Part 43

489 52 23
                                    

وقتی حس کرد کمی اروم شده و دیگه دلش نمیخواد گریه کنه ، در سرویس رو باز کرد و خارج شد .
به محض خروجش ، جیسونگ با ناراحتی کمرش رو از دیوار فاصله داد و به طرفش رفت .
بدون هیچ حرفی محکم بغلش کرد و اجازه داد تا فلیکس توی بغلش اروم بشه .
میدونست انتخاب اشتباهی انجام داده که با فلیکس به ازمایشگاه و سونو گرافی اومده ولی خب هیچ کس با تجربه تر و مورد اعتماد تر از اون پسر نبود براش .
درک میکرد و میدونست که چه دردی الان داره میکشه و به چه چیزی فکر میکنه بخاطر همین بغلش کرده بود تا اروم بشه .
هق ارومی زد و دستاش رو دور کمر جیسونگ حلقه کرد و دوباره اشکاش شروع به باریدن کردن .
جیسونگ لبش رو گزید و با ناراحتی به کمر فلیکس ضربه زد و گفت : همه چیز درست میشه فلیکس .. همه چیز .
اهی کشید و از توی بغل اون پسر بیرون اومد و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و لبخند زوری به چهره نشوند و با بغض و صدایی گرفته لب زد : متاسفم نباید امروز رو خراب میکردم با این کارام .
سری تکون داد و دستش رو دراز کرد و اشک هایی که بدون اراده ی فلیکس پایین میریختن رو پاک کرد و گفت : اینو نگو فلیکس .. من درکت میکنم و میدونم که چقدر برات سخته .. و واقعا متاسفم که بدون فکر عمل کردم و تورو با خودم اوردم .
لبخندی زد و دست های جیسونگ رو بین دست های خودش گرفت و همانطور که نوازششون میکرد گفت : اینو نگو ..
و سپس کمی مکث کرد و گفت : کارات تموم شد ؟ بریم خونه ؟
سری تکون داد و با ناراحتی به فلیکس نگاه کرد و گفت : برو صورتت رو بشور تا بریم .
لبخند محوی زد و متقابلا سرش رو تکون داد و به طرف رو شو رفت .
اب رو باز و دستاش رو پر کرد و به صورتش زد .
چند باری این کار رو تکرار کرد و از خنکی بیش از اندازه ی اب لذت برد .
با اتمام کارش نفس عمیقی کشید و شیر اب رو بست و به طرف جیسونگ برگشت .
لبخند محوی به چهره ی خسته ی اون پسر زد و گفت : بریم که معلومه حسابی خسته ای .
لبخند دندون نمایی زد و گفت : اره .. عجیب کسل و خستمه .. یه مدت مینهو بهم گیر میداد که چرا اینقدر میخوابی الان مطمئنم دلیلش رو بفهمه خیلی خوشحال میشه .
سرش رو بالا و پایین کرد و با خوش رویی لب زد : مطمئنم همینطوره .. نظرت چیه زود تر بریم و این خبر خوب رو بهش بدیم ؟
لبش رو گزید و دستش رو دور بازوی فلیکس حلقه کرد و با لبخندی دندون نما لب زد : بریم .
و طولی نکشید که هر دو از سرویس و سپس بیمارستان خارج شدن و به طرف پارکینگ رفتن .
با رسیدن به پارکینگ ، ریموت ماشین رو از توی جیبش در اورد و قفل ها رو باز کرد .
سپس نگاهش رو به جیسونگ که مشخص بود داره عوق میزنه داد و با نگرانی لب زد : جیسونگ خوبی ؟
لب باز کرد تا چیزی بگه که دلش بهم پیچید و هر چیزی که از صبح تا الان خورده بود رو بالا اورد .
با عجله به طرف چوب رفت و تمام محتویات معده اش رو خالی و شروع به نفس نفس زدن کرد .
سر جینا اینقدر ویارش شدت نداشت ولی الان واقعا اذیت بود و مدام دل و روده اش بهم میپیچید .
