بخش دوم: تکینگی j0927+2943
معنای تو تنها، زیستن است...
★★★
پارت هفتم: بلای نادر
اکتبر بارش را به مقصد رسانده و حالا نوامبر راهش را ادامه میداد، برگ های زرد و نارنجی از شرم سرخ میشدند و دل به زمستان میباختند، آنها خیلی عاشقانه برای زمستان جان میدادند؛
اول شادیاشان را برایش میدادند سپس زندگیاشان را، در انتها هم همان رفتگر آوازخوان محله که همیشه برای عشق نرسیدهاش میخواند قلب های شکسته و نازکشان را جمع و در پستی روزگار، به دور از عاشقان شهر نشین، جسم درهم شکستهاشان را آتش میزد، همان رفتگر عاشق که هنوز هم از عشق میخواند
به دور از دید استادش هندزفری اش را درون گوشش گذاشته و آهنگ بیکلامی را گوش میداد، حواسش جمع هر جایی بود به جز درس و استادی کلمات کتاب را میخواند
نگاهش بین بارانی که به شیشه میخورد برگ هایی که هنوز از سرنوشتشان فرار میکردند و مبدأشان را به مقصد عشق ترک نکرده بودند و دفتری که زیر ضربه های مداد سیاهش رنگ زده میشد؛ در گردش بود
هر کدام از خط های بیمعنی که به برگه کاغذ میزد طرحی را درون ذهنش سازمان میدادند و در نهایت بعد از اتمام آهنگ و تکرار دوباره اش باز هم همان تصویر در ذهنش تداعی میشد و رنگ مشکی تیره تر روی دفتر خط میانداخت.
خط ها به یکدیگر میپیوستند و سیاهی پهناور تر میشد خط لبخند شخصی مشخص تر و دردی تازه تر میشد، در کل کلاس امروزش تصویر لبخند آوا جلوی چشم هایش بود و در تمام مدت سعی میکرد با بیشترین جزییات ممکن تصویر لبخند زیبایش را به کاغذ منتقل و در آن برای همیشه محبوس کند.
با شنیدن صدای استادش که پایان کلاس را اعلام کرده و بالای سرش ایستاده و به برگه های زیر دستش نگاهی میانداخت به خودش آمد و سرش را پایین انداخته و خیلی آرام هندزفری را از گوشش بیرون آورد_معذرت میخوام استاد، یه لحظه حواسم پرت شد!
پسر زیر لب گفت و بیشتر سرش را پایین برد
_خیر آقای جئون متوجه شدم که خیلی وقته توی کلاس حضور ندارید و تنها به یک دلیل میتونم از این اشتباه شما بگذرم.
نفس عمیقی کشید و عینکش را از چشم هایش جدا و به درون کتش انتقال داد
_عشق آقای جئون، تنها اگر عاشق هستید میتونم ازتون بگذرم!
با چشم هایش اشاره ای به برگه های زیر دست پسر کرد و با لبخندی حرفش را ادامه داد
_تنها یک عاشق کل کلاس رو به گوش دادن موسیقی، نگاه کردن به بارون و طرح لبخند زدن میگذرونه مگه نه آقای جئون؟
دست هایش را به جیب شلوارش رساند و قدم هایش را سمت میزش برداشت و در راه ادامه داد
_درست ترین اشتباه اینه که از یک کلاس حوصله سر بر، با یه موسیقی ملایم و یه طرح لبخند تیره فرار کنی آقای جئون.
YOU ARE READING
Patient Of 179 Room ﴾vk﴿
Fanfictionآمیزش دست هایی پر از ابهام با دست هایی تهی... مردی که بو را تنفس میکرد، بوی درخت باران خورده، بوی چوب سوخته و بوی تند طغیان. همه چیز در گرو پایان بود، ساعت کی به خواب رفته بود؟ دست های سرد "او" کی شروع به ناپدید شدن کرد؟ ★★★ قسمتی از فیک: چه فراموش...