برداشت پایانی: گریه موج هافقط دارم وانمود میکنم که تو تاریکی هستم،
پشیمون نیستم چون قلبم نمیتونه این شکست رو بپذیره،
ترجیح میدم خیلی فراموشکار باشم یا شاید ترجیح میدم با تو باشم؟
میدونم که لبخند زدن توی این شرایط خیلی آزاردهندهاست ، اما تو سعی میکنی انجامش بدی
و چشم هات، اونا نمیتونن غم پشتش رو پنهان کنن،
تو همیشه سعی میکنی دردهامو رو پنهان کنی،
تو همیشه میدونی چی بگی و من همیشه یطور دیگه
میبینمت،
تو میتونی چشم ها رو بخونی؟
باید بگم
من سعی کردم عشق رو درون یه نفر دیگه پیدا کنم و به دفعات زیاد تکرارش نکردم اما امیدوارم بدونی منظورم اینه که وقتی بهت میگم تو همونی هستی که تو ذهن من بوده
یعنی تو همونی هستی که سعی کردم عاشقش باشم و وقتی اینا گفته شد و تموم شد
من هرگز بهت اجازه نمیدم که بدونی از کارهایی که کردم شرمنده ام،
از اینکه قبل از تو عاشق یه توهم بودم شرمنده ام
نمیزارم چون این یه رازه،
یه راز بین من و راز***
با ندیدن واکنش زیادی از طرف پسر مقابلش روی پاهایش ایستاد و همانطور که سعی داشت نقطه تلاقی موج و ساحل را مقصد پاهایش قرار دهد سمت قایقی که چند ماه پیش خریده بود رفت
و با روشن کردنش سمت قلب دریا حرکت کرد، جایی نزدیک ساحل ماند، نزدیک غروب بود و بهتر بود که زیاد از ساحل دور نشود
کمی از نوشیدنی خنک بین دست هایش خورد و آهی از خوشمزگی اش کشید
با موج بلندی که به تنهی قایق خورد سرش را سمت ساحل برگرداند و همزمان با چشم تو چشم شدن با پسری که کمی پیش تر روی ساحل با او ملاقات کرده بود صدای بلند فریادش را شنید و بعد دید که چطور زیر پایش خالی شد و درون دل تیرهی دریا فرو رفت_ویولت؟
با دیدن افتادن پسر درون دریا و کمی بعد صدای بلند داد و فریاد از سمت ساحل با مردی روبهرو شد که یک ماهی و نیمی میشد درون این شهر خانه گرفته بودند
بدون فکر کردن به چیز دیگری خودش را درون آب پرت کرد و با شنا کردن سمت جسم معلق پسر رفت،
با دیدنش درحالیکه موهای بلندش درون آب شناور هستند و دست هایش باز است او را در آغوش کشید و سعی کرد جسم کوچکش را از آب بیرون بکشد
با بالا آوردن سر پسر از زیر آب نفس عمیقی کشید و با گرفتن یک دستش به لبهی قایق، قایق را کمی کج کرد و بعد با هر سختی بود بالا تنهی پسر را روی قایق گذاشت
نفسی گرفت و با رفتن زیر آب مچ هر دو پای پسر را گرفت و هر طور شده پاهای پسر را هم درون قایقش انداخت و بعد از آن خودش را هم بالا کشید
با نشستن درون قایق دستی به صورت خیسش کشید و با نزدیک تر کردن صورتش به بینی پسر سعی کرد از اینکه هنوز نفس میکشد یا نه مطلع شود
با حس نکردن چیزی روی صورتش فورا پسر را به حالت نیمه نشسته در آورد و دهان پسر را باز و بعد با انگشتش سعی کرد آبی که پسر خورده است را از دهانش خارج کند،
با جاری شدن آب از اطراف دهان پسر با همان سرعت او را روی قایق خواباند و با گرفتن نبضش از اینکه قلبش هنوز میزند مطمئن شد.
آهی از سر رضایت کشید و با حلقه کردن دست هایش جایی زیر شکم پسر به یکباره فشاری به آن وارد کرد که باعث شد سرفه های شدیدی بکند و آب زیادی از دهانش خارج شود و در نهایت راه نفس های پسر باز شود
بعد از اینکه پسر نفس هایش کمی آرام تر شد چنگی به بطری نوشیدنی اش زد و با گرفتن آن جلوی لب های سرد و کبود پسر کوچکتر کمی از آن را به خوردش داد و اجازه داد پسر کوچکتر به تنش تکیه کند، بعد از دقایقی پرسید
YOU ARE READING
Patient Of 179 Room ﴾vk﴿
Fanfictionآمیزش دست هایی پر از ابهام با دست هایی تهی... مردی که بو را تنفس میکرد، بوی درخت باران خورده، بوی چوب سوخته و بوی تند طغیان. همه چیز در گرو پایان بود، ساعت کی به خواب رفته بود؟ دست های سرد "او" کی شروع به ناپدید شدن کرد؟ ★★★ قسمتی از فیک: چه فراموش...