فقط به احترام تعداد معدودی که همیشه
اولین ووتها ، اولین کامنتها و اولین حمایت گرم و بیدریغشون رو نثارم کردن! 🥰🥰🥰و اونایی که میخونن و حتی یه ووت هم نمیدن ، بدونن که من راضی نیستممممم!😒😒😒😒
_____________________________
🌈صدایم باش:
رویای شیرینی که داشت بهش نزدیک و نزدیکتر میشد و نفسشو توی سینه اش تنگتر میکرد!
این یه توهّم بود ... مگه نه؟!
لابد از بس دلتنگش شده بود ، توهّم زده بود!درحالیکه همونجا وایستاده و با نگاهی گیج و سردرگم بهش خیره شده بود ، دستاشو بالا آورد و چشماشو با انگشتاش مالید تا گیجی و خواب آلودگیشو از سرش بپرونه تا بلکه بتونه چهره ی واقعی اون مرد رو ببینه ، اما حتی بعد از اینکار هم جان هنوز اونجا بود!
و بالاخره با دیدن قدمهای آهسته و پراز تردید جان که بهش نزدیکتر میشد ، به خودش اومد ...
این رویا نبود ...
توهّم هم نبود ...
جان واقعا اونجا بود!
اما... چطور ؟!
اوه ... درسته !
ونهان ...
اینکار ونهانه ... حتما ونهان بهش خبر داده ...!و درحالیکه از نتیجه ای که گرفته بود چندان خوشحال بنظر نمیرسید عقبگرد کرد ، با تمام توانی که واسش باقی مونده بود چرخید و با صدایی آهسته لب زد:
برگرد ...از اینجا برو شیائو جان!و قبل از اینکه دیوونه بشه ...
بچرخه ، به طرفش بدوه و تنشو توی آغوشش بگیره ، به داخل ویلا برگشت ...و جان همونجا ماتش برد ...
با انگشتای بلندش به لبه ی تیشرتش چنگ زد و نفسشو توی سینه اش حبس کرد !
نه اینکه منتظر استقبال باشکوهی باشه ، بهرحال اون بود که ییبو رو بدون هیچ حرفی ترک کرده بود، اما انگار انتظار اینهمه سردی و بیتوجهی رو هم از طرف ییبو نداشت!
اما این مکث فقط برای چند لحظه طول کشید و بعد بلافاصله به خودش اومد...
با عجله از پله های جلوی ساختمان بالا رفت و از دری که نیمه باز رها شده بود ، وارد شد ...
با دیدن ییبویی که وسط سالن وایستاده و بهش خیره شده بود، لبخند کمرنگی روی لباش نشست و با قدمهایی بلند به طرفش رفت...درسته ... جان نمیخواست به همین راحتی برگرده!
به همین راحتی ولش نمیکرد!
به همین راحتی نیومده بود که به همین راحتی برگرده!اما هنوز دو سه قدم مونده بود تا بهش برسه که با شنیدن صدای سرد و محکمش سرجاش وایستاد:
بهت گفتم از اینجا برو ...
برگرد ...
به همونجایی که بودی ...با اخم سرشو به معنای جواب منفی تکون داد و ییبو که از دیدن واکنشش بشدت کلافه بنظر میرسید، نفسشو با صدا بیرون داد و با اخم ادامه داد:
باشه ...
تو بمون!
من میرم ...
من از اینجا میرم !
ESTÁS LEYENDO
Be my voice
FanficBe my voice تمام شده📗📕 دیوونه شدی؟! من گی نیستم ! من دوسش ندارم من عاشقش نیستم ...! باور کن ...من دوسش ندارم ! و اینو بارها و بارها تکرار کرد ... انگار میخواست بهش ثابت کنه که همچین چیزی واقعیت نداره و اگه ونهان اینو باور میکرد ، خیال خودشم ر...