Part 30

465 66 24
                                    



MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@

بالاخره در حال چیدن میز شام بودن. 
فلیکس ظرف ها رو میگذاشت و جیسونگ و جونگین هم غذا و خوراکی های خوشمزه رو روی میز قرار میدادن و این وسط سونگمین با می سان درگیر بود. 
چرا که اون کوچولو حسابی بد خواب شده بود و مدام گریه میکرد .. البته این چیزی بود که سونگمین فکر میکرد. 
اهی کشید و دستی به صورت خیس دخترکش کشید و گفت : چیه عزیزم ؟ چرا اینقدر گریه میکنی خوابت میاد ؟
می سان با بغض و گریه سرش رو تکون داد و حرفی نزد. 
سونگمین با نگرانی به چان نگاه کرد و گفت : چان بیا عزیزم .
با اخمی که تموم مدت بخاطر گریه های دخترکش روی پیشونیش بود ، از روی مبل بلند شد و به طرف سونگمین رفت. 
خیلی اروم می سان رو ازش گرفت و بوسه ای روی گونه اش قرار داد و گفت : به بابا میگی چیشده می سانم ؟
هق کودکانه ای زد و دستش رو به شکمش رسوند و گفت : دلد میتونه )درد میکنه(
سونگمین با اخم و نگرانی لب زد : گرسنته بابایی ؟ خیلی اروم سرش رو بالا و پایین کرد و حرفی نزد.  با خیالی راحت از اینکه مشکلی برای دخترکش پیش نیومده ، لبخندی زد و به طرف میز شام رفت. 
یک تیکه فیله ی مرغ برداشت و دوباره به طرف می سان برگشت و اون مرغ رو بین لبای کوچولو و باز شده اش قرار داد و گفت : خیلی کم گاز بزن. 
به حرف پدرش گوش داد و کمی از مرغ رو گزید و شروع به جویدن کرد. 
چان با لبخند از اروم شدن کوچولوش دستی به موهای چتریش کشید و گفت : خوشمزه است بابایی ؟
با خوشحالی سرش رو بالا و پایین کرد و اینبار خودش دو دستی مرغ رو گرفت و شروع به خوردن کرد. 
فلیکس با لبخند از اروم شدن می سان ، به طرفش رفت و دستی به گونه ی سفیدش کشید و گفت : عمو رو ببخش که اینقدر گرسنه نگهت داشت عزیزم..  می سان سری تکون داد و با لحنی کودکانه و حق به جانب لب زد : باسه. . بشیدم .)باشه .. بخشیدم( سونگمین ضربه ی اروم به کمر می سان زد و با چشم های گرد شده لب زد : مودب باش می سان. 
می سان کودکانه و ریز خندید و دندون های کوچولو و کیوتش رو به سونگمین نشون داد. 
فلیکس اروم خندید و گفت : دعواش نکن .. این حرفاشونه که شیرینشون میکنه. 
اهی کشید و نگاه از می سان گرفت و گفت : دیونم کرده .. زبون دراز شده شانس من .. من که بچگیم اینطوری نبودم قطعا به باباش رفته. 
چان با چشم های گرد شده به سونگمین نگاه کرد و گفت : یعنی میخوای بگی من نق میزدم توی بچگیم ؟
خیلی اروم سرش رو برگردوند و به چان نگاه کرد و گفت : الان به دختر من گفتی نق نقو ؟
پوزخند ناباوری زد و به فلیکس نگاه کرد و گفت :
میبینی فلیکس ؟ پدر و دختری میوفتن به جون منه بی چاره .. ببین هیونگت داره چی میکشه. 
اروم خندید و لب باز کرد تا چیزی بگه که دست های کوچولویی دور پاهاش حلقه شد. 
متعجب سرش رو به عقب برگردوند و با دیدن هیونیو لبخندی زد و گفت : سلام پسرم. 
