Part 38

421 75 16
                                    





MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@ تمامی کارکتر های این فیکشن و کارکتر های تمام فیکشن های این چنل هیچ شباهت شخصیتی به
اعضای استری کیدز نداشته و تنها اسم کارکتر ها برگرفته از اعضای استری کیدز هست. 


همانطور که داشت لبای مردش رو میبوسید ، ناگهانی جینا با پا به شکمش کوبید و با ناراحتی و بغض لب زد : بوسس نتون .)بوسش نکن(. 
ابرویی بالا داد و لب از روی لبای هیونجین برداشت و به ارومی لبخند زد و با مهربونی خطاب به جینا لب زد : باشه عزیزم .. ببخشید بخواب کیوتم
.
جینا لوچه اش رو اویزون کرد و پاچه های شلوار فلیکس رو گرفت و روی پاش نشست و سرش رو روی سینه اش قرار داد و گفت : این اگاعه بته ..
بوسس نتون .)این اقاعه بده .. بوسش نکن(.
دوباره لبخند زد و دستش رو به موهای کیوت جینا رسوند و شروع به نوازشش کرد و به هیونجین که خنده اش گرفته بود نگاه کرد. 
عجیب این بچه براشون کیوت بود هر چند که خیلی بهونه میگرفت و اذیت میکرد ولی خیلی عزیز بود چرا که هیونجین داییش میشد و یه جورایی تقریبا از خون خودش میدونستش. 
به ارومی دستش رو دراز کرد و روی موهای جینا قرار داد و با لبخند گفت : نمیشه بوسش کنم ؟ اخه فلیکس همسرمه. 
اب بینیش رو بالا کشید و نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : نه .. لیسی بلایه منه .)نه .. لیکسی برای منه(. 
به این حرف جینا ریز خندید و خطاب به فلیکس گفت : رقیبا کم بودن این فسقلیم اضاف شد. 
با شنیدن این حرف از زبون همسرش ریز خندید و خم شد و لبای هیونجین رو بوسید و گفت : ولی هیچ کس قلب منو نداره جز تو. 
زبونی به لبش زد و با لبخند سر جلو برد تا فلیکس رو ببوسه که جینا انگشت های کیوت و کوچولوش رو روی لباش قرار داد و با چشم های خیس لب زد : نتون ..)نکن(.. 
فلیکس با ناراحتی از دیدن چشم های خیس جینا اخمی کرد و روی پاهاش به ارومی نشوندش و توی چشماش نگاه کرد و گفت : خوابت میاد عزیزم ؟ هقی زد و اشکی ریخت و سرش رو به ارومی بالا و پایین کرد. 
این بهونه گیری و این اشک ها بی دلیل نبودن و فلیکس به راحتی فهمیده بود که جینا بد خواب شده. 
اهی کشید و دوباره جینا رو توی بغل گرفت و سرش رو روی شونه اش قرار داد و همانطور که موهاش رو نوازش میکرد خطاب به هیونجین لب زد : میتونی براش شیر درست کنی ؟
اب دهنش رو قورت داد و از روی زمین بلند شد و به طرف اپن رفت. 
شیشه ای که درش سبز بود رو برداشت و شستش و شروع به درست کردن شیر کرد. 
توی این فاصله فلیکس هم جینا رو توی بغل گرفته بود و مدام تابش میداد تا اروم بشه. 
اون کوچولو هم دلش برای باباهاش تنگ شده بود هم بی نهایت خوابش گرفته بود بخاطر همین داشت بد خلقی میکرد. 
وقتی شیر رو درست کرد ، به طرف فلیکس رفت و کنارش نشست. 
شیشه رو به دستش داد و گفت : بیا عزیزم. 
سری تکون داد و جینا رو روی بالش هیونیو خوابوند و شیشه رو توی دهنش فرو کرد و با لبخند بهش نگاه کرد. 
دست های کیوت و کوچولوش رو دراز کرد و دسته های شیشه اش رو گرفت و با قدرت زیادی شروع به مکیدن کرد. 
