🌈صدایم باش:با قطع تماس آقای شیائو با اخم گوشیشو روی تختش پرت کرد و زیر لب با خودش غر زد:
لعنتیییی... !و حالا علاوه بر کلافگی ، بشدت عصبانی هم بنظر میرسید!
نه تنها مجبور بود که به اون قرار شام اجباری بره که قرار شام دلخواهشو که در ماههای اخیر تنها دلخوشی زندگیش شده بود هم از دست داده بود!برای مدتی طولانی همونجا روی تختش دراز کشید ...
اما در نهایت خودشو وادار کرد که از تختش بیرون بیاد ، به سراغ کمد لباساش رفت و یه دست لباس رسمی انتخاب کرد تا در این دیدار ناخواسته و اجباری با تیپ قابل قبول و مناسبی ظاهر بشه!لباساشو روی تختش گذاشت و دوباره به سالن برگشت ، با دیدن ساعت دو عصر گوشیشو از روی کانتر برداشت و بعد از سفارش نهار به حمام رفت تا دوش کوتاهی بگیره !
یه ساعتی تا رسیدن پیک غذا فرصت داشت ، وان بزرگشو پر از آب کرد و کمی از شوینده ی خوش بوی روزانه شو توی وان خالی کرد ، به آرامی وارد وان شد و به بدنش اجازه داد تا در گرمای مطبوع وان ریلکس کنه !
بعد از یه استراحت کوتاه و استحمامی آرامبخش از حموم بیرون اومد ،لباس پوشید و به سالن برگشت
و هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که پیک غذا از راه رسید ، غذاشو تحویل گرفت و درحالیکه جلوی کاناپه ولو شده بود شروع به خوردن نهارش کرد!اما هنوز چند لقمه بیشتر نخورده بود که چاپستیکشو توی ظرفش رها کرد و با کلافگی زیاد نفسشو بیرون داد ، انگار یه چیزی بشدت آزارش میداد و با مکث کوتاهی متوجه دلیل این آزردگی خاطر شد ، از سکوت عمیق و تنهایی همیشگی این خونه کلافه بود ...
و از اینکه تنها باشه و تنها غذا بخوره بشدت متنفر بود !
با اخم به اطرافش نگاه کرد و با دیدن ریموتی که روی کاناپه رها شده بود، به طرفش خم شد و برش داشت!
تلویزیونو روشن کرد و کانالاشو زیر و رو کرد تا چیزی برای تماشا پیدا کنه ...
یه فیلم سینمایی عاشقانه ...؟!
نهههه... حوصله ی دیدن همچین مزخرفاتی رو نداشت!دوباره کانالو عوض کرد ...شبکه ی خبر ...؟!
هیچوقت به اخبار علاقه ای نداشت ...
در طی زندگی نه چندان آرومی که گذرونده بود اونقدر دروغ شنیده و فریبکاری دیده بود که اصلا نمیتونست به هیچ خبری اعتماد کنه ، با اخم نفسشو بیرون داد و ریموتو دوباره بالا آورد تا کانالو عوض کنه ، اما هنوز دکمه ی ریموتو فشار نداده بود که با دیدن عکس پدر و مادرش و شنیدن صدای گوینده ی خبر سرجاش ماتش برد:به خبر بعدی توجه کنید ...
بنابر اخباری که از یه منبع موثق به دستمون رسیده ، آقای وانگ لین موسس بزرگترین کمپانی سرگرمی کشور به زودی قراره از همسرش جدا بشه،
البته خبرنگار ما فعلا موفق به ملاقات ایشون نشده و وکلای هر دو طرف از انتشار هرگونه خبری در این مورد جلوگیری کردند!
خبرهای تکمیلی در این مورد به زودی به اطلاع شما خواهد رسید!
اما با پخش همین خبر غیر رسمی هم ارزش سهام این کمپانی با سقوطی وحشتناک روبرو شده و ضرر فراوانی ببار آورده !
VOCÊ ESTÁ LENDO
Be my voice
FanficBe my voice تمام شده📗📕 دیوونه شدی؟! من گی نیستم ! من دوسش ندارم من عاشقش نیستم ...! باور کن ...من دوسش ندارم ! و اینو بارها و بارها تکرار کرد ... انگار میخواست بهش ثابت کنه که همچین چیزی واقعیت نداره و اگه ونهان اینو باور میکرد ، خیال خودشم ر...