MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@
لبش رو گزید و با نگرانی نگاهش رو به هیونجین داد و خطاب به پزشک گفت : الان میخوایین ببریدش برای عمل ؟
پزشک اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت :
بهتره که الان انجام بشه .. عملش سخته و ممکنه خیلی طول بکشه چون رگای قلبش گرفته و خب باز کردنشون زیاد راحت نیست .. به هر حال زنده میاد بیرون نگران نباش.
با اخم به پزشک نگاه کرد و اب دهنش رو قورت داد.
هر چیزی که به جون هیونجین ربط پیدا میکرد حالا چه به شوخی و چه جدی اذیتش میکرد.
هیونجین با دیدن اخم روی صورت فلیکس لبخندی زد و خطاب به پزشک گفت : میتونم چند دقیقه با همسرم حرف بزنم ؟
پزشک لبخند محوی زد و سرش رو اروم بالا و پایین کرد و گفت : فقط یکم زود تر.
نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت.
به محض خالی شدن اتاق ، خم شد و سر بوهی که کنارش خوابیده بود رو بوسید و سپس دستاش رو دراز کرد و گفت : میخوام ببوسمش.
بدون هیچ حرف یا حرکتی قدم برداشت و هیونیو رو به دست هیونجین داد تا ببوسش.
خیلی اروم گردن پسر کوچولوش رو بوسید و کنار بوهی قرارش داد و نگاهش رو به فلیکس داد. اب دهنش رو با استرس قورت داد و دست راست اون پسر رو اروم گرفت و گفت : میتونم...
دستش رو از بین دست های هیونجین بیرون کشید و با لحنی قاطع گفت : نه.
با بغضی که در انی گلوش رو گرفته بود ، سرش رو پایین انداخت و سعی کرد لبخند بزنه ولی زیاد موفق نشد.
فلیکس با اخم و ناراحتی موبایلش رو از توی جیبش در اورد و از هیونجین دور شد و شماره ی سونگمین رو گرفت.
بعد از سه بوق جواب داد : جونم فلیکس ؟
با همون اخم و دلخوری از خودش گفت : بیا هیونیو و بوهی رو ببر لطفا .. نمیخوام بیشتر از این توی این محیط باشن.
سونگمین با این حرف فلیکس و لحن ناراحتش ، از روی صندلی کنار چان بلند شد و گفت : باشه اومدم و تماس رو پایان داد.
چان بوسه ی صدم رو هم به پیشونی و لپ های دختر کوچولوش زد و گفت : چیشده ؟
می سان رو خیلی اروم از چان گرفت و توی کالسکه اش قرار داد و گفت : باید بوهی و هیونیو رو ببرم خونه .
چان با عجله از روی صندلی بلند شد و همراه با سونگمین به طرف ورودی رفت.
هر دوی اونها میدونستن وقتی فلیکس اسم جدایی بچه ها از هیونجین رو میاره یعنی اوضاع داغون شده.
با رسیدن به اتاق ، چان در رو باز کرد و با دیدن هیونجینی که سعی داشت بغضش رو قورت بده و فلیکسی که سرش رو پایین انداخته بود و حرفی نمیزد گفت : فقط چند دقیقه تا عملت مونده بعد تو مثل احمقا داری گریه میکنی ؟
با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و نگاهش رو به فلیکس داد و حرفی نزد.
واقعا دلش میخواست قبل از ورودش به اتاق عمل ببوسش تا اگر یک وقت برنگشت ، حسرتی توی دلش نمونده باشه ولی انگاری همسر سابقش زیادی دلخور بود.
سونگمین با دیدن سیبک گلوی فلیکس که مدام بالا و پایین میشد و نشون از قورت دادن بغضش بود ، اخمی کرد و به سمتش رفت.
دستش رو پشت کمرش قرار داد و گفت : میخوای بریم خونه ؟
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و از روی صندلی بلند شد و به طرف تخت رفت.
