Part 6

555 57 10
                                    



@HYUNLIX-ZONE
با شنیدن صدای هق هق فلیکس ، وارد اتاق شد و هیونیو رو از روی تخت بلند کرد و از اتاق خارج شد. 
بهتر بود یکم فلیکس تنها باشه تا خودش رو اروم کنه. 
هم هیونجین حق داشت هم فلیکس. 
فلیکس بخاطر پسرش و ترسی که بهش وارد شده بود همه چیز رو فراموش کرده بود و هیونجین بخاطر دوری و نبودن کنار اعضای خانواده اش ، با شنیدن صدای جیغ بلند هیونیو از استرس روی پاهاش بند نبود. 
هوفی کرد و گوشی رو پایین اورد و دوباره شماره ی فلیکس رو گرفت ولی به جای پیچیدن صدای عشقش ، صدای یک زن که بهش گوشزد میکرد همسرش موبایلش رو خاموش کرده به گوشش رسید
.
با عصبانیت دستاش رو مشت کرد و موبایل رو روی میز پرت کرد. 
برای یه لحظه اونقدر استرس گرفته بود که فراموش کرده بود فلیکس با کوچیکترین دادش گریه اش میگیره و قهر میکنه. 
روی صندلیش نشست و دستاش رو روی پیشونیش گذاشت و گفت : هیونجین احمق .. نمیتونی دو دقیقه مثل ادم رفتار کنی. 
همانطور که توی فکر هق اخر فلیکس بود ، مینهو وارد اتاق شد و گفت : گروه A رو فرستادم برای خرید محموله ی شیشه .. گروه B هم منتظر دستور تو برای اماده بودن هستن .
نفس عمیقی گرفت و بی ربط به موضوع گفت : یه زنگ به جیسونگ بزن و گوشی رو بده من .
اخم محوی کرد و گفت : چیشده ؟
لبش رو از داخل به دندون گرفت و گفت : فقط زنگ بزن بهش مینهو. 
سری تکون داد و موبایلش رو از توی جیبش بیرون کشید و شماره ی جیسونگ رو گرفت. 
بعد از سه تا بوق جیسونگ جواب داد : سلام عزیزم
.
لبخندی از شنیدن صداش زد و گفت : سلام عشقم ..
چطوری ؟ 
جینا رو کنار هیونیو گذاشت تا با هم بازی کنن و گفت : بد نیستم .. 
مینهو سری تکون داد و از ته گلو صدایی در اورد و گفت : جیسونگ .. من الان اومدم یه هیونجین سر بزنم بعد میخواد باهات حرف بزنه. 
نگاهش رو به در اتاق فلیکس داد و گفت : باشه. 
موبایل رو به سمت هیونجین گرفت و حرفی نزد.  گوشی رو از دست مینهو گرفت و روی گوشش گذاشت و گفت : سلام .. فلیکس پیشته ؟ جیسونگ : سلام هیونگ .. توی اتاقه. 
اب دهنش رو قورت داد و گفت : برو گوشی رو بده بهش. 
باشه ای گفت و از روی زمین بلند شد و به طرف اتاق رفت. 
اروم در زد و گفت : فلیکس ؟
اب بینیش رو بالا کشید و چشم های خیسش رو به جیسونگ داد و با بغض لب زد : بله ؟
لبخند محوی زد و وارد اتاق شد و گفت : هیونجین پشت خطه. 
با ناراحتی نگاهش رو از جیسونگ گرفت و گفت :
من حرفی باهاش ندارم. 
هیونجین که با شنیدن صدای پر از بغض فلیکس قلبش در حال تیکه تیکه شدن بود ، دستاش رو مشت کرد و موبایل رو به مینهو داد و گفت : باید برگردم کره. 
مینهو با نگرانی لب زد : چیشده ؟ اتفاقی افتاده ؟
سری به نشونه ی نه تکون داد و گفت : هیچی نشده
.. لطفا حواست باشه .. من باید با اولین پرواز برگردم .. دو سه روز میمونم و زود برمیگردم. 
مینهو که میدونست اولویت اول هیونجین فلیکس و بچه هاشن ، سری تکون داد و گفت : باشه .. حواسم هست .. 