هیونیو خیلی اروم سرش رو بالا اورد و دستاش رو از دور پاهای فلیکس باز کرد و گفت : گلسنم .)گرسنم(.
لبخندی زد و خم شد و پسرکش رو بغل کرد و بوسه ای روی گونه اش قرار داد و گفت : بریم غذا بدم پسرم بخوره. 
و سپس خطاب به سونگمین و چان لب زد : بریم غذا بخوریم. 
چان سری تکون داد و دستاش رو دور کمر سونگمین حلقه کرد و گفت : بریم عزیزم. 
سونگمین با لبخند سری تکون داد و به محض ورود فلیکس به اشپزخونه ، به چان نگاه کرد و توی یه حرکت ناگهانی لباش رو بوسید و گفت : دلم تنگ شده بود واسه این کار. 
نیشخند جذابی زد و گفت : منم دلم واسه خیلی کارا تنگ شده .. دو هفته میگذره نه ؟
با خجالت سرش رو بالا و پایین کرد و نگاهش رو به می سان داد و گفت : اگر این دختر خانوم امشب بخوابه میتونیم انجامش بدیم. 
زبونی به لب پایینش زد و لبای سونگمین رو بوسید و گفت : پس باید دست به دعا بشم تا بخوابه. 
به این حرف چان با صدای ارومی خندید و می سانی که هیچی از بحثشون نمیفهمید رو از دستش گرفت و به طرف اشپزخونه رفت. 
به ارومی هیونیو رو روی صندلیش قرار داد و خطاب به مردش لب زد : عزیزم لطفا مراقب باش نیوفته. 
با لبخند به هیونیو نگاه کرد و اروم خم شد و سرش رو بوسید و گفت : خوب خوابیدی بابایی ؟
سرش رو بالا و پایین کرد و بین تمام حضار دنبال دختر جیسونگ گشت و با ندیدنش خطاب به جیسونگ لب زد : جینا تو ؟ )جینا کو ؟(
جیسونگ ابرویی بالا داد و کنار مینهو نشست و به هیونیو نگاه کرد و گفت : خوابه عزیزم .. بیدارش کنم دعوا کنین ؟
هیونیو کاملا جدی سرش رو تکون داد و گفت : نه بیدال که سد بعد دعبا میتونیم .)نه بیدار که شد بعد دعوا میکنیم(
فلیکس به این حرف هیونیو با صدای ارومی خندید و از روی صندلی بلندش کرد و خودش روی اون

صندلی نشست و سپس پسرکش رو روی پاهاش قرار داد و دست خیسش رو به صورتش کشید و گفت : نه نباید دعوا کنین .. دعوا کار بدیه. 
هیونیو با ناراحتی به حرف فلیکس برگشت و گفت :
پس تو و بابایی هم کال بد کلدین .)پس تو و بابایی هم کار بد کردین(
هیونجین با اخم به هیونیو نگاه کرد و اروم لب زد :
بسه عزیزم. 
فلیکس هم خجالت زده سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد. 
اصلا چی باید میگفت ؟ همیشه میگن حرف راست رو از بچه بشنو .. هر چند که همه ی حضار میدونستن فلیکس و هیونجین چقدر توی این مدت با هم دعوا میکردن ولی بازم گفته شدنش توی این جمع کمی خجالت اور بود ... اونم از زبون کوچولویی که هیچی از اطرافش نمیفهمید و این نشون میداد که اون دعوا ها چقدر روی پسرکشون و عواطف کوچولوش اثر گذاشته.
چان با ناراحتی نگاهی به فلیکس و هیونجین انداخت و برای عوض کردن بحث خطاب به هیونیو با لحنی شوخ لب زد : مامان و بابایی دعوا نمیکنن که .. اونا فقط با هم حرف میزنن و اخرشم با هم بازی میکنن ولی تو و جینا فقط دعوا میکنین. 
هیونیو سری تکون داد و لب زد : اله .. لاس میکی .)اره .. راست میگی(
فلیکس لبخند محوی زد و به ارومی لب زد : بخورید غذا سرد شد. 