فلیکس با نگرانی به طرف اون پسر رفت و کنارش نشست و بطری ابی که همیشه بخاطر بوهی و هیونیو پر میکرد رو به طرف جیسونگ گرفت و گفت : بیا دهنتو تمیز کن .
اب دهنش رو قورت داد و روی زمین نشست و بطری رو از دست فلیکس گرفت .
کمی اب روی دستش ریخت و به طرف دهنش برد و اول دهنش و سپس دست و صورتش رو شست و کمی از اب خورد و خطاب به فلیکس لب زد : چرا اینقدر حالم بده ؟
لبخند محوی زد و به شکم جیسونگ اشاره کرد و گفت : چون فهمیدی بارداری ..
اگر نمیدونستی حالت بد نمیشد .
به این حرف فلیکس به ارومی خندید و از روی زمین بلند شد و به طرف ماشین رفت .
در صندلی جلو رو باز کرد و سوار ماشین شد و در رو بست .
فلیکس هم بعد از انداختن بطری اب به طرف ماشین رفت و دورش زد و در رو باز کرد .
پشت فرمون نشست و ماشین رو روشن کرد و نگاه ریزی به جیسونگی که صندلی رو خوابونده و چشماش رو بسته بود ، انداخت و لبخندی زد و بدون هیچ حرفی ماشین رو راه انداخت .
بعد از چیزی حدود ده دقیقه رانندگی به خونه ی مینهو و جیسونگ رسید .
ماشین رو توی پارکینگ پارک و خاموشش کرد و خطاب به جیسونگ به ارومی گفت : جیسونگ ؟ رسیدیم .
نفس عمیقی کشید و چشماش رو باز کرد و اصندلی رو به حالت نشسته در اورد .
اونقدر خوابش میومد که اصلا نفهمید کی ماشین روشن شد و اصلا کی به خونه رسیدن .
اب دهنش رو قورت داد و بدون هیچ حرفی در رو باز کرد و از ماشین پیاده شد و به طرف ورودی رفت .
فلیکس هم لبخندی زد و از ماشین پیاده شد و هنوز قدم اول رو برنداشته بود که دستش از پشت کشیده شد و طولی نکشید که لباش روی لبای شخصی قرار گرفت .
متعجب و با اخم به چشم های بسته ی مرد مقابلش نگاه کرد و خواست هلش بده که اون شخص همانطور که بوسه رو شروع کرده بود پایانش داد و با نیشخند به فلیکس نگاه کرد و گفت : خیلی دوست داشتم هیونجین الان کنار پنجره نبود و این صحنه رو نمیدید ولی حیف که دید من بوسیدمت و تو هلم ندادی .
و با اتمام حرفش از فلیکس فاصله گرفت و با دو از باغ خارج شد .
متعجب و با ترس به طرف پنجره برگشت و با دیدن هیونجین که با اخم بی نهایت غلیظی داشت بهش نگاه میکرد ، اب دهنش قورت داد و نفساش تند شدن .
حالا چطوری باید به هیونجین توضیح میداد که اونطوری که اون فکر میکنه نیست ؟
میدونست مردش چقدر شکاکه و میدونست که الان هر چیزی هم که بگه هیونجین حرفش رو قبول نمیکنه و همونطور که خودش دوست داره تفسیرش میکنه .
لبش رو گزید و اب دهنش رو دوباره قورت داد و به طرف جیسونگ رفت .
دستش رو گرفت و زنگ فشرد و طولی نکشید که در توسط مینهو باز شد .
با لبخند لب باز کرد تا چیزی بگه که با دیدن حال بی نهایت بد جیسونگ ، لبخند از روی لباش پاک شد و نگرانی روی صورتش نقش بست .
اخمی کرد و به طرف جیسونگ رفت و توی بغل گرفتش و گفت : چیشده ؟
فلیکس با استرسی که داشت لبخندی زد و بعد از مینهو و جیسونگ وارد خونه شد و خواست چیزی بگه که هیونجین رو دید که داشت از پله ها پایین میومد .
سرش رو پایین انداخت و زبونی به لبش زد تا استرسش رو کم کنه ولی نمیدونست که اینکارش باعث شد که هیونجین بیشتر حسادت کنه .
نفسش رو پر فشار بیرون داد و پشت سر مینهو ایستاد و نگاهش رو به فلیکس داد .
به محض اینکه اون پسر سرش رو بالا اورد و با هم چشم تو چشم شدن ، ازش چشم برگردوند و با صدایی که از عصبانیت خش دار شده بود ، گفت : من و فلیکس باید بریم خونه میتونین مراقب بچه ها باشین ؟
مینهو اخمی از شنیدن لحن قدیمی هیونجین کرد و نگاه از جیسونگ گرفت و به اون مرد داد .
با دیدن چشم های قرمز شده و سیبک گلوش که مدام بالا و پایین میشد ، سری تکون داد و گفت : باشه .. حواسمون بهشون هست .
و به محض اینکه مینهو تایید کرد ، بدون اهمیت دادن به حال بد جیسونگ و قدم های فلیکس که به عقب برداشته میشدن مچ دستش رو گرفت و وحشیانه به طرف خروجی کشیدش .
فلیکس با ترس هینی کشید و لبش رو محکم گزید و دستش رو روی دست هیونجین قرار داد تا از این کشش و درد خلاص بشه که هیونجین عصبی شده از این واکنش فلیکس دستش رو بیشتر کشید و به طرف ماشین رفت .
به محض رسیدن به ماشین ، در کمک راننده رو باز کرد و فلیکس رو توی ماشین هل داد .
سپس در رو محکم بست و با اخم بی نهایت شدیدی ماشین رو دور زد و متقابلا سوار شد و در رو محکم بست و ماشین رو راه انداخت و با سرعت بی نهایت زیادی به طرف خونه حرکت کرد .
راه ده دقیقه ای رو توی پنج دقیقه رفت و هیچ کلامی بینشون رد و بدل نشد .
نه فلیکس میتونست حرف بزنه و زبونش میچرخید و نه هیونجین میتونست چیزی بگه چون میترسید دوباره کل زندگیش نابود بشه .
وقتی به خونه رسیدن ، ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و بدون هیچ حرفی پیاده شد .
سپس به طرف فلیکس رفت و در رو باز کرد و دوباره مچ دستش رو گرفت و اینبار پیاده اش کرد و به سمت ورودی خونه حرکت کرد .
فلیکس اب دهنش رو با ترس قورت داد و دستش رو روی دست هیونجین قرار داد و گفت : کاری نکن که بعدا ازش پشیمون بش ..اه .
با ضربه ی پشت دستی که هیونجین به لباش زد حرفش هیچ وقت کامل نشد .
متعجب دست ازادش رو روی دهنش قرار داد و با چشم هایی که خیس شده بودن به هیونجین نگاه کرد و حرفی نزد .
هیونجین به وضوح ناراحتی و نفرت رو توی چشم های فلیکس دید ولی الان اونقدر عصبی شده بود که نمیتونست اهمیتی به این بده .
پس بدون هیچ واکنشی چشم های قرمزش رو از اون پسر گرفت و در خونه رو باز کرد و هلش داد .
فلیکس که بخاطر سیلی که از هیونجین خورده بود ، بدنش تحلیل رفته بود با این کار اون مرد پاهاش توی هم پیچ خورد و روی زمین افتاد .
با حرص و اخم در رو بست و به طرف فلیکس برگشت و با دیدنش که داشت میلرزید و اشک میریخت و سعی میکرد خودش رو جمع کنه ، دستاش رو مشت کرد و با داد گفت : چرا ؟
ترسیده لرزی کرد و با چشم های خیسش سرش رو بالا اورد و به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین که دید فلیکس جوابی نمیده ، با صدای بلندی خندید و گفت : باشه فلیکس .. منم از امروز همون چیزی میشم که تو دوست نداری دقیقا مثل خودت .
با اتمام حرفش به طرف اتاق مشترکش با فلیکس رفت و در کمد بالا رو باز کرد و یک پاکت سیگار با فندک برداشت و دوباره به طرف سالن رفت .