دستش رو دراز کرد و تا خواست بوهی رو از روی تخت برداره ، هیونجین مچ دستش رو گرفت و با
چشم های خیسش بهش نگاه کرد و با بغض گفت :
ازت خواهش میکنم کنارم بمون.
همین حرف هیونجین انگار تیر خلاص برای فلیکس بود چرا که دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و سرش رو بین گردن تا شونه اش قرار داد و شروع به گریه کردن و هق زدن کرد.
هیونجین هم دست کمی از فلیکس نداشت.
دستاش رو دور کمر باریکش حلقه کرد و روی پاهای خودش نشوندش و اونقدر محکم به خودش فشردش که چان حس میکرد الان بدناشون یکی میشه.
سونگمین لبخند محوی زد و به طرف تخت رفت.
بوهی رو اروم از روی تخت بلند کرد و به طرف چان رفت و گفت : اروم بگیرش و حواست به دستش باشه.
سری تکون داد و بوهی رو اروم و با احتیاط بغل کرد و نگاهش رو به فلیکس و هیونجین داد.
همچنان با صدای بلند گریه میکردن و همدیگه رو فشار میدادن و گاهی میبوسیدن.
هیونیو رو هم از روی تخت بلند کرد و توی کالسکه کنار می سان قرار داد و دست چان رو با لبخند گرفت و گفت : بهتره تنهاشون بزاریم.
با ناراحتی نگاه از اون دو نفر گرفت و به سونگمین داد.
با دیدن نگاه زیبا و لبخندش ، متقابلا لبخندی زد و اروم سرش رو بالا و پایین کرد و هر دو از اتاق خارج شدن و در رو بستن .
به محض بسته شدن در هق بلندی زد و دستش رو توی موهای هیونجین فرو کرد و محکم کشید و گردنش رو بوسید و با گریه و نفس نفس زنون گفت : باید برگردی .. باید بمونی .. من نمیتونم بدون تو
از پس بوهی و هیونیو بربیام .. پس برگرد .. قول بده که برمیگردی ..
سپس از توی بغل هیونجین بیرون اومد ولی دستاش رو از دور گردنش باز نکرد و توی فاصله نزدیک از صورتش لب زد : بگو که برمیگردی .. هیونجین بهم قول بده.
سرش رو با عجله بالا و پایین کرد و با پشت دست اشک های فلیکس رو پاک کرد و با هق هق گفت :
قول میدم .. فقط اروم باش ..
اب بینیش رو بالا کشید و دوباره به هیونجین چسبید و گفت : قول دادی هیونجین .. من خیلی منتظرت میمونم .. برگرد ... نمیخوام مثل دخترمون حسرت زنده بودنت رو بچشم .. پس قول بده که برمیگردی هیونجین.
دوتا اشک پشت سر هم ریخت و نفسی تازه کرد و محکم فلیکس رو به خودش فشرد و گفت : قول میدم بهت .. قول میدم فلیکسم.
نفس عمیقی کشید و از هیونجین جدا شد و نگاهش رو به در داد.
با ندیدن کسی توی سالن ، به هیونجین نگاه کرد و بدون هیچ حرفی و تنها با دو قطره اشکی که روی گونش چکید به طرف اون مرد خیز برداشت و لب روی لباش قرار داد.
هیونجین با اشتیاق بی نهایت زیاد و البته دلتنگی که حتی با وجود فلیکس در کنارش ، حسش میکرد لباش رو از هم فاصله داد و لب پایین فلیکس رو بین دو لب گرفت و محکم مکید.
فلیکس هم لب بالای هیونجین رو بین لب های لرزون خودش قرار داد و بدون حرکت موند و به هیونجین فهموند که نمیخواد یه بوسه ی خیس داشته باشه.
با این کار فلیکس ، دست از مکیدن لب پایینش برداشت و اونم ثابت موند.
همزمان با قرار گیری لب های فلیکس بین لباش ، دستاش رو به کمر رسوند و اروم اروم و مثل یک مادر که قصد خوابوندن بچه اش رو داره ، کمرش رو نوازش کرد.