فلیکس با دیدن این کار اون کوچولو لبخند محوی زد و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و گفت : چقدر اذیت میشه بدون جیسونگ و مینهو. 
سری تکون داد و دستش رو دور گردن فلیکس حلقه کرد و سرش رو روی شونه ی خودش قرار داد و شروع به بوسیدن و بوییدن موهاش کرد. 
با ارامش چشماش رو بست و سعی کرد کمی توی بغل مردش بخوابه و تقریبا داشت موفق میشد که در اتاق باز شد و هیونیو از اتاق بیرون زد. 
با عجله سرش رو از روی شونه ی هیونجین برداشت و به جینایی که به خواب رفته بود نگاه کرد و خطاب به هیونجین گفت : بدبخت شدیم هیونجین. 
هیونجین لبش رو گزید و دستش رو از دور گردن همسرش برداشت و با لبخند به طرف پسرکش دراز کرد و گفت : بیا اینجا عزیزم. 
با قدم های اروم به طرف هیونجین رفت و روی پاهاش نشست و نگاهش رو به جینا داد و اخم غلیظی کرد و گفت : بالس مَ ؟)بالش من ؟(
لبخند محوی زد و به ارومی گونه ی پسرکش رو نوازش کرد و گفت : اره عسلم .. گناه داشت بابا و پاپاش نبودن بخاطر همین من خوابوندمش. 
با چشم های گرد شده به جینا نگاه کرد و گفت :
عجیجم .. پش زیسون ؟)عزیزم .. پس جیسونگ ؟( به این حس افسوس پسرش برای جینا به ارومی خندید و گفت : جیسونگ رفته بخوابه.. 
سری تکون داد و از روی پاهای هیونجین بلند شد و به طرف اتاق دوید. 
بالشش رو برداشت و دوباره از اتاق بیرون زد و هر چند که اون بالش براش سنگین بود اما به زور کشیدش تا اینکه به هیونجین رسید. 
هیونجین با عجله بالش رو از پسرکش گرفت و گفت
: میخوای چیکارش کنی عزیزم ؟
بالش رو با هر دوتا دستش گرفت و روی پاهای هیونجین قرار داد و خودش رو روی پاهاش پرت کرد و سرش رو روی بالش قرار داد و گفت : لالا. 
با لبخند دستش رو دراز کرد و موهای پسرکش رو از روی صورتش کنار زد و گفت : تو قلب منی ؟ ریز خندید و دستای کوچولوش رو بین پاهاش فرو کرد و گفت : اله .)اره(. 

هیونجین نیشخند مردونه اش زد و پاهای پسرکش رو گرفت و شروع به تکون دادن پاهاش خودش کرد و گفت : بخواب پسرم. 
سری تکون داد و به پهلو روی پاهای هیونجین خوابید و نگاهش رو به جینا داد و دستش رو دراز کرد و دست اون کوچولو رو گرفت. 
فلیکس ابرویی بالا داد و خواست چیزی بگه که هیونیو گفت : زیسون نیش میتلسه .)جیسونگ نیست میترسه(. 
با ناباوری و البته خنده ای ریز به هیونجین نگاه کرد و گفت : این روحیه ی حامی گریش به تو رفته. 
لبخند محوی زد و نگاهش رو به فلیکس داد و بهش خیره شد. 
فلیکس هم که تمام مدت نگاهش به هیونیو بود ، با دیدن نگاه خیره ی هیونجین به ارومی سرش رو بالا اورد و توی چشم های عاشقش نگاه کرد. 
به ارومی اب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو به لبای هیونجین داد و به طرفش رفت. 
هیونجین هم به ارومی به فلیکس خیز برداشت و به محض اینکه لباشون در تماس باهم قرار گرفت ، زبونی به لب پایین فلیکس زد و شروع به مکیدن کرد. 
گردنش رو کج کرد و لبای هیونجین رو بین دو لبش گرفت و اونقدر با ولع مکید که صدای بوسه اشون بلند شد و هیونیو و جینا رو کمی بد خواب کرد. 
