تاریکی³

49 8 0
                                    


بخش اول: شارون

پشت پنجره بزرگی که راز های کوچکمان را نگه می‌داشت، زیر نور مهتابی که تنها زیبایی هایمان را منعکس می‌کرد، ما تلفیقی از آیینه و نور را می‌رقصیدیم...

★★★

پارت سوم: تاریکی

خاکستری نقشی از نور مبهمی بود که در تاریکی می‌تابید
روبه‌روی دربی ایستاده بود که زمانی رو به خوشبختی باز می‌شد و به ناگه برای مدتی بسته شد
مدتی که در خلسه‌ی بی‌پایانی درگیر بود، ثانیه ها پی‌درپی و بی امان می‌گذشتند و آن درب خوشبختی نادر به یکباره تصمیم به گشودن گرفت
ترس نیمه دیگر خوشبختی بود، ترس از دست دادن خوشبختی که به واقعیت پیوسته، شده بود کابوس شب های پسری که خوشبخت بوده و ترسیده‌.
درست مثل رازی که به یک باره تصمیم به فاش شدن گرفته بود، یک راز کوچک مثل اولین باری که فهمید سرو استوارش از درون پوسیده شده و چیزی در سرش تکرار کرد

"ترس از دست دادن پدرش"

مثل راز دردآلودی که برای بار دوم هنگامی سر از زخمش شکافت که سرو استوارش، تک درخت و ستون باغچه زندگی اش برای اولین بار داشت بر خلاف قوانین طبیعت برگ هایش را از دست می‌داد، مگر سرو هم به استقبال پاییز می‌رفت؟
مثل اینکه دنیا برعکس می‌گذشت، حالا انگار ساعت روی دیوار هم خلاف همیشه سرگردان و حیران دور خودش می‌چرخید دقیق به یاد داشت که یک روز صبح به جای نگاه مهربان پدرش ترس را در اولین لحظات چشم گشودنش ملاقات کرده بود.
آن هم درست جایی که پدرش برای اولین بار تصمیم به نشان دادن این زخم چرکین کرده و تمام خونابه جمع شده در دلش را به بیرون هدایت کرده بود
هنوز هم هنگامیکه چشم هایش را می‌بست می‌توانست تصویر خمیده پدرش هنگام خون بالا آوردن را تجسم کند

"نـ....نگران نباش حالم خوب میشه برو بیرون"

این اولین چسب زخمی بود که پدرش بر روی این زخم سرطانی نشاند و جونگ‌کوک خوب می‌دانست که این درد درمانش چسب زخم و بانداژ های ساده نیست پس تنها لبخندی زده بود و با چشم هایی خیس پدرش را ترک کرده بود

_جونگ‌کوک صدامو می‌شنوی؟

با صدای بلند نامجون که کنارش ایستاده بود از دنیای گذشته به جهانی که ادامه داشت پرتاب شد و پلکی زد تا اطرافش را بهتر درک کند

_چیزی شده نامجون شی؟

_این رو که من باید بپرسم نمی‌شنیدی صدات کردم یعنی؟

_متأسفم فکر کنم یه کمی توی خاطرات بابا و گذشته غرق شده بودم، متوجه حرف هاتون نشدم...

_آها مشکلی نیست نمی‌خوای در رو باز کنی بریم وسایل هاتو جمع کنی؟

Patient Of 179 Room ﴾vk﴿Where stories live. Discover now