بخش سوم: بالهای شکلاتی
کسی سعی داشت نجاتش دهد که مایل ها از او دور بود...★★★
پارت بیست و سوم: خواب دیده بودم
چه فراموشی سنگینی در دل من پیچیده بود و من به شب فکر میکردم که خاکستری را در تاریکی ربوده بود
چه فراموشی سنگینی در مغزم افتاده بود و من به وهم بوی جنگل باران خورده فکر میکردم که چه گونه به انگل بیابان آلوده شد و ترسید
چه فراموشی سنگینی در دست هایم بود و چه قدر خسته بودم انگار که در تمام من گورستانی خوابیده بود و من پیوسته خسته انتظار میکشیدم
چه فراموشی سنگینی در نفس هایم بود و من دیگر به عشق فکر نکردم شاید
هنوز هم جادهای مانده بود، شاید، ولی چه خالی و بیپایان بود همه چیز
نمیتوانستم، دیگر نمیتوانستم
چه فراموشی سنگینی در شب افتاده بود، شاید من حضور مردی که از پس جنگل باران خورده میآمد را خواب دیده بودم امامن از پنجره دیدم که روح خاکستری کسی به خانه میآمد و دو دست سردش را که به سمت اشک هایم روانه بود،
من دست هایی را دیدم که در تنفس غروب تحلیل رفتند و لب های سرخی را بوسیدم که لحظهی تماشای آخرین لبخندش فریاد زد
خداحافظ!
چه چیزی میتوانست اهمیت داشته باشد وقتی که لبخند ویولت بر زمین ریخت و صدایش در راه گوش هایم گم شد***
_چی کار کردی با خودت؟ چی غلطی کردی با خودت جئون؟
بی توجه به فریاد های یونگی دوباره سرش را روی مبل برگرداند و با صدای بلندی گریه هایش را آزاد کرد،
دیگر چه فرقی داشت که چه کسی در چه موقعیتی او را ببیند وقتی که جلوی چشم هایش ویولت عزیزش خاکستر شد و باد خاکسترش را برد
یونگی با خشم و ترسی که در سرتاسر بدنش رعشه انداخته بود گوشی اش را بیرون آورد و با گرفتن شماره هوسوک با دست های لرزانش منتظر جواب پسر شد_هوسوک، هوسوک حالش خوب نیست، فقط بیا.
..._
_نه!فریادی کشید و گوشی اش را روی مبل پرت کرد و با قدم های تندی خودش را به تن غرق در آبجو و عرق و خون پسر کوچکتر رساند و با گرفتن شانهاش مجبورش کرد در جایش تکان بخورد که فریاد بلندش در گوشش پیچید
_آییی...
_چی، چیشده؟
با دیدن طرحی که درست روی وی لاینش بود و هنوز هم خون ذره ذره از آن به بیرون راه پیدا میکرد با تمام توانش کشیدهای زیر گوش جونگکوک زد و با گرفتن چانهاش فریاد زد
أنت تقرأ
Patient Of 179 Room ﴾vk﴿
أدب الهواةآمیزش دست هایی پر از ابهام با دست هایی تهی... مردی که بو را تنفس میکرد، بوی درخت باران خورده، بوی چوب سوخته و بوی تند طغیان. همه چیز در گرو پایان بود، ساعت کی به خواب رفته بود؟ دست های سرد "او" کی شروع به ناپدید شدن کرد؟ ★★★ قسمتی از فیک: چه فراموش...