🌈صدایم باش:با دیدن شیائو جانی که وسط سالن وایستاده و منتظرش بود ، ناباورانه جلو رفت و بهش گفت:
جان جان ... تو ...
تو اینجا چیکار میکنی؟!و جان با لبخندی شیرین بهش اشاره کرد:
دلم واست تنگ شده بود ...و همین اشاره ی کوتاه کافی بود تا فاصله ی اندک بینشونو به صفر برسونه و تن زیبای دلبرشو توی بغلش بکشه ...
دستاشو دور کمرش حلقه کرد و با صدایی هیجانزده ادامه داد:
خدای منننن...
به خاطر من اومدی؟!با تایید آروم سرش با لبخندی درخشان ادامه داد:
اگه میتونستم همینجا تمام صورتتو بوسه بارون میکردم ...!با شنیدن صدای خنده ی کوتاهش ازش جدا شد و درحالیکه با یه دست چمدونشو به دنبال خودش میکشید ، با دست دیگه مچ دست جانو اسیر کرد و با صدایی آهسته ادامه داد:
بریم ... بریم خونه جان جان!و با عجله از سالن فرودگاه بیرون زد ، به سمت راست پیچید و درحالیکه جان رو هم به دنبال خودش میکشید ، ادامه داد:
باهام بیا .
ماشینم توی پارکینگ جنوبیه ...!با رسیدن به پارکینگ و پرداخت ورودی به طرف اتومبیلش رفت و درحالیکه قفل درا رو باز میکرد ، ادامه داد:
برو بشین عزیزم ...و به طرف عقب اتومبیل رفت تا چمدونشو توی صندوق عقب بزاره!
بعد از بستن در صندوق نیم نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن محیط نسبتا خلوت پارکینگ ، نیشخند بزرگی زد ، با عجله به طرف در راننده رفت ، در رو باز کرد و سوار شد و با عجله به طرف شیائو جانی چرخید که تازه سرجاش نشسته و مشغول بستن کمربند ایمنیش بود!
با عجله دستشو جلو برد و مچ دستشو گرفت و با بالا اومدن نگاه متعجبش ، بهش لبخند زد و با هیجان ادامه داد:
میخوام ببوسمت جان جان ...
همینجا...!و با دیدن ابروهای بالا پریده ی جان با عجله سرشو جلو برد و بوسه ی تند و شتابزده ای روی لباش گذاشت و خودشو عقب کشید!
جان که از اینکار یهویی ییبو بشدت غافلگیر شده بود، با نگاهی مات و مبهوت و دهانی نیمه باز بهش خیره شد و ییبو که از دیدن واکنش با نمکش خنده اش گرفته بود، دوباره سرشو جلو برد و همزمان با اینکار یه دستشو پشت سرش گذاشت تا مانع از عقب کشیدن احتمالیش بشه و اینبار لباشو عمیقتر و طولانیتر از قبل به بازی گرفت!
برای یه دقیقه و به طور مداوم لباشو بوسید و به تقلای آرومش توجهی نکرد و فقط وقتی عقب کشید که صدای استارت اتومبیلی که در فاصله ی نسبتا نزدیکی پارک شده بود ، به گوشش رسید!
با عجله خودشو عقب کشید و به اطرافش نگاه کرد...
یه اتومبیل کوچیک سفید رنگ بود که چند ردیف اونطرفتر از پارک خارج شده و به طرف در خروجی میرفت و گویا متوجه اونا نشده بود!نفس راحتی گرفت و به طرف جان چرخید و با دیدن شیائو جانی که دستاشو روی صورتش گذاشته و با نگرانی به همون سمت خیره شده بود، با لحنی
پوزش خواهانه ادامه داد:
متاسفم عزیزم ...!
KAMU SEDANG MEMBACA
Be my voice
Fiksi PenggemarBe my voice تمام شده📗📕 دیوونه شدی؟! من گی نیستم ! من دوسش ندارم من عاشقش نیستم ...! باور کن ...من دوسش ندارم ! و اینو بارها و بارها تکرار کرد ... انگار میخواست بهش ثابت کنه که همچین چیزی واقعیت نداره و اگه ونهان اینو باور میکرد ، خیال خودشم ر...