بخش چهارم: تا انتها؛ حضورمردی که دل آب هایش را لرزانده و رفته بود...
★★★
پارت بیست و نهم: کوچ
"یک هفته بعد"
﴿چیزی هست که میخوام بهت بگم، چیزی که همیشه پنهون کردم ولی فقط ازت میخوام که این رو پیش خودت نگه داری، راز من بودی، راز نگهدار من هم میتونی باشی؟
چون دیگه نمیتونم تحملش کنم...
چرا اون موقع نتونستم بگم؟
در هر حال من اون کسی بودم همیشه درد کشیدم
حالا برای من گریه کن!
بدون که خیلی مقابلت احساس تاسف میکنم،
بازم گریه کن!
اینبار به خاطر من،
چون نتونستم از تو محافظت کنم
حالا این زخم توی قلبم عمیق تر میشه و نمیتونم اون رو ترمیم کنم
این باعث میشه هر روز درد قلب من عمیقتر و بیشتر بشه
گریه کن و سعی کن به من که شهامتی برای نگه داشتنت بین آغوشم نداشتم این رو بگی که
_پس چرا این کار رو با من کردی؟
پس باز هم به خاطر من گریه کن،
به خاطر منی که حتی نتونستم زیر گوشت بگم،
به خاطر گناه گناهکار بودنم من رو ببخش﴾دلتنگ تو بیمار اتاق صد و هفتاد و نه جئون جونگکوک
***
با صدای باز شدن در و ورود دکتر کیم به اتاقش برگهای که از دفترچه کنده بود را لای جلد بالشش گذاشت و از زیر پتویش بیرون آمد و به چشم های دکتر کیم که کنار دیوار اتاقش ایستاده بود، نکاه کرد
_چی شده هیونگ؟
_چیزی نشده، چیزی شده؟
و بعد نمادین اطراف اتاق را نگاه کرد و برای بار هزارمی که وارد آن اتاق میشد موجی از احساسات ناخوشایند را در عمق وجودش حس کرد.
اتاق جونگکوک حالا پر شده بود از چشم های سرد و تیرههای که به او نگاه میکردند، هر سه دیوار اتاقش پر شده بود و دیوار کنار در هم تا نیمه یک طرفش پر بود_من میدونم که یه چیزی شده هیونگ... بهم بگو.
_هوسوک و یونگی اینجان.
_ولی اونا که همین چند روز پیش اینجا بودن.
_آم، خوشحال نشدی؟
_چرا، چرا خوشحالم.
با سکوت دوبارهای که بینشان افتاد، جونگکوک پرسید
_بهم بگو هیونگ.
_ما وضعیتت رو چک کردیم و خب تو حالت خوب شده، یعنی ما اینطور فکر میکنیم که تو دیگه نیازی نیست تا بستری باشی.... چطوری بگم، تو ترخیص شدی جونگکوک.
YOU ARE READING
Patient Of 179 Room ﴾vk﴿
Fanfictionآمیزش دست هایی پر از ابهام با دست هایی تهی... مردی که بو را تنفس میکرد، بوی درخت باران خورده، بوی چوب سوخته و بوی تند طغیان. همه چیز در گرو پایان بود، ساعت کی به خواب رفته بود؟ دست های سرد "او" کی شروع به ناپدید شدن کرد؟ ★★★ قسمتی از فیک: چه فراموش...