در رو باز کرد و پشت فرمون نشست و طولی نکشید که ماشین رو از باغ خونه ی فلیکس و هیونجین خارج کرد و به طرف بیمارستانی که فلیکس قبلا چند باری توی پیاماش اسمش رو اورده بود رفت.
با رسیدن به بیمارستان ، ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و پیاده شد.
همانطور که به طرف ورودی میدوید در ها رو قفل کرد و به محض شنیدن صداش سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد.
وقتی وارد سالن بیمارستان شد ، به طرف ایستگاه پرستاری رفت و نفس نفس زنون گفت : ببخشید لی فلیکس کدوم اتاقه ؟
پرستار لب باز کرد تا چیزی بگه که چان به جیسونگ نزدیک شد و گفت : جیسونگ ؟
با شنیدن صدای چان ، به طرفش برگشت و با دیدن چهره ی اشناش به سمتش رفت و گفت : سلام ..
فلیکس کجاست ؟
لبخند محوی زد و گفت : همین الان انتقالش دادیم به اتاق هیونجین.
اخمی کرد و با لحنی تند گفت : اون الان توی شرایطی نیست که بخواد از هیونگ مراقبت کنه ..
خودش نیاز به مراقبت داره.
چان ابرویی بالا داد و با لبخندی ملایم برای اروم کردن جیسونگ گفت : نگفتم رفته اونجا از هیونجین مراقبت کنه .. گفتم انتقالش دادیم اونجا .. یعنی اینکه یه اتاق وی ای پی گرفتیم برای هر دوشون.
با فهمیدن موضوع اصلی ، سرش رو پایین انداخت و اروم و با ناراحتی لب زد : ببخشید .. ذهنم خیلی درگیره درست متوجه حرفت نشدم .. الان کجان ؟ لبخندی محوی زد و گفت : فدای سرت .. الان اتاق وی ای پی شماره ی 11 .
سری تکون داد و گفت : من زود تر میرم.
و با اتمام حرفش به طرف اتاق فلیکس و هیونجین دوید.
با رسیدن به اتاق ، در رو باز کرد و دمی گرفت تا به فلیکس غر بزنه که همون لحظه مینهو رو به روش ایستاد و انگشتای کشیده اش رو روی لبای قلوه ایش قرار داد و با چشم هایی که دلتنگی ازش میبارید گفت : هیسس .. هردوشون به استراحت و ارامش نیاز دارن.
لبش رو غیر ارادی جمع کرد و بوسه ی یهویی که فقط خودش متوجه شد به دست مینهو زد.
با این کارش یک دفعه هل شد و دست مینهو رو گرفت و چند قدم عقب رفت و ازش دور شد.
مینهو لبخندی زد و از اتاق خارج شد و اروم در رو پشت سرش بست و به جیسونگ نگاه کرد و با دلتنگی و بغض گفت : خوبی ؟
لباش رو بهم فشرد و سرش رو پایین انداخت و گفت
: چرا نگفتی امروز هیونگ عمل میشه ؟
اشکی که داشت میریخت رو با پشت دست پاک کرد و اب دهنش رو قورت داد و گفت : وقتی زنگ زدی همه ی اتقافات اطرافم رو فراموش کردم .. الان میخواستم بیام پیشت ..
اروم سرش رو بالا اورد و به چشم های براق از اشک مینهو نگاه کرد و طولی نکشید که با دیدن بغضش بغضی کرد و همانطور که با ناخن هاش بازی میکرد گفت : برگرد خونه .. جینا خیلی دلتنگت شده.
با خوشحالی سرش رو بالا و پایین کرد و به عشقش نزدیک شد.
خیلی اروم دستاش رو گرفت و بالا اورد و به لباش چسبوند و بوسه ای به پوست صافش زد و گفت :
میدونم هنوزم دلت باهام صاف نشده ولی برات جبران میکنم .. من واقعا شرمندت شدم جیسونگ ..
نمیخواستم اینکارا رو انجام بدم .. واقعا معذرت میخوام .. نباید دیگه میرفتم سمتش و دوباره بهش کشش پیدا میکردم .. باید به تو و جینا فکر میکردم.
همانطور که داشت حرف میزد ، اشکاش سبقت گرفتن و نفساش به شمارش افتاد : من واقعا متاسفم .. واقعا بابتش شرمنده ام .. اشتباه کردم .. میدونم سخته ولی میشه لطفا ببخشیم .. میشه همین یه بار این مرد خطاکار رو ببخشی ؟ نه بخاطر جینا .. هق هق بخاطر احساس خودت میتونی ببخشیم..
با چشم های خیس و سرخش به جیسونگی که پا به پاش اشک میریخت نگاه کرد و حرفی نزد.
