Chapter 1,Part 5

1K 97 40
                                    


اون پسر بهم خیره شده بود و با یه لبخند معصومانه روی لبش داشت نگام میکرد.اولش فک کردم بخواد اذیتم کنه ولی اینطور نبود.اون همون طور که دستاش تو جیبش بود اومد کنارم نشست.هنوزم بهم خیره بود.
من همون طور داشتم شیر کاکائو می خوردم و بهش نگاه میکردم.یکی از ابروهامو انداختم بالا.نی شیر کاکائو رو از تو دهنم درآوردم و لبام و رد هم مالیدم.اون لباشو رو هم فشار دادو هنوزم داشت نگام میکرد.
دیگه واقعا عصبی شده بودم.شاید از طرف اون النای موذی اومده بود تا دستم بندازه و اذیتم کنه.دندونامو روی هم فشار دادم.کفرمو در آورده بود.هنوز همون لبخند روی لبش بود.بعد یهو دستش و گذاشت زیر چونش.باز به زل زدنش ادامه داد.
دیگه طاقتم تموم شد.از کوره در رفتم و گفتم:چیه؟چیز خنده داری وجود داره که اینطوری بهم زل زدی؟
تنها کاری که کرد این بود که دستش و از زیر چونش برداشت.دستاشو به طرف زانوهاش برد و شروع کرد به روی هم کشیدن اونا.اعصابم و به هم ریخته بود.این خونسردیش کاملا رو مخ آدم بود.
-چیه؟زبون نداری؟
یه نیشخند زد و پایین و نگاه کرد.در حین اینکه داشت سرش و تکون به حالت"چرا"تکون میداد،گفت:چرا دارم!
چشامو درشت کردم و گفتم:چه عجب شما حرف زدی!
بدون صدا خندید.بعد بهم نگاه کرد.نا خودآگاه لبخند زدم.خودمم دلیلش و نمیدونستم ولی لبخند زدم.
خب راستش و بخواین من از پسرا خوشم نمی اومد.تا 11 سالگی به نظرم فقط دو مدل پسر روی کره ی زمین زندگی میکردن:دسته ی اول:پسرای شرور و قلدر و دسته ی دوم:پسرای دست و پا چفتی که تابع پسرای قلدرن...اما اون به نظر نمیومد جزء هیچ کدوم از این دسته ها باشه.
یهو دستاش و گذاشت رو زانوهاش و از جاش بلند شد.با همون لبخندش بهم نگاه کرد و گفت:ببخشید اگه اذیتت کردم.
از این کارش جا خوردم.تا پشتش و کرد که بره از جام بلند شدم و گفتم:وایسا!
سرجاش ایستاد و برگشت.نمیدونم چرا.نمیشناختمش ولی دلم نمی خواست که بره.واسه همین با دستم به نیمکت اشاره کردم و گفتم:بیا بشین.
لبخندش بزرگتر شد.اومد کنارم نشست.دوباره بهم زل زد.این دفعه دیگه از این کارش خنده ام گرفت.اونم از خنده ی من خندید.لبخندی روی لبم نقش بست که از روی رضایت بود.بعد گفتم:