نفسی گرفت و گفت : لطفا برام یه بلیط رزرو کن ..
منم برم ببینم این احمقا دارن چیکار میکنن. 
بدون هیچ حرفی موبایلش رو در اورد و شروع به بلیط گرفتن کرد. 
هیونجین هم از اتاق خارج شد و به سمت سالن رفت .
با اخم نگاهش رو به زیر دستاش داد و با دیدنشون که در حال خندیدن بودن ، پوزخندی زد و طولی نکشید که با صدایی بلند لب زد : محموله ی شیشه ی من افتاده دست شارک بعد شماها لم دادین و دارین میخندین ؟
همه ی افراد با ترس یه صف تشکیل دادن و سراشونو پایین انداختن .
هیونجین که طئمه هاش رو برای خالی
کردنعصبانیتش از دعوایی که با فلیکس  داشت پیدا کرده بود ، از پله ها پایین رفت و چوبش رو از روی میز شکنجه برداشت. 
با عصبانیت و حرصی که وجودش رو گرفته بود ، به طرفشون رفت و تا خواست اولین نفر رو بزنه صدای مینهو به گوشش رسید : سم یه لحظه بیا.  با اخم نگاهش رو از زیر دستاش گرفت و به مینهو داد و طولی نکشید که اینبار نگاه ازمینهو گرفت و به زیر دستاش داد و گفت : تا زمانی که برمیگردم مثل ادم تمرین میکنین .. اگر فقط یه بار دیگه محموله ی من به دست شارک برسه و شما زنده برگردین خودم میکشمتون .. فهمیدین ؟
زیر دست ها با ترس و صدای بلندی گفتن : بله قربان. 
با نفرت چشمی از اون بیچاره ها برگردوند و دوباره از پله ها بالا رفت. 
با رسیدن به مینهو لب زد : چیشده ؟
مینهو : عکس بلیط رو برات فرستادم .. نزدیک ترین پرواز یک ساعت دیگه بود .. همونو گرفتم ..
همین الان باید خودتو برسونی فرودگاه. 

سری تکون داد و با اخرین سرعتی که از خودشسراغ داشت ، به طرف اتاقش رفت و مدارک و موبایلش رو برداشت. 
دوباره از اتاق خارج شد و خطاب به مینهو لب زد :
لطفا حواست باشه بهشون.. 
با لبخند سری تکون داد و گفت : برو خیالت راحت باشه. 
متقابلا لبخندی زد و با عجله از پله ها پایین دوید تا هر چه سریع تر خودش رو به فرودگاه برسونه. 
.
.
.
وقتی حس کرد کمی اروم شده ، سرش رو بالا اورد و نگاهش رو به ساعت داد. 
به کلی فراموش کرده بود که امروز نوبت داره ووقتی ساعت رو دید باعث شد کمی هل بشه. 
از روی تخت بلند شد و به طرف مستر رفت. 
ابی به دست و صورت پف کرده اش زد و از مستر بیرون زد. 
به طرف دراور رفت و کرمی به پوستش زد و بالم لبش رو برداشت تا لب های خشک شده اش رو نرم کنه. 
سپس موهاش رو شونه کرد و به طرف کمدش رفت
.
تیشرت گشاد مشکی و شلوار لی پوشید و کش شلوارش رو زیر شکمش قرار داد تا دختر کوچولوش اذیت نشه. 
سپس موبایل و کیف پولش رو از روی دراور برداشت و از اتاق خارج شد. 
جیسونگ با دیدن فلیکس از روی زمین بلند شد وگفت : جایی میری ؟ 
سرش رو اروم بالا و پایین کرد و گفت:  اره ..
امروز نوبت دکتر دارم .. میشه حواست به بوهی و هیونیو باشه ؟ کارم زیاد طول نمیکشه. 
با لبخند فلیکس رو بغل کرد و گفت : اروم عزیزم خیالت راحت .. اینقدرم خودتو اذیت نکن و حرص نخور. 
پوزخند صدا داری زد و با ناراحتی گفت : مگه برادرت میزاره. 
و با اتمام حرفش از اغوش جیسونگ خارج شد و قبل از دیده شدن توسط پسراش از خونه بیرون زد. 