با گفتن این حرف همه شروع به خوردن کردن و این وسط هیونجین نشسته بود و به فلیکس و هیونیوی توی بغلش نگاه میکرد. 
فلیکس که سنگینی نگاه هیونجین رو روی خودش حس کرده بود ، اروم سرش رو بالا اورد و گفت :
چیزی شده عزیزم ؟
لبخند محوی زد و موهای فلیکس رو از توی صورتش کنار زد و گفت : نه عزیزم چیزی نشده. 
سری تکون داد و چاپستیکش رو برداشت و غذایی که جداگونه برای هیونجین درست کرده بود رو برداشت و توی ظرفش قرار داد و گفت : شروع کن سرد میشه. 
زبونی به لب پایینش زد و با بغض نگاه از فلیکس گرفت و شروع به خوردن کرد. 
اصلا این حجم از مهربونی فلیکس رو نمیتونست درک کنه.. 
اینکه اینطوری مراقبش بود و بهش لبخند میزد ، دیونش میکرد .. 
زمانایی که فلیکس باهاش قهر بود و میزدش خیلی کمتر عذاب وجدان داشت تا الان که اینطوری مهربون باهاش حرف میزد و رفتار میکرد. 
همانطور که در حال غذا خوردن بودن ، بوهی از روی صندلیش بلند شد و به همراه یک تیکه کیک ماهی به طرف هیونجین دوید. 
با رسیدن به پدرش ، کیک ماهی رو به طرفش گرفت و با مهربونی و چشم های ریز شده در اثر لبخند گفت : بیا. 
ابرویی بالا داد و به بوهی نگاه کرد و گفت : قلب بابا .. این برای منه جیگرم ؟
اروم سرش رو تکون داد و گفت : بخول )بخور( لبخندی زد و دستاش رو به زیر بغل های بوهی رسوند و روی پاهای خودش نشوندش و از درد بخیه هاش ، لبش رو گزید و سعی کرد حرفی نزنه و چیزی بروز نده.
فلیکس با دیدن اینکار هیونجین دستش رو روی رون عضله ای مردش قرار داد و گفت : چیشده عزیزم ؟ خوبی ؟
با شنیدن لحن نگران فلیکس لبخندی زد و خم شد و شقیقه اش رو بوسید و گفت : خوبم عزیزم .. فعلا خوبم. 
اخمی از این حرف هیونجین کرد و خطاب به بوهی لب زد : بوهی میخوای بیای روی پای من بشینی ؟ هیونجین محکم بوهی رو توی بغل گرفت و گفت :
نه پسرم میخواد پیش پدرش باشه. 
به این نحو میخواست به فلیکس کمک کنه چرا که اگر بوهی هم روی پاهاش مینشست دیگه هیچ راهی برای دسترسی به غذا ها پیدا نمیکرد و نمیتونست بخوره. 
پس این حرف رو زد تا بوهی نره روی پاهای فلیکس بشینه. 
ابرویی بالا داد و با لبخند به هیونجین نگاه کرد و گفت : بده من بگیرمش عزیزم.. 
با عشق به فلیکس نگاه کرد و گفت : نه میخوام پیشم بشینه .. فعلا خوبم ..تو بخور عزیزم. 
سری تکون داد و دست ازاد هیونجین رو گرفت و بالا اورد و خیلی اروم پوست صافش رو بوسید و شروع به غذا خوردن کرد. 
جیسونگ نگاهش رو به مینهو داد و گفت : دیگه حالم داره بد میشه. 
فلیکس به این حرف جیسونگ با صدای اروم خندید و گفت : بهم نگو که تو اینکار ها رو نکردی که باورم نمیشه. 
پوزخند صدا داری زد و گفت : چی فکر کردی اقا .. من غرورمو حفظ میکنم .. مگه مثل توعم ؟ همش چسبیدی به هیونجین هیونگ
مینهو با تعجب به جیسونگ نگاه کرد و گفت :
دهنمو باز کنم ؟
جیسونگ با عجله لب زد : نه عزیزم لطفا. 
