بخش سوم: بالهای شکلاتیصدای حرکت عقربه ساعت درون چهارراه هوشیاری گم میشد و همه چیز رو به پایان بود...
★★★
پارت بیست و یکم: عطر تردید
شبانگاهان، زیر نور مهتاب آمده بودند و من بیدار نبودم،
درمورد چیز های زیادی حرف زدند و من بیدار نبودم،
آن ها شبانگاهان با بطری های پر به اینجا آمده بودند و من بیدار نبودم،
در نیمه های شب لب هایش با آنها میخندید و من بیدار نبودممن، شبانگاهان، زیر نور مهتاب، عاشق شدم...
وقتی چشم هایم را باز کردم وسط پذیرایی بودم،
با بطری های شکسته شده و نیمه رها شده،
صدای خنده هایشان هنوز هم روی تن دیوار بود،
کلمات از درون ترکیده و دست هایش برای کنار هم نگه داشتن تکههای کوچک و بزرگ، بیجان تر از این حرف ها بود
آنها نیمه شب، با لب های به هم دوخته شدهاشان به اینجا آمده و هیچ کدام سراغ من را نگرفته بودندمن، شبانگاهان، زیر نور مهتاب، گوشهی اتاقم، عاشق شدم....
وقتی چشم هامو باز کردم وسط پذیرایی بودم، خاکستر سیگار هایشان همه جا پیدا بود،
من روی خاکستر یکی از آنها ایستاده بودم و من دیدم که از پنجره خانه روح خاکستری کسی به خانه میآید،و من شروع کردم به محو شدن،
بوسهی خورشید بین شانه هایم نشست و بال هایم شروع کرد به ذوب شدن
و من شروع کردم به محو شدن
در من پر بود از تمنا و بیقراری و در تو، لب های تو سرشار بود از محبت و مهربانی
من، شبانگاهان، زیر نور مهتاب، گوشهی اتاقم، با یک بوسه، عاشق شدم...
***
نگاهش به قامت کوچک جیمین بود که هی از اینطرف به آنطرف میرفت و با همان لبخند عریضش به نقاشی های روی دیوار خانهاش نگاه میکرد.
چند دقیقهای میشد که به خانه رسیده بودند و جیمین از همان ابتدا به سرعت شروع به وارسی کردن اطراف
خانه و نقاشی ها، کرده بود_همه اینا رو تو و اون کشیدین؟ واو، خیلی خوشگلن.
پسر کله نارنجی عجیب گفت و دوباره پشت به جونگکوک مشغول تماشای دیوار ها شد
KAMU SEDANG MEMBACA
Patient Of 179 Room ﴾vk﴿
Fiksi Penggemarآمیزش دست هایی پر از ابهام با دست هایی تهی... مردی که بو را تنفس میکرد، بوی درخت باران خورده، بوی چوب سوخته و بوی تند طغیان. همه چیز در گرو پایان بود، ساعت کی به خواب رفته بود؟ دست های سرد "او" کی شروع به ناپدید شدن کرد؟ ★★★ قسمتی از فیک: چه فراموش...