جیسونگ هوفی کشید و گفت : چرا این دوتا نمیتونن مثل ادم زندگیشونو کنن اخه ؟ هوفففف 
.
.
با رسیدن به مطب دکتر ، به طرف منشی رفت و گفت : سلام لی فلیکس هستم امروز نوبت داشتم. 
منشی با دیدن فلیکس لبخندی زد و از روی صندلی بلند شد و گفت : سلام اقای لی خوش اومدین لطفا بشینین .. الان بیمار داخله بعدی شما هستین. 
با لبخند سری تکون داد و به طرف یکی از صندلی های خالی رفت و روش نشست. 
نگاهی به اطراف انداخت و با ندیدن کسی دستش رو به شکمش رسوند و شروع به نوازش کرد.. 
درسته که این بچه سومین بچه ای بود که باردار بود اما بازم از حرف مردم و نگاه های سرد و خصمانه اشون میترسید. 
همانطور که شکمش رو نوازش میکرد ، دستش رو توی جیبش کرد و موبایلش رو بیرون کشید. 
دکمه ی پاورش رو زد و گوشی رو روشن کرد ومنتظر موند تا سیستمش بالا بیاد. 
با بالا اومدن سیستم ، رمز موبایلش رو زد و نگاهی به اعلان ها انداخت. 
با دیدن زنگ هایی که هیونجین بهش زده بود ، اخمی کرد و زیر لب گفت : انگار مرض داره داد میزنه که بعدش بخواد معذرت خواهی کنه. 
هوفی کشید و از اونجایی که دلش نمیومد،  روی شماره ی مردش کوبید و تا خواست موبایل رو روی گوشش بزاره  توسط منشی صدا زده شد : اقای لی بفرمایید داخل. 
با عجله موبایلش رو پایین اورد و ایکون قرمز رو زد و توی جیبش فرو کرد. 
از روی صندلی بلند شد و بعد از احترام کوچیکی به منشی ، وارد اتاق شد. 
یونگهون با دیدن فلیکس لبخندی زد و گفت : به بهبه .. ببین کی اینجاست. 
ریز خندید و به طرف یونگهون رفت. 
با لبخند به هم دست دادن و یونگهون گفت : خب حال دختر ما چطوره ؟
روی صندلی رو به روی میز یونگهون نشست و گفت : خوبه .. داره فضولی میکنه. 
سری تکون داد و گفت : خیلیم عالی .. هیونجین نیومده ؟
اب دهنش رو قورت داد و گفت : نه اون رفته امریکا .. یه کار فوری براش پیش اومد. 
نفسی گرفت و گفت : خیلی هم عالی .. الان چند هفته اته ؟
کمی فکر کرد و با لحن قاطعی لب زد : فردا میرم توی20 هفتگی. 
ابرویی بالا داد و گفت : بچه ها چقدر زود بزرگمیشن .. یا ما داریم زود پیر میشیم ؟ ریز خندید و گفت : احتمالا هر دو. 
یونگهون که برای عوض شدن جو و راحتی فلیکس با خودش ، مدام باهاش شوخی میکرد لبخندی زد و گفت : خب برو روی تخت تا یه چکاپ کنیم دخترمون رو. 
سری تکون داد و از روی صندلی بلند شد و به طرف تختی که گوشه ی اتاق بود رفت. 
پیراهنش رو بالا داد و روی تخت دراز کشید و منتظر یونگهون موند. 
یونگهون دستکش های پزشکیش رو پوشید و به طرف فلیکس رفت. 
ژل رو برداشت و روی شکم سفیدش ریخت و دستگاه رو برداشت و شروع به فشار دادن روی شکم فلیکس کرد. 
با دیدن اون کوچولو لبخندی زد و مانیتور رو به طرف فلیکس برگردوند و گفت : نگاش کن چقدر فضوله. 
با عشق به مانیتور نگاه کرد و اشکی ریخت .. چقدر این کوچولو براش عزیز بود و دلش میخواست هر چه زودتر ببینش. 
یونگهون لبخندی زد و گفت : چرا گریه میکنی بابا کوچولو ؟
لبش رو گزید و اب بینیش رو بالا کشید و گفت :
خیلی خوشحالم. 