مینهو با لب های لرزون بهش نگاه کرد و خواست چیزی بگه که جیسونگ لبخند محوی زد و دستاش رو از بین دست های مینهو بیرون کشید و خیلی اروم روی گونه های خیسش قرار داد و به شوخی گفت : مرد گنده خجالت بکش .. میدونی که دوست ندارم مرد گریه کنه ..
و دقیقا با اتمام حرفش خودش هقی زد و مجبور شد با خجالت سرش رو پایین بندازه.
مینهو با بغض و خوشحالی به سر پایین افتاده ی جیسونگ نگاه کرد و خیلی اروم دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و توی بغل گرفتش و گفت :
معذرت میخوام جیسونگ .. واقعا معذرت میخوام ..
میشه منو ببخشی ؟
لبش رو گزید و چشم های خیسش رو به در سفید رنگ اتاق فلیکس و هیونجین دوخت و حرفی نزد.
مینهو با نامیدی جیسونگ رو به خودش فشرد و گفت : حق داری .. میدونم خیلی سخته .. به هر حال کاری که من کردم کمتر از یه خیانت نبوده .. ولی میشه فقط یه فرص..
با خروج جیسونگ از بغلش و قرار گرفتن دست های کوچولوش روی گونه هاش و چندی بعد حس لبای قلوه ایش روی لبای خودش حرفش هیچ وقت کامل نشد.
متعجب و با ذوقی پنهان به چشم های بسته و مژه های خیس جیسونگ نگاه کرد و اشک ریخت. بعد از چند ثانیه نگاه کردن به چشم های جیسونگ و مطمئن شدن از اینکه شخص رو به روش خیال نیست ، چشماش رو بست و دستاش رو دور کمرش حلقه و شروع به بوسیدن لب پایین همسرش کرد.
جیسونگ با همکاری مینهو لبخندی زد و متقابلا شروع به مکیدن کرد و اصلا حواسشون به نگاه برادرانه و خوشحال چان نبود.
بعد از چیزی حدود یک دقیقه با صدا لباشون رو جدا کردن و با عشق به چشم های هم خیره شدن.
مینهو با خوشحالی اشکی ریخت و دوباره جیسونگ رو توی بغل گرفت و گردنش رو محکم بوسید و گفت : بهت نگفتم ولی امروزم مثل روزای دیگه بی نهایت خوشگل شدی.
ریز و با اشک خندید و حرفی که مینهو همیشه و هر روز بهش میزد رو یه گوشه ای از ذهنش حک کرد
.
همانطور که توی بغل هم بودن ، چان بهشون نزدیک شد و اشک های مصنوعیش رو پاک کرد گفت : چه رمانتیک.
مینهو با خوشحالی خندید و از توی بغل جیسونگ بیرون اومد ولی فاصله رو زیاد نکرد و دستش رو پشت کمر باریکش قرار داد و گفت : خودت و سونگمین رو امروز صبح ندیدی ؟
سپس نگاهش رو به جیسونگ داد و مثل یه بچه ی خبرچین گفت : امروز چان هیونگ و سونگمین اشتی کردن بعد باید قیافه ی چان هیونگ رو میدیدی
.. چشماش خیس و اب بینیش اویزون بود.
با چشم های گرد شده به مینهو نگاه کرد و گفت :
کی اب بینیم اویزون بود بیشعور ؟
جیسونگ به دعوا و بحث اون دوتا ریز خندید و دست مینهو که دور کمرش بود رو گرفت و اروم با انگشت شست نوازشش کرد و به طرفداری از مردش لب زد : مینهو هیچ وقت به من دروغ نمیگه
.
نیشخندی از روی حرص زد و دستش رو به شونه ی اون دونفر رسوند و از هم جداشون کرد و گفت :
برید اونور راه و سد کردین.
جیسونگ با عشق به مینهو نگاه کرد و دوباره توی بغلش فرو رفت و گفت : حالا حرص نخور هیونگ
.
با عصبانیتی تصنعی به جیسونگ نگاه کرد و حرفی نزد.
سپس دوباره به در اتاق اون دو نفر نگاه کرد و خیلی اروم در رو باز کرد و با دیدن چشم های باز هیونجین که به فلیکس زل زده بودن ، وارد اتاق شد و گفت : هیو..
با قرار گرفتن انگشت هیونجین روی لبای خودش و اخطار دادنش به اینکه اروم حرف بزنه ، سخنش رو نصفه رها کرد و به طرف تخت اون مرد رفت.
کنارش ایستاد و با صدای ارومی گفت : خوبی ؟ سرش رو تکون داد و با چشم های خماری که گیجیش در اثر دارو های بیهوشی رو بازگو میکرد
، گفت : خوبم .. فلیکس چرا سرم زده ؟
لبخندی زد و موهای هیونجین رو از روی پیشونیش کنار زد و گفت : چیز خاصی نیست از دوری توعه
.