فلیکس با صدای بلند به جیسونگی که یه دفعه حرف مینهو رو قطع کرده بود خندید و گفت : لو رفتی که 
.
با نفرت نگاهش رو به فلیکس داد و سپس خطاب به مینهو لب زد : اصلا خجالت نکشی که ابروی منو میبریا .. تو با منی یا فلیکس ؟
شونه ای بالا داد و گفت : من طرفدار حقم. 
ضربه ی ارومی به بازوی مینهو زد و لب باز کرد تا چیزی بگه که صدای پاهای جینا که در حال دویدن روی سرامیک ها بود به گوش رسید. 
مینهو با عجله برگشت و به دخترکش که هول کرده بود نگاه کرد و گفت : جینا بیا اینجا. 
با عجله به طرف مینهو دوید و دستاش رو بالا گرفت و به محض اینکه پدرش بغلش کرد ، دستش رو دراز کرد و یک تیکه مرغ برداشت و شروع به خوردن کرد. 
جیسونگ با لبخند و عشق به جینا نگاه کرد و موهای بهم ریخته اش رو پشت گوشش زد و گفت :
شکموی من بیدار شد ؟
سری تکون داد و همانطور که دو لپی مرغ میخورد گفت : چلا بیدالم نکلدی ؟)چرا بیدارم نکردی ؟(
اروم خندید و دست تپل دخترکش رو بوسید و گفت :
ببخشید قلبم .. اخه خیلی خوشگل خوابیده بودی دلم نیومد. 
متقابلا از حرف جیسونگ خندید و گفت : دوشت دالم .)دوست دارم(
دستاش رو زیر بغل جینا حلقه کرد و از توی بغل مینهو بیرون کشیدش و محکم گونه اش رو بوسید و گفت : منم خیلی دوستت دارم زندگی من. 
جینا اروم خندید و برای لحظه ای نگاهش رو به هیونیو داد و با لحنی خودگیر لب زد : شلام ابالو .)سلام خوابالو(
هیونیو پلک ارومی زد و سرش رو کج کرد و زیر چشمی به جینا نگاه کرد و گفت : شلام )سلام(
جینا هم سرش رو به طرف جیسونگ برگردوند و دوباره شروع به خوردن مرغش کرد. 
درسته که خیلی با هم دعوا میکردن ولی اگر توی یه جمع یکیشون نبود ، طرف دیگه خیلی پوکر و ناراحت میشد چرا که این دو نفر همسن هم بودن و هم بازی هم محسوب میشدن. 
.
.
بالاخره غذا خوردنشون به پایان رسید. 
هیونجین با درد شدیدی که به سینه اش رسوخ کرده بود ، از اشپزخونه خارج شد و به طرف اتاق مشترکش با فلیکس رفت. 
نمیخواست فلیکس رو اذیت و ناراحت کنه بخاطر همین بدون اینکه چیزی از خودش بروز بده به طرف اتاق رفت تا جلب توجه نکنه .. چرا که همسرش همینطوریش هم خیلی اسیب دیده بود. 
لبش رو محکم گزید و وارد اتاق شد و روی تخت نشست. 
دستش رو روی قلبش قرار داد و شروع به کشیدن نفس کرد. 
واقعا درد داشت و حس میکرد اثر قرصاش از بین رفته. 
اه غلیظی کشید و مثل یک بیمار که مبتلا به اسم هست شروع به نفس کشیدن کرد.. 
فلیکس با لبخند تمام ظرف ها رو خشک کرد و برای لحظه ای نگاهش رو به سالن داد تا هیونجین رو ببینه و از حالش با خبر بشه که با ندیدن اون مرد ، اخمی کرد و خطاب به بوهی که کنار ایستاده بود لب زد : عزیزم برو ببین بابا کجاست. 