لبخند دندون نمایی زد و دستگاه رو سر جاش قرار داد و جعبه ی دستمال کاغذی رو به فلیکس داد و همانطور که از اتاق خارج میشد گفت : شکمت رو تمیز کن و بیا باید از الان یه چیزایی رو رعایت کنی. 
سری تکون داد و شکمش رو تمیز کرد و اروم از روی تخت پایین اومد و به طرف یونگهون رفت. 
پرونده ی فلیکس رو از روی میزش برداشت و یک سری دستورات پزشکی توش نوشت و گفت : خب .. از اونجایی که این کوچولو سالمه سالمه و وزن عادی داره ، میتونی ورزش رو شروع کنی ..
ورزش های روی اصول که خودت وزن نگیری .
سری تکون داد و گفت : خیلی هم عالی. 
لبخندی زد و گفت : اره .. اون مکمل و ویتامین هایی هم که بهت دادم رو حتما تا اخر بارداریت ادامه بده. . غذاهایی مثل جیگر و مرغ و میگو رو زیاد نخور چون باعث وزن گرفتن بچه میشه و زایمان برای خودت سخت تر. 
سعی کن سبزیجات زیاد بخوری .. خیلی خوبه سبزیجات هم برای خودت و هم برای بچت.  دیگه بزار ببینم چیزی یادم نرفته .. هومممم .. نه دیگه همیناست. 
فلیکس لبخندی زد و خواست از روی صندلی بلند بشه که یونگهون گفت : میدونم هیونجین امریکاعه
ولی بگم بهت بهتره .. در مورد رابطه ی جنسی هم دیگه ایرادی نداره اگر میخوایین انجامش بدین. 
اهانی گفت و با خوشرویی از روی صندلی بلند شد و گفت : ممنونم خیلی لطف کردی. 
متقابلا از روی صندلیش بلند شد و گفت : کاری نکردم که .. خیلی مراقب خودتو دختر کوچولومون باش. 
ریز خندید و دستش رو به طرف یونگهون دراز کرد و گفت : باشه .. ممنونم. 
و با اتمام حرفش به طرف در خروجی رفت و طولی نکشید که از مطب خارج شد و به طرف خونش رفت. 
.
.
با رسیدن به خونه ، نفسی گرفت و کلید رو توی قفل چرخوند و وارد شد. 
بوهی با شنیدن صدای در ، هینی از خوشحالی کشید و به طرف ورودی دوید و گفت : پاپا ؟
با شنیدن صدای بوهی ، کلید رو روی جاکلید گذاشت و به طرف پسرش رفت و محکم بغلش کرد و گفت :
سلام جیگرم .. 
بوهی هم متقابلا فلیکس رو بغل کرد و گفت : سآم .
)سلام( 
پسرکش رو از بغلش خارج کرد و بوسه ای روی گونه اش گذاشت و گفت : چیکار میکردی ؟
با خوشرویی خطاب به پدرش لب زد : داستم نگاسی میکسیدم .) داشتم نقاشی میکشیدم(. 
دوباره گونه ی پسرش رو بوسید و گفت : افرین پسرم .. داداشی کجاست ؟
و با اتمام حرفش دست بوهی رو گرفت و هر دو به سمت سالن رفتن. 
بوهی اروم لب زد : با جینا لالا کردن. 
لبخندی زد و گفت : باشه عزیزم..  توهم برو نقاشی بکش تا برات یه چیز خوشمزه بیارم بخوری. 
با خوشحالی سری تکون داد و به طرف سالن دوید. 
فلیکس با دیدن جیسونگ که تازه داشت از اتاق خارج میشد ، لبخندی زد و گفت : سلام .. خیلی اذیتت کرد نه ؟
سری تکون داد و گفت : هر دوتاشون دیونم کردن ..
حالا هیونیو خوب بود .. جینا پدرمو در اورد.. 
اخمی کرد و گفت : چرا ؟
با خستگی روی صندلی میز نهار خوری نشست و گفت : خیلی به مینهو وابسته است واسه همین همش داره غر میزنه و بهونشو میگیره. 
اخمی از روی ترحم کرد و گفت : گناه داره .
سری تکون داد و گفت : اوهوم ولی کاری نمیشه کرد .. تو چخبر ؟ همه چیز خوبه ؟
با لبخند لب باز کرد : اره همه چیزش سالمه. 