ابرویی بالا داد و با سستی و نفس بریده و البته تن ارومی گفت : دارم جدی حرف میزنم .. چرا سرم زده ؟
لبخندش رو پهن تر کرد و نگاهش رو به فلیکسی که به خواب بی نهایت عمیقی فرو رفته بود داد و گفت : بخاطر همسرش غذا نخورده و خوب نخوابیده بخاطر همین یکم ضعف کرده.
اخم غلیظی به چهره نشوند و نگاه از چان گرفت و به فلیکس داد.
فاصله ی بین تختاشون یک متر بود و مسلما نمیتونست دست فلیکسش رو نوازش کنه ولی به زور دست دراز کرد تا دست های فلیکس رو بگیره که موفق نشد.
چان با ناراحتی به اون دو نفر نگاه کرد و خطاب به هیونجین گفت : بزار بخوابه هیونجین.
اشکی ریخت و بدون گرفتن نگاهش از فلیکس گفت : حال فلیکس خوب نیست .. باید بالای سرش باشم و ازش مراقبت کنم.
لبخندی زد و دست هیونجین رو گرفت و روی تخت قرارش داد و گفت : ما حواسمون بهش هست .. تو الان باید مراقب خودت باشی .. دکتر گفته نباید اذیت بشی و به خودت فشار بیاری .. پس اروم باش.
سرش رو به طرفین تکون داد و همانطور که اشک از گوشه ی چشماش میچکید ، لب باز کرد تا چیزی بگه که فلیکس نفس عمیقی کشید و چشماش رو باز کرد و نگاهش رو به اطراف داد.
با دیدن محیط بیمارستان و یاد اوری هیونجین ،بی حواس از همه جا با عجله روی تخت نشست و خواست سرم رو دربیاره و بره دنبال هیونجین بگرده که چان کنارش نشست و گفت: سلام ..
بهتری ؟
متعجب به چان نگاه کرد و با حس حضور شخصی کنار تختش ، سرش رو برگردوند و نگاهش رو به اون مرد داد
با دیدن هیونجین ، نفس راحتی کشید و با دست هایی که میلرزیدن از روی تخت بلند شد و به طرف
هیونجین رفت و کمی روش سایه انداخت و گفت :
خوبی ؟
لبخند محوی زد و دست فلیکس رو گرفت و انگشتاشون رو توی هم حلقه و سرش رو بالا و پایین کرد.
با خیالی راحت نفسی کشید و نگاهش رو به چان داد و گفت : دکترش اومده بالای سرش ؟
نگاهی به دست های لرزون فلیکس انداخت و گفت :
الان میرم بهش میگم بیاد ... اروم باش..
سری تکون داد و سعی کرد از لرزش بدنش کم کنه ولی زیاد موفق نشد.
چان با اخمی محو از اون دو نفر دور و از اتاق خارج شد.
مینهو و جیسونگ که تا الان توی بغل هم نشسته بودن ، با دیدن چهره اخموی چان از روی صندلی بلند شدن و جیسونگ با نگرانی گفت : چیشده ؟
اب بینیش رو بالا کشید و گفت : چیزی نیست ..
برید پیششون.
جیسونگ که حسابی نگران شده بود ، از توی بغل مینهو و از روی صندلی بلند شد و به طرف اتاق رفت و وارد شد.
با دیدن فلیکس که دست هیونجین رو گرفته و بالای سرش ایستاده بود ، لبخندی زد و گفت : فلیکس ؟ با چشم هایی خمار به طرف جیسونگ برگشت و لبخندی زد و گفت : اینجا چیکار میکنی ؟
متقابلا لبخندی زد و گفت : چان هیونگ گفت حالت خوب نیست اومدم پیشت .. الان بهتری ؟
سرش رو بالا و پایین کرد و لب باز کرد تا چیزی بگه که موبایل جیسونگ زنگ خورد.
با دیدن اسم سونگمین ، اخمی کرد و ایکون سبز رو زد و گفت : جونم ؟
سونگمین با نگرانی و نفس نفس زنون و با گریه گفت : جیسونگ هیونیو بیدار نمیشه.
متعجب و با ترس به فلیکس نگاه کرد و با ناباوری گفت : چی ؟
YOU ARE READING
Spell Revenge Season2
FanfictionCouple : HYUNLIX . Minsung. Changin. Chanmin Genre : Romance. Dark. Rough . Mpreg. Full Smut Up: Tuesday فصل دوم Spell_Revenge. یک شروع قوی با یک داستان کیوت و عسلی و گاهی دارک و گریه دار . این داستان هپی هست پس لطفا نگران نباشید و با خیال راحت ب...