نیشخندی حین بوسه زد و کمی چشماش رو باز کرد و به چشم های بسته ی فلیکس نگاه کرد و خواست چیزی بگه که هیونیو ناله ای کرد و با پا شکم هیونجین کوبید. 
متعجب لب از روی لبای فلیکس برداشت و به هیونیو که داشت خواب بد میدید نگاه کرد و اخم غلیظی به چهره نشوند. 
فلیکس با نگرانی دستش رو روی پیشونی پسرکش قرار داد و کمی نوازشش کرد تا بهش این حس امنیت رو بده که کنارشه و قرار نیست کسی اذیتش کنه. 
طولی نکشید که تنش های توی خواب هیونیو به پایان رسید و نفس هاش اروم شد. 
هیونجین با اخمی بی نهایت غلیظ به فلیکس نگاه کرد و گفت : خواب بد میبینه ؟
لبخندی زد و پتوی روی جینا رو روی هیونیو هم گرفت و گفت : اره بعضی وقتا. 
هوفی کشید و خم شد و دست کیوت پسرکش رو بوسید و گفت : باباش براش بمیره. 
نوچی کرد و نگاهش رو به هیونجین داد و گفت :
مرض. 
متعجب به فلیکس نگاه کرد و با دیدن اخمش ریز خندید و گفت : شوخی کردم اروم باش. 
چشمی از مردش گرفت و پاهاش رو باز کرد و جینا رو به ارومی روی زمین قرار داد و پتو رو روی بدنش بالا کشید. 
هیونجین هم از فلیکس پیروی کرد و پاهاش رو باز کرد و پسرکش رو روی زمین قرار داد و نگاهش رو به فلیکس داد. 
با دیدنش که داشت کنار جینا دراز میکشید گفت :
میخوای بخوابی ؟
خمیاز ای کشید و به ارومی سرش رو تکون داد و گفت : خوابم میاد. 
با لبخند از روی زمین بلند شد و به طرف اتاقی که بوهی توش خواب بود رفت. 
در کمد دیواری رو باز کرد و یکم پتو و یک بالش برداشت و نگاهش رو به بوهی داد. 
با دیدنش که به خواب عمیقی فرو رفته بود لبخندی زد و به سمتش رفت و پیشونیش رو بوسید و از اتاق خارج شد. 
به محض رسیدن به سالن ، پشت سر فلیکس نشست و بالش رو روی زمین قرار داد و دراز کشید. 
سپس دستش رو از زیر گردن فلیکس عبور داد و به کمر خوابید و پتو رو روی هر دوشون بالا کشید. 
با این کار هیونجین به ارومی به طرفش برگشت و دستش رو روی سینه اش قرار داد و چشماش رو بست تا بخوابه چرا که واقعا خسته بود. 
هیونجین با ارامش چشماش رو بست و خودش رو به دست خواب سپرد. 
همه ی زندگیش به روال قبلی برگشته بود.. 
فلیکس دوباره عاشقانه میپرستیدش و پسراش از حضورش خوشحال بودن اما این وسط یه چیزی کم بود .. اونم حضور دختر کوچولوی شیطونشون. 
.
.
همانطور که مینهو توی سوراخش میکوبید و نفس های مردونه سر میداد ، چشماش رو توی حدقه چرخ میداد و ناله میکرد. 
مینهو بدون ذره ای رحم توی سوراخ تنگ جیسونگ میکوبید و گاهی گردنش رو کبود میکرد و گاز میگرفت تا صدای ناله ی شیرین و زیباش رو در بیاره و موفق هم میشد. 
وقتی زبون مینهو توی گوشش فرو رفت ، ناله ای کرد و هینی کشید و گفت : مینهو. 
لبخند محوی زد و لاله ی گوش همسرش رو مکید و با اغوا لب زد : جونم ؟
لبش رو گزید و چشماش رو روی هم قرار داد و به ارومی لب زد : الان جینا بیدار میشه زود باش.  سری تکون داد و هر دوتا دستش رو زیر زانوهای جیسونگ فرو کرد و پاهاش رو بالا اورد و اینبار اروم ولی محکم به سوراخش کوبید. 
