🌈صدایم باش:باورش نمیشد که داره چیکار میکنه ؟!
پشت فرمون نشسته و داره جان و اون بچه گربه ی کوچولو رو به کلینیک دامپزشکی میرسونه ؟!نمیفهمید چرا همچین پیشنهادی داده ، اما در کمال تعجب ته قلبش از کاری که میکرد چندانم ناراضی بنظر نمیرسید و درحالیکه بشدت با خودش درگیر بود، زیر چشمی جان رو میپایید !
هنوزم کاملاً گیج بود، نمیدونست در اون لحظه چرا تصمیم گرفت جلو بره و در نهایت به جای اینکه مچشو بگیره و ازش بپرسه چرا به همه دروغ گفته، مثل یه احمق بهش پیشنهاد کمک داده!
سردرگم و کلافه سرشو تکون داد و سعی کرد فعلا به دلیل کاراش فکر نکنه و تمام حواسشو به خیابون داد تا هر چه زودتر به کلینیک دامپزشکی برسه !
بعد از یه رانندگی نسبتاً کوتاه چهل و پنج دقیقه ای به یه کلینیک رسید، راهنما زد ، اتومبیلو پاک کرد و به همراه جان پیاده شد!
جان که از اینکار ییبو تعجب کرده بود، سعی کرد تا با ایما و اشاره ازش تشکر کنه و بیشتر از این مزاحمش نباشه، اما ییبو که از دیدن تقلای جان برای فهموندن منظورش کلافه بنظر میرسید، سرشو به آرامی تکون داد و بهش گفت:
نه ... منم باهات میام !
چون تو نمیتونی اونجا باهاشون حرف بزنی پس من باید بیام و همه چیو برای دامپزشک توضیح بدم ...
درسته؟!جان با شرمندگی سرشو تکون داد و بناچار با پیشنهادش موافقت کرد ...
وکمی بعد هر دو توی مطب دامپزشک بودند ، ییبو خلاصه ای از ماجرا رو برای دامپزشک توضیح داد...و دامپزشک بعد از شنیدن حرفاش، اون کوچولو رو بدقت معاینه کرد و بهشون گفت:
درسته ... انگار این بچه گربه عفونت ریوی و مشکل تنفسی داره و اگه به کمک شما نجات پیدا نمی کرد، ظرف یکی دو روز آینده جونشو از دست میداد !جان با شنیدن این حرف با نگاهی غمگین به بچه
گربه ی توی بغلش نگاه کرد و آه کشید!دامپزشک با لبخندی کمرنگ سرشو تکون داد و رو به جان کرد و ادامه داد:
اما نگران نباشید ...
شما به موقع کمکش کردید و ظرف یکی دو روز آینده و با کمک داروهایی که بهش میدیم، حالش کاملا خوب میشه !جان با شنیدن این حرف بلافاصله سرشو بالا برداشت و در حالیکه سعی می کرد منظورشو با ایما و اشاره بهش بفهمونه ، ازش پرسید :
باید بچه گربه شو اینجا بذاره ؟!و زن دامپزشک با تکون دادن سرش جواب داد :
بله ...فعلاً ضعیف تر از اونیه که بتونید با خودتون ببرینش!
بهتره چند روزی اینجا بمونه و تحت نظر ما باشه تا کاملا خوب بشه !جان که از شنیدن این حرف کمی خیالش راحت شده بود ، سرشو به آرامی تکون داد و بعد از یه مکالمه ی کوتاه و گرفتن توصیه های لازم به همراه ییبو از مطب خارج شد!
VOCÊ ESTÁ LENDO
Be my voice
FanficBe my voice تمام شده📗📕 دیوونه شدی؟! من گی نیستم ! من دوسش ندارم من عاشقش نیستم ...! باور کن ...من دوسش ندارم ! و اینو بارها و بارها تکرار کرد ... انگار میخواست بهش ثابت کنه که همچین چیزی واقعیت نداره و اگه ونهان اینو باور میکرد ، خیال خودشم ر...