تا انتها؛ حضور
سهراب سپهری
امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز، سر خواهد رفت.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمت
لبه صحبت آب
برق خواهد زد.باطن آیینه خواهد فهمید.
امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.ته شب، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد.داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.★★★
I just hope you enjoy it:)
حقیقتا گفتم اینو بزارم که دلیل انتخاب اسم بخش چهارم هم مشخص بشه...
من چرا توی دورانی زندگی نمیکنم که سهراب بوده؟؟
مرد چطور این همه زیبا؟؟🫠😭راز، سر خواهد رفت؟؟
YOU ARE READING
Patient Of 179 Room ﴾vk﴿
Fanfictionآمیزش دست هایی پر از ابهام با دست هایی تهی... مردی که بو را تنفس میکرد، بوی درخت باران خورده، بوی چوب سوخته و بوی تند طغیان. همه چیز در گرو پایان بود، ساعت کی به خواب رفته بود؟ دست های سرد "او" کی شروع به ناپدید شدن کرد؟ ★★★ قسمتی از فیک: چه فراموش...