بعد از چیزی حدود دو یا سه دقیقه لباش رو از بین لبای هیونجین در اورد و با خجالت و چشم هایی خیس به نخی از بزاق که بین لباشون بود نگاه کرد.
هیونجین هم به اون باریکه ی بزاق زل زد و توی یه حرکت ناگهانی پشت سر فلیکس رو گرفت و دوباره لباشون رو بهم متصل کرد و اینبار با ولع و دلتنگی مکید و زبون زد.
فلیکس هم که انگار منتظر همین کار هیونجین بود ، دستاش رو توی موهاش حلقه کرد و لب بالای اون مرد رو با اشتیاق مکید.
دقیقه ای لب بالا و ثانیه ای لب پایین فلیکس رو میمکید و میبوسید و گاهی با زبونش خیس میکرد تا رفع دلتنگی کنه ولی هر چی جلو تر میرفت دلتنگ تر میشد.
همانطور که داشتن همدیگه رو میبوسیدن ، مینهو بی حواس از همه جا در رو باز کرد و گفت : هیونجی
..
با دیدن فلیکس و هیونجین توی اون حالت با عجله رو گرفت و حرفی نزد.
فلیکس با خجالت از هیونجین جدا شد و باعث شد صدای عمیقی توی اتاق ایجاد بشه.
مینهو لبخند خجلی زد و با موهای پشت گردنش بازی کرد و گفت : باید بری توی اتاق عمل. اروم سرش رو بالا و پایین کرد و به فلیکس نگاه کرد و اینبار پیشونیش رو بوسید و با عشق گفت :
دوست دارم بعد از بهوش اومدن اولین چهره ای که میبینم تو باشی .. میتونی این قول رو بهم بدی ؟
با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و اب بینیش رو بالا کشید و با چشم های قرمز و مژه هایی خیس سری تکون داد و حرفی نزد.
لبخند محوی زد و دست فلیکس رو گرفت و پوست صافش رو بوسید و با عشق بهش نگاه کرد.
فلیکس هم با بغض به هیونجین نگاه کرد و با انگشت شست صورت خیسش رو پاک کرد و از روی تخت بلند شد.
مینهو لبخندی زد و به طرف اون دو نفر برگشت و با دیدن فلیکس ، به سمتش رفت و یک ابمیوه و یک کیک به طرفش گرفت و گفت : بخور .. هیچی نخوردی.
لب های لرزونش رو بهم فشرد و کیک و ابمیوه رو از مینهو گرفت و گفت : ممنونم .
سری تکون داد و اینبار به طرف هیونجین رفت و گفت : الان پرستارا میان تا ببرن اتاق عمل ..
استرس داری ؟
ریز خندید و به فلیکس نگاه کرد و اروم و جوری که فقط خودش و مینهو بشنون گفت : تا زمانی که فلیکس پشت در اتاق عمل منتظرم باشه استرس ندارم.
لبخند محوی زد و گفت : مطمئن باش نمیره و همونجا میمونه تا زمانی که برگردی ... شاید منو چان ولت کنیم چون با همسرامون اشتی کردیم ولی فلیکس ولت نمیکنه مطمئن باش.
با چشم های گرد شده به مینهو نگاه کرد و گفت :
اشتی کردین ؟
ریز خندید و گفت : چان و سونگمین که اره و قراره بعد از مرخص شدن تو چان برگرده خونش..
جیسونگ هم گفت که میخواد منو ببینه..
با خوشحالی دست مینهو رو گرفت و گفت : این عالیه.
مینهو سری تکون داد و نگاه ریزی به فلیکس انداخت و گفت : امیدوارم زندگی تو هم خیلی زود درست بشه.
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن مژه های همچنان خیسش اخمی کرد و لب باز کرد تا چیزی بگه که در اتاق باز شد و دوتا پرستار مرد به طرفش اومدن.
به محض ورود اون دو نفر ، فلیکس کیک و ابمیوه اش رو نصفه رها کرد و از روی صندلی بلند شد و با دست هایی که میلرزید بهشون نگاه کرد.
هیونجین با دیدن دست های لرزون فلیکس ، به مینهو نگاه کرد و گفت : مینهو مراقبش باش.
مینهو نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن دست های لرزونش به طرفش رفت و بازوهاش رو گرفت و گفت : چیزی نیست .. اروم باش .. هیونجین خوب میشه و سالم میاد بیرون .. اروم باش فلیکس خیلی داری میلرزی .. اروم باش. . من میدونم که برمیگرده .. مطمئنم که برمیگرده.
دست های همچنان لرزونش رو روی دست های مینهو قرار داد و از خودش دورش کرد و به طرف تخت هیونجین که داشتن از اتاق خارجش میکردن دوید.
دستاش رو روی میله ها قرار داد و به کمک اون دو پرستار ، هیونجین رو به طرف اتاق عمل هدایت کرد.
با رسیدن به اتاق عمل ، نگاهش رو به هیونجین داد و با چشم های خیس گردنبند توی گردنش رو در اورد و حلقه هایی که بعد از طلاق توی خونه جا گذاشته بودن رو به هیونجین نشون داد.
باورش نمیشد فلیکس هنوزم حلقشو نگه داشته باشه و همین موضوع باعث شد از خوشحالی اشکی بریزه.
فلیکس اشکی ریخت و حلقه ی هیونجین رو در اورد و گردنبند رو توی مشتش فشرد.
سپس دست چپ هیونجین رو بالا اورد و حلقه رو وارد انگشت حلقه اش کرد و با بغض گفت : زود برگرد.
لبخند محوی زد و اشکی ریخت و بدون هیچی حرفی سرش رو تکون داد و پرستار ها بدون اتلاف وقت تخت رو از اون دو در که علامت ورود ممنوع داشت عبور دادن و وارد اتاق عمل شدن. به محض ناپدید شدن تخت هیونجین ، روی صندلی های سالن انتظار نشست و شروع به هق زدن و گریه کردن کرد.
مینهو که تموم مدت شاهد حرکات فلیکس بود ، با لبخند کنارش نشست و گردنبند رو از توی دستش بیرون کشید و حلقه فلیکس رو در اورد.
سپس دستش رو بالا اورد و توی انگشت حلقه اش فرو کرد و به محض نشستن نگاه فلیکس روی صورتش ، لبخندش رو پهن تر کرد و گفت :
اینطوری انرژی بیشتر ازت میگیره و امیدش بیشتر میشه.
لباش رو بهم فشرد و همانطور که اشک میریخت حلقه ای بیشتر از دو ماه نپوشیده بود رو نوازش کرد.
.
وقتی وارد اتاق عمل شد ، نگاهش رو به حلقه یتوی دستش داد و با لبخند بوسه ای بهش زد.
پرستاری که همراهش بود ، لبخند محوی زد و گفت : چون حال همسرتون رو دیدم چیزی نگفتم ولی شما نمیتونین در حین عمل اینو نگه دارید.
لبش رو محکم گزید و گفت : میشه خواهش کنم بزارید توی دستم بمونه ؟ لطفا.
پرستار لب باز کرد تا چیزی بگه که پزشکش با لباس های مخصوصی که به تن کرده بود ، به طرفش رفت و گفت : اشکالی نداره .. بمونه بهتره
.. حس میکنم امید به زندگی پیدا کردی.
ریز خندید و دوباره به حلقه نگاه کرد و گفت : خیلی زیاد .. دلم میخواد زنده بمونم دکتر..
لبخند محوی زد و گفت : پس باید با یه امپول هوا خلاصت کنم.
به شوخی پزشکش خندید و حرفی نزد و طولی نکشید که ماسک بی هوشی رو روی دهنش قرار دادن و مواد بی هوشی رو توی رگش فرو کردن و در اخر چیزی جز تاریکی مطلق حس نکرد.