متقابلا لبخندی زد و گفت : حالا قصد داری بعدشم بیاری یا نه ؟
با ترس و عجله لب زد : نه دیگه به هیچ وجه ..
صد در صد همزمان با به دنیا اومدنش کیسه رو هم در میارم. 
اگر قرار باشه با هر بار نزدیکی یه بچه توی دلم باشه که دیگه هیچ. 
ریز خندید و گفت : موافقم. 
.
.
وقتی افتاب غروب کرد ، جیسونگ خطاب به فلیکسی که در حال میوه خوردن بود گفت : بریم یکم توی باغ بشینیم ؟
به طرف جیسونگ برگشت و گفت : حوصلت سر رفته ؟
سری تکون داد و گفت : نه .. میخوام یکم جینا تاب بخوره خسته بشه که شب موقع خواب بهونه ی مینهو رو نگیره. 
لبخندی زد و ظرف میوه رو روی میز قرار داد و گفت : باشه بریم. 
و با اتمام حرفش هر دو از روی مبل بلند شدن و به طرف کوچولو هاشون رفتن. 
جینا با دیدن جیسونگ دستاشو بالا گرفت و گفت :
بلََ )بالا ( .
با عشق دستاش رو به زیر بغل های دخترکش رسوند و گفت : چشم. 
و از روی زمین بلندش کرد. 
هیونیو با دیدن جینا که توی بغل باباش جا گرفته بود ، چهار دست و پا به طرف فلیکس رفت و دستاش رو بالا گرفت و گفت : بلََ .)بالا (
لبخندی زد و خم شد و پسرکش رو بلند کرد و خطاب به بوهی که داشت کارتن نگاه میکرد لب زد
: بوهی بیا بریم توی باغ عزیزم. 
از روی مبل بلند شد و به طرف فلیکس رفت. 
خیلی اروم دست پسرش رو گرفت و 5 نفرشون به طرف باغ رفتن. 
به محض رسیدن به باغ ، جیسونگ جینا رو روی تاب قرار داد و حفاظی برای دخترکش گذاشت. 
سپس به طرف فلیکس رفت و هیونیو رو ازش گرفت و متقابلا روی تاب قرارش داد و حافظ رو براش بست و همزمان شروع به تاب دادنشون کرد. 
بوهی هم به طرف سرسره ها رفت و شروع به بازی کردن برای خودش کرد. 
نگاهش رو به بوهی داد و روی صندلی نشست. 
بوهی با ذوق از سرسره پایین اومد و گفت : پاپا منو بیبین .)پاپا منو ببین(. 
سری تکون داد و گفت : دارم نگات میکنم عزیزم.  بوهی دوباره از پله های پلاستیکی بالا رفت و بازی کرد. 
جیسونگ هم تاب رو روی حالت اتومات قرار داد و به طرف فلیکس رفت. 
رو به روش نشست و گفت : با هیونجین بحثت شد ؟ اخمی کرد و گفت : نمیدونم چرا اینطوری میکنه ..
اینهمه خودمو کشتم تا این رفتاراش رو ترک کنه اما هنوزم همون هیونجین قبلیه. 
متعجب ابرویی بالا داد و گفت : فلیکس اون خیلی فرق کرده با اوایلش .. ما حق نداشتیم به یه مهمونی دعوتش کنیم یا باهاش بخندیم ولی الان رو ببین ..
هم میخندیم هم مدام مهمونی میگیریم. 
پوزخندی زد و گفت : اگر بتونه دست از این داد زدنای مسخره اش برداره خیلی خوبه. 
سری تکون داد و نگاهش رو از فلیکس گرفت و به جینا و هیونیو داد و با دیدن شخصی که توی تاریکی داشت نزدیک میشد لب زد : فلیکس ؟ نگاهش رو به جیسونگ داد و گفت : بله ؟
اب دهنش رو با ترس قورت داد و گفت : اونجا رو ببین. 
رد نگاه جیسونگ رو دنبال کرد و همون لحظه سایه و تاریکی از روی صورت مرد برداشته شد و هیونجین بدون هیچ حرفی و با یه اخم غلیظ به طرفشون قدم تند کرد .
.
 

Spell Revenge Season2 Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang