پارت 55

372 116 175
                                    

این پارت ، امشب فقط به خاطر تولد پسرم آپ میشه:
#happybirthdaywangyibo
تولد ۲۷ سالگیت مبارک عزیزم!
تا ابد دوستت دارم و عاشقتم 💚💚💚💚💚

__________________________

🌈صدایم باش:

شاید اشتباه کرده بود ...
نباید از اول هم با همچین چیزی موافقت میکرد!
با اخم نفسشو بیرون داد ...
بی حوصله و اخم آلود از سالن اصلی دانشکده بیرون زد و بی توجه به بقیه ی همکلاسیاش که با شور و شوق زیاد در مورد جشن فارغ التحصیلی چند روز قبل حرف میزدند ، از پله های جلوی ساختمان دانشکده پایین رفت و درحالیکه مدرک موقت کارشناسی شو توی دستش فشار میداد ، به طرف در خروجی دانشگاه رفت!

اما هنوز چند متری جلوتر نرفته بود که با شنیدن صدای زن جوانی که اسمشو صدا میزد سرجاش وایستاد و به طرفش چرخید:
آقای شیائو؟!

به چهره ی ناآشنای اون زن جوان که با لباسی رسمی و اداری در برابرش وایستاده بود خیره شد و با تکون دادن سرش جواب داد:
بله؟!

زن جوان با لبخند بهش تعظیم کرد و با لحنی آرام ازش پرسید:
آقای شیائو جان؟!


و جان که از گرمای بی سابقه ی اون وقت از سال بشدت کلافه شده بود، نفس کوتاهی گرفت و با تکون دادن سرش جواب داد:
بله ... خودم هستم!

زن جوان با شنیدن تایید دوباره اش لبخند پهنی تحویلش داد، یه قدم جلوتر اومد و درحالیکه دستشو به طرفش دراز میکرد ، ادامه داد:
از آشنایی با شما خوشوقتم!
من شی لین از شرکت فناوری و توسعه شهری وان لینگ هستم ...

جان با شنیدن این حرف و دیدن دستی که برای آشنایی به طرفش دراز شده بود ، با تردید دستشو جلو برد و باهاش دست داد و منتظر شنیدن ادامه ی حرفاش شد !

و زن جوان که انگار درست مثل جان از وایستادن در اون گرما کلافه شده بود ، نیم نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن تابلوی کافی شاپ دانشکده لبخند زد و بهش گفت:
من از طرف شرکتم و برای یه پیشنهاد شغلی به اینجا اومدم ...
میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ؟!

و درحالیکه نفسشو با صدا بیرون میداد با دست راستش به سالن کافی شاپ اشاره کرد!

و جان که هنوزم کاملا گیج و سردرگم بنظر میرسید با تکون دادن سرش باهاش موافقت کرد و به همراهش به طرف کافی شاپ به راه افتاد!



_________________

یکی دو ساعت بعد:
با نگاهی عجیب به چهره ی خندان پدرش خیره شد و ازش پرسید:
واقعا عجیب نیست...؟!
به نظر شما همچین پیشنهادی عجیب نیست...؟!

و با دیدن حرکت آروم سر پدرش به نشانه ی جواب منفی چشماشو توی حدقه چرخوند و با اصرار ادامه داد:
چطور ممکنه؟!

Be my voice  Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