ناله ی اروی سر داد و دستاش رو روی سینه های مردش قرار داد و شروع به بازی با نیپل های برامده اش کرد. 
اب دهنش رو قورت داد و سرش رو بالا اورد و با لرزشی که زیر دلش بود کمرش رو حرکت داد و اونقدر اینار رو تکرار کرد که طولی نکشید توی سوراخ جیسونگ کام کرد و ناله ی از سر لذتش رو بلند کرد. 
تا اخرین قطره ی کامش رو توی سوراخ اون پسر خالی کرد و به شوخی لب زد : به امید اومدن یه کوچولوی دیگه. 
نوچی کرد و ضربه ی محکمی به بازوی مینهو زد و گفت : برو اونور میخوام بخوابم. 
ریز خندید و سر خم کرد و لب روی لبای جیسونگ گذاشت و به ارومی شروع به مکیدن کرد. 
جیسونگ هم دستاش رو دور گردن مردش حلقه کرد و زبونش رو توی دهنش فرو و سر کج کرد تا فضای بیشتری به مردش بده. 
همانطور که همدیگه رو میبوسیدن ، در اتاقشون زده شد. 
مینهو با اخم لب از روی لبای جیسونگ برداشت و از روی تخت پایین رفت و شروع به پوشیدن لباس هاش کرد. 
سپس به سمت در رفت و بازش کرد و با دیدن سونگمین ابرویی بالا داد و گفت : چیزی شده ؟ سری تکون داد و گفت : نه فقط میشه یه لحظه جیسونگ رو قرض بگیرم ؟
اخمی کرد و نگاهش رو به جیسونگی که داشت پیراهنش رو میپوشید و داد و گفت : چیشده ؟ شونه اش رو بالا داد و گفت : اخه امروز تولد چانه بعد میخوام سوپرایزش کنم .. الان اون خوابیده واسه همین میخوام با فلیکس و جیسونگ برم بیرون برای خرید وسایلش. 
لبخندی زد و گفت : اوه حتما .. الان بهش میگم. 
با خوشحالی سرش رو تکون داد و به طرف سالن رفت. 
با دیدن فلیکس و هیونجین که توی بغل هم به خواب رفته بودن لبخندی زد و به سمتش رفت. 
به ارومی دستش رو تکون داد و به محض باز شدن چشم های فلیکس و نیم خیز شدنش ، لب زد : امروز تولده چانه میای بریم خرید ؟
لبخندی زد و چشماش رو مالید و گفت : اره عزیزم بریم. 
با تایید فلیکس از روی زمین بلند شد و نگاهش رو به جینا و هیونیو داد . 
با دیدن پتو که از روی بدنشون پایین رفته بود ، اخمی کرد و به سمتشون رفت و پتو رو بالا داد و به طرف اشپزخونه رفت. 
سه تا ماگ روی اپن قرار داد و کاپوچینو توشون ریخت و به طرف کتری برقی که موقع بیداری گذاشته و الان خاموش شده بود رفت. 
کتری رو برداشت و توی هر سه ماگ اب ریخت و با قاشق مواد توش رو هم زد و درشون رو بست و از اشپزخونه خارج شد. 
بین راه نگاهش رو به فلیکسی که داشت با عشق پتو رو روی بدن هیونجین بالا میکشید داد و گفت : من میرم اماده شم. 
سری تکون داد و با لبخند از روی زمین بلند شد و به طرف سرویس رفت. 
هنوز کامل وارد نشده بود که جیسونگ لنگ زنون از اتاق خارج شد و نگاهش رو به فلیکس داد. 
ریز خندید و به ارومی گفت : خوش گذشت ؟
نوچی کرد و از اونجایی که کمی درد داشت گفت :
برو دستشویی کن تا نیومدم برات درد دارم میام میزنمت. 
دوباره اما اینبار با تن صدای تقریبا بلندی خندید و گفت : مثل اینکه خیلی خوش گذشته. 