رو به روی فلیکس نشست و از اونجایی که میدونست از سیگار متنفره ، یک نخ رو روی لباش قرار داد و با فندک روشنش کرد و همون لحظه پوک عمیقی ازش گرفت و توی صورت فلیکس خالی کرد .
با این کار هیونجین حس کرد نفسش گرفت و شروع به سرفه زدن کرد .
هیونجینش برگشته بود به همون هیونجین سابق و این از چشم های قرمز و دندون های جفت شده اش کاملا مشخص بود .
با بغض دستاش رو جلوی صورتش قرار داد و با صدای بلند شروع به گریه کرد .
از این هیونجین هم میترسید و هم ناراحت بود ..
ترس بخاطر اینکه میدونست قراره چه بلایی سرش بیاره و ناراحت بخاطر اینکه هیونجین نه تنها اجازه نداده بود توضیح بده بلکه کار هایی هم داشت میکرد که برای سلامتی فلیکس واقعا مضر بودن .
با دیدن دست های لرزون فلیکس جلوی صورتش با صدای بلند خندید و هر دوتا مچش رو با یک دست گرفت و بلندش کرد .
فلیکس ناله ای از ترس کرد و همانطور که گریه میکرد پشت سر هیونجین راه افتاد تا اینکه به اتاق خوابشون رسیدن .
به محض رسیدن به اتاق ، فلیکس رو روی تخت پرت کرد و پوک عمیقی از سیگارش گرفت و با دو انگشت اشاره و وسط اون لوله ی ابی رنگ رو از توی دهنش در اورد و دودش رو توی فضا پخش کرد .
همانطور که میلرزید روی تخت نشست و لب باز کرد تا چیزی بگه که هیونجین سیگارش رو توی سینی پارچ اب و لیوان ها خاموش کرد و توی یه حرکت ناگهانی پاهاش رو گرفت و به طرف خودش کشیدش .
ترسیده هینی کشید و نگاهش رو به هیونجین داد و حرفی نزد .
هیونجین هم بدون اینکه حرفی بزنه اول شلوار و باکسر و سپس پیراهن همسرش رو بدون توجه به تقلا هاش در اورد و یه گوشه ای دور از تختشون پرت کرد .
فلیکس باورش نمیشد که هیونجین اینقدر بد باهاش رفتار کنه ..
این رسما تجاوز بود .. درسته که اون دو نفر بچه داشتن و یه زمانی ازدواج کرده بودن ولی الان طلاق گرفته بودن و این برهنه کردن هیونجین اونم به زور یه تجاوز محسوب میشد .
اشکی ریخت و با هق هق و بغض خطاب به هیونجین لب زد : نکن هیونجین .. نزار دوباره حسمو بهت از دست بدم ..
با صدای بلند به این حرف فلیکس خندید و روی صورتش خم شد و گفت : اون اشغال کی بود که اومد بوسیدت و تو هیچ واکنشی نشون ندادی ؟ هان ؟
حرف اخرش رو با داد گفت و باعث فلیکس با ترس صورتش رو به طرفی برگردونه .
اخم غلیظی از جواب ندادن فلیکس به چهره اش نشوند و متقابلا و با عجله کل لباس های خودش رو هم در اورد و روی لباس های فلیکس پرت کرد و با دادی بلند تر از قبل لب زد : میگم اون اشغال عوضی کی بود ؟
ترسیده از شنیدن صدای داد های هیونجین ، دستاش رو روی گوشاش قرار داد و همونطور که گریه میکرد و هق میزد گفت : نمیدونم .. نمیدونم اون کی بود .
با نفرت و حرص لباش رو چین داد و دستش رو به زیر زانوهای فلیکس رسوند و توی یه حرکت ناگهانی عضوش رو بدون اماده کردن فلیکس توی مقعدش فرو کرد و با داد گفت : باشه .. حرف نزن فلیکس .. حرف نزن .. من خودم از زیر زبونت میکشم .