به محض بی هوش شدن هیونجین ، نگاهش رو به پرستار داد و گفت : حالا حلقشو دربیار ولی یادت باشه که حتما قبل از بهوش اومدن دستش کنی.
پرستاری احترامی گذاشت و حلقه ی هیونجین رو در اورد و توی دستش گرفت و به طرف سالن اتاق عمل رفت.
.
.
سه ساعتی میشد که هیونجین وارد اتاق عمل شده بود و فلیکس با استرس میلرزید و گاهی راه میرفت و گاهی مینشست.
مینهو هم دست کمی از اون نداشت ولی بیشتر ازهر چیزی این لرزش بد فلیکس عصبی و نگرانش کرده بود.
دست های لرزونش رو بهم مالید و دوباره به ساعتش نگاه کرد و هنوز نتونسته بود کامل عقربه ها رو ببینه که سرش گیج رفت و پاهاش سست شدن و مجبور شد روی زمین بشینه.
مینهو با نگرانی به طرفش دوید و زیر بغل هاش رو گرفت و روی صندلی نشوندش و جلوش زانو زد و گفت : خوبی ؟
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و چیزی نگفت.
چان با دیدن پوست رنگ گچ شده ی فلیکس از راه دور ، به طرفش دوید و خطاب به مینهو گفت :
چیشده ؟
با نگرانی از فلیکس رو گرفت و گفت : فکر کنم ضعف کرده.
چان اخم غلیظی کرد و به بدون هیچ حرفی به طرف ایستگاه پرستاری رفت و از حال فلیکس بهش گفت.
پرستار با عجله دستگاه فشار رو برداشت و به طرف فلیکس رفت.
کنارش نشست و بدون هیچ حرفی دستگاه رو دور دستش بست و شروع به گرفتن فشارش کرد.
با دیدن فشار بی نهایت پایین فلیکس اخمی کرد و گفت : باید بستری بشی.
سرش رو با عجله تکون داد و گفت : نه .. من وقتش رو ندارم .. الان همسرم توی اتاق عمله و من باید اینجا بمونم.
چان با لحنی تهدید امیز گفت : بسه فلیکس.
پرستار لبخندی به فلیکس زد و گفت : اشکالی نداره سرم متحرک برات میزنم ولی باید حتما بزنی .. اگر همسرت از اتاق عمل بیاد بیرون و صورتت رو ببینه دوباره برمیگرده توی اتاق .. عین گچ شدی. سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت و پرستار این سکوت رو به نشونه ی رضایت گرفت و از روی صندلی بلند شد و رفت تا برای فلیکس سرم بیاره.
بعد از چیزی حدود پنج دقیقه پرستار با سرم و میله ی متحرک اومد و دست فلیکس رو گرفت.
رگش رو پیدا کرد و انژیوکت رو وارد دستش کرد و سرم رو باز کرد و خطاب به چان گفت :
حواستون باشه بهش .. سرمش تموم شد صدام بزنین
.
چان احترامی گذاشت و با یه نفس عمیق کنار فلیکس نشست و با دیدن حلقه ی توی دستش با تعجب ابرویی بالا داد و گفت : هیونجین رو بخشیدی ؟ نگاهش رو به حلقه اش داد و سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت .. هنوزم از اون مرد دلخور بود و دلش نمیخواست ببخشش ولی انگار خدا هم با مردش یار بود چرا که تا هیونجین وارد اتاق عمل شد بیشتر کارایی که انجام داده بود رو فراموش کرده بود و فقط و فقط به سلامتیش فکر میکرد.
YOU ARE READING
Spell Revenge Season2
FanfictionCouple : HYUNLIX . Minsung. Changin. Chanmin Genre : Romance. Dark. Rough . Mpreg. Full Smut Up: Tuesday فصل دوم Spell_Revenge. یک شروع قوی با یک داستان کیوت و عسلی و گاهی دارک و گریه دار . این داستان هپی هست پس لطفا نگران نباشید و با خیال راحت ب...