هیشی گفت و دمپایی روی فرشی توی پاش رو در اورد و به طرف فلیکس پرت کرد و لی اون پسر قبل از برخورد دمپایی در رو بست و با صدای بلند و جوری که جیسونگ بشنوه خندید. 
با نفرت نگاه از در دستشویی گرفت و به سونگمینی که از اتاق خارج شده بود داد. 
با حرص لباش رو چین داد و چنان لگدی به باسن سونگمین زد که اون پسر اخی گفت و به طرفش برگشت. 
با حرص و عصبانیت گفت : توی خر نباید به من بگی که میخوای بری برای خرید که من سکس نکنم ؟
ریز خندید و دستی به باسنش کشید و گفت : دردت گرفته ؟
اب دهنش رو قورت داد و با نفرت چشماش رو توی حدقه چرخوند و چیزی نگفت. 
سونگمین با لبخند به دوستش نزدیک شد و گفت :
ولی من دردم نگرفت چون لوب داشتم. 
هیشی گفت و از اونجایی که حرصش گرفته بود سعی کرد حرص سونگمین رو دربیاره پس لب زد :
با لوب هم دردم میگرفت چون مینهو خیلی بزرگه دقیقا برخلاف چان. 
نوچی کرد و با ناراحتی و اخم و البته به شوخی گفت : گمشو .. مال چان خیلیم بزرگه دقیقا به اندازه ی خر. 
به این حرف سونگمین با صدای بلند خندید و همون لحظه در دستشویی باز شد و فلیکس بیرون اومد. 
با دیدن دوستاش که داشتن با صدای بلند میخندیدن ، لبخندی زد و گفت : به چی میخندین ؟
جیسونگ اشکایی که از چشماش میچکید رو پاک کرد و گفت : فلیکس ؟
ابرویی بالا داد و گفت : جونم ؟
جیسونگ هینی از خنده کشید و به ارومی گفت :
سونگمین میگه چان هیونگ خیلی بزرگه دقیقا مثل خر. 
هینی از خجالت کشید و لب پایینش رو گزید و گفت : خاک توی سرتون با این بحث های مزخرفتون. 
سونگمین هم که از خنده زیاد شکم درد گرفته بود ، دستش رو به شکمش کشید و خطاب به فلیکس گفت : حیف که تو نمیتونی انجامش بدی دلم میسوزه.  لبخند محوی زد و نگاهش رو به هیونجینی که خواب بود داد و گفت : بزار خوب بشه ببینم بازم میتونی این حرفو بزنی. 
جیسونگ ریز خندید و سری تکون داد و خطاب به سونگمین گفت : راست میگه . بعد که خوب شد و زنگ زدیم که بریم بیرون میگه بچه ها من نمیتونم بیام چون حالم خوب نیست .. بعد میگیم چته میگه سرما خوردم . خوشم میاد همیشه سرما میخوره. 
هیشی گفت و محکم به بازوی جیسونگ کوبید و گفت : خفه شو جیسونگ. 
سونگمین به این حرف جیسونگ خندید و گفت :
راست میگیا .. حالا اینا مهم نیست بیایین بریم که قراره تولد بگیریم. 
سری تکون داد و به ارومی گفت : فقط زود بریم که تا قبل از بیدار شدن هیونیو و بوهی برگردیم. 
جیسونگ اب دهنش رو قورت داد و به جینا که داشت توی خواب تکون میخورد نگاه کرد و گفت :
وای فکر کنم جینا بیدار شد. 
و دقیقا با اتمام حرفش بود که اون بچه روی شکم دراز کشید و طولی نکشید که نشست و به اطراف نگاه کرد تا جیسونگ یا مینهو رو ببینه. 
مینهو که دید دخترکش بیدار شده ، نگاهش رو به جیسونگ داد و با لبخندی عاشقانه گفت : تو برو عزیزم من حواسم بهش هست. 
و با اتمام حرفش به طرف دخترکش رفت و از روی زمین بلندش کرد و گونه اش رو بوسید و دوباره روی پاهاش گذاشتش تا بخوابه. 


Spell Revenge Season2 Where stories live. Discover now