به اروم سرش رو تکون داد و به طرف اتاق ها دوید تا پدرش رو پیدا کنه. 
با ورود به اتاق مشترک پدر هاش و دیدن هیونجین که روی تخت خوابیده بود ، لبخندی زد و از اتاق بیرون زد و به طرف فلیکس رفت و گفت : بابا لالا کلده .)بابا لالا کرده(
اخمی از این حرف بوهی کرد و اخرین ظرف رو هم توی کمد قرار داد و به طرف اتاق رفت. 
با رسیدن به اتاق ، نگاهش رو به تخت داد و با دیدن هیونجین که خیلی اروم خوابیده بود ، لبخندی زد و به طرفش رفت. 
روی تخت کنارش نشست و دستش رو توی موهای فرو کرد و به محض باز شدن چشم های مردش لب زد : خسته شدی ؟
لبخند محوی زد و هر چند که داشت از درد قلبش دیونه میشد اما نفس نفس زنون لب زد : اوهوم. 
با شنیدن صدای خش دار هیونجین ، اخم غلیظی به چهره نشوند و با دست دیگه اش دست مردش رو گرفت و با فاصله ی کم توی چشماش نگاه کرد و گفت : درد داری ؟
اب دهنش رو قورت داد و نفسش رو پر فشار بیرون داد و گفت : یکم. 
با نگرانی بوسه ای روی پیشونی هیونجین قرار داد و از روی تخت بلند شد و همانطور که به طرف خروجی دوید گفت : میرم دمنوش درست کنم. 
هیونجین لب باز کرد تا نفی کنه ولی برای همه چیز خیلی دیر شده بود چرا که فلیکس همین الانشم توی اشپزخونه بود و داشت دمنوشی که دکتر گفته بود رو برای هیونجین اماده میکرد. 
این معجون مثل یک مسکن بود و هیونجینش رو اروم و وادار به خوابش میکرد. 
جیسونگ نگاهش رو به فلیکسی که نگرانی توی صورتش موج میزد داد و به طرفش رفت و گفت :
چیشده ؟
نفس ارومی کشید و شروع به دم دادن دمنوش کرد و گفت : هیونجین یکم اذیته میخوام براش دمنوش درست کنم. 
اوهی گفت و ادامه داد : پس بهتره که ما بریم دیگه. 
لبخند محوی زد و لب باز کرد تا نفی کنه که جیسونگ لب زد : حرف نباشه خودم به بچه ها میگم .. هم ما به تنهایی نیاز داریم و هم شما و هم اینکه هیونجین به استراحت نیاز داره ..ما ناراحت نمیشیم فلیکس خیالت راحت. 
لبخند محوی از درک جیسونگ زد و به طرفش برگشت و بغلش کرد و گفت : واقعا ممنونم .. جبران میکنم برات. 
اروم دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و گفت :
نیازی به جبران نیست عزیزم .. خیلی مراقب خودت و خوشگلیات باش. 
ریز خندید و از توی بغل جیسونگ بیرون اومد و گفت : اخه هیونجین با اون قلبش میتونه کاری کنه که بخوام مراقب خوشگلیام باشم ؟
متقابلا خندید و گفت : با این قلبش یه جوری لباتو میخورد که مینهو با قلب سالمش نمیتونه .. پس اینم ازش برمیاد. 
پوکر به جیسونگ نگاه کرد و گفت : نگران نباش فعلا نمیتونه انجامش بده. 
و با اتمام حرفش هر دوشون با هم خندیدن و دیگه حرفی نزدن. 
حق با فلیکس بود .. هیونجین با این شرایط نمیتونست با فلیکس رابطه برقرار کنه ..هر چند که تنها مشکل فلیکس فقط و فقط قلب و بیماری هیونجین نبود بلکه یه مشکل خیلی بزرگ داشت ..
اونم ترس از رابطه برقرار کردن و یاد اوری دخترکش بود. 



Spell Revenge Season2 Where stories live. Discover now