بخش چهارم: تا انتها؛ حضوردر پایان پنجره ترک خورد، پرده از هوش رفت، آسمان سکسکه ای کرد و باران بیشتر از پیش به زمین سقوط کرد و مابین آنها صدایی عمیق که جان را به روح میداد زمزمه کرد
_ویولت.★★★
پارت آخر: یک غریبه آشنا
دستتو بده به من ماه من
بهم اعتماد کن، من برای تو هرکاری میکنم و میدونم که ممکنه ناراحتت کنه ولی منو تو یکی هستیم،
هیچوقت اذیتت نمیکنم، تو فقط ماه من باش
من میدونم که این بار اولت نیست که عاشق میشی
من این شایعه رو از بین میبرم که میگه،
همه به یک چیز فکر میکنن، به آسیب زدن...
من تورو برا عشق میخوام،
نه درد، نه آسیب و نه زخم
من عادت کردم که تنها باشم درحالی که تو این شهر ادمای خیلی زیادی هست ولی حتی سعی نمیکنم چهره خودمو توی آیینه ببینم
ولی یه نفر پیدا میشه که بهم نیاز داشته باشه همونطور که من بهش نیاز دارم؟
یه نفر هست که بهت نیاز داره،
یه نفر بهت نیاز داره که عاشقته
بوی دریا میاد،
صدای پای کسی رو میشنوم،
باید با دست های پر از ابهامم به دست های تهیش چنگ بزنم؟***
"بیمارستان روانی، سئول"
اتاق جونگکوک که بعد از اون تا مدت ها قرار بود خالی بماند حالا درونش جیمینی دیده میشد که آمده بود تا با مستخدم کمک کند تا پارچه ها را عوض کند
با برداشتن بالش افتادن چیزی را حس کرد و با نگاه کردن به پایین با تعدادی برگه مواجه شد که از لای پارچهها افتاده بود
کمی خم شد و با باز کردن آنها نوشتههای رویش را خواند و با چشم های گرد شده از ترس و تعجب به آنها خیره شد_نه؟ جونگکوک...
با فشردن برگه ها بین دست های تپلش با دو از اتاق خارج شد و همانطور که بین راهرو دکتر کیم را صدا میزد نگاهش را هم پی پیدا کردن دکتر میچرخاند
_دکتر کیم؟ سوکجین هیونگ؟
همانطور که مشتش دور کاغذ ها تنگ تر میشد نفس هایش تند تر میشد و با خشمی که از پیدا نکردن دکتر کیم درون وجودش سرازیر شده بود، مشتش را به دیوار زد و فریاد کشید
_سوکجین هیونگ؟
_چی شده جیمین؟
_هیونگ...
_چرا فریاد میزنی؟
_اینا رو ببین... هیونگ جونگکوک!
و بعد برگههای درون دستش را بالا گرفت و مقابل صورت جین نگه داشت، پسر بزرگتر با تردید برگهها را گرفت و دقیقهای بعد جیمین و دکتر کیم با عجله سمت اتاق دکتر کیم میرفتند تا با هوسوک یا یونگی تماس بگیرند و از جونگکوک بپرسند
YOU ARE READING
Patient Of 179 Room ﴾vk﴿
Fanfictionآمیزش دست هایی پر از ابهام با دست هایی تهی... مردی که بو را تنفس میکرد، بوی درخت باران خورده، بوی چوب سوخته و بوی تند طغیان. همه چیز در گرو پایان بود، ساعت کی به خواب رفته بود؟ دست های سرد "او" کی شروع به ناپدید شدن کرد؟ ★★★ قسمتی از فیک: چه فراموش...