با اینکار هیونجین چنان دردی به بدنش رسوخ کرد که صدای جیغش بلند شد و چشماش از حدقه بیرون زد .
فکر میکرد رابطه اش با اون مرد بعد از چکاپ اخرش یه رابطه ی عاشقانه با یک تخت پر از گل رز قرمز خواهد بود ولی الان همه چیز عوض شده بود .
نه تنها این رابطه عاشقانه نبود بلکه یه تجاوز محسوب میشد .. اونم یه تجاوز بی رحمانه چرا که هیونجین میدونست فلیکسش توی این مدت باکره بوده ولی با وقاحت تمام و بدون اماده کردنش ، دیکش رو وارد سوراخش کرده بود و با بدجنسی تمام کمرش رو تکون میداد .
همانطور که توی سوراخ فلیکس میکوبید و به بدن لرزون و چشم های خیسش نگاه میکرد و ناله و هق هق های از سر دردش رو گوش میداد ، خم شد و سرش رو توی گردن اون پسر فرو کرد .
خبری از بوسه یا نوازش نبود .. نمیخواست مثل قبلا با بوسیدن گردن فلیکس و زبون زدن به لاله ی گوشش ارومش کنه .. اتفاقا برعکش قصد داشت اونقدر زجرش بده تا فلیکس بگه که اون شخص کی بود و چرا بوسیدش .
به محض قرار گرفتن لباش روی پوست صاف گردن فلیکس ، دهنش رو باز کرد و دندون هاش رو توی شاهرگش فرو کرد و اونقدر محکم گاز گرفت که فلیکس پاهاش رو روی تخت کوبید و اونقدر داد زد که صداش گرفت .
واقعا داشت درد میکشید .
حس میکرد یه حیوان درنده ی وحشی بهش حمله کرده نه هوانگ هیونجینی که دوباره حسش بهش برگشته بود .
با دیدن این واکنش شدید فلیکس ، دندوناش رو از هم باز کرد و پوستش رو از بین لباش خارج کرد .
با دیدن کبودی سیاه رنگ روی گردن فلیکس اخمی کرد و دوباره گفت : بگو اون کی بود .
هق بلندی زد و دست های لرزونش رو بالا اورد و روی رون های هیونجین قرار داد و همانطور که گریه میکرد از بین چشم های خمارش لب زد : نمیدونم .. نمیدونم .
با حس دست های فلیکس رو رون پاهاش ، دستاش رو که روی تخت و کنار سر فلیکس بودن مشت کرد و بدون هیچ حرفی دوباره ضرباتش رو از سر گرفت .
فلیکس با این کار هیونجین چند تا هق پشت سر هم زد و اونقدر جیغ زد و تقلا کرد و لرزید که مردش عصبانی شد و سیلی دوم رو توی اون روز به صورتش زد .
با این تفاوت که اون سیلی اونقدر محکم بود که گوشه ی چشم و گونه و گوشه ی لب فلیکس کوفته و خیلی سریع از رنگ سرخ به رنگ کبود در اومدن .
حالت هاش دست خودش نبود .
اینکه دیده بود یکی فلیکس رو بوسیده و اون پسر هلش نداده باعث شده بود که حس جنون بهش دست بده .
هیونجین از همون اولش هم ادم شکاکی بود ولی الان واقعا زورش گرفته بود چرا که حس میکرد اون شخص کسیه که به فلیکسش حس داره و قراره با اون بهش خیانت کنه .. هر چند که این حس خیلی هم غلط نبود .
شاید از طرف فلیکس حسی برای اون پسر وجود نداشت ولی سیجونی که هیونجین سالها قبل از خونه بیرونش کرده بود هنوزم به ارباب جوان عمارت هوانگ چشم داشت و هر طور که شده بود میخواست به دستش بیاره .

*************************************************************************************************************
خب سلام .
اگر فصل یک رو خونده باشید سیجون رو یادتون میاد ولی اگر نخوندید از فول پارت فصل اول صفحه ی 489 تا 507 رو بخونید .

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Oct 31 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Spell Revenge Season2 Onde histórias criam vida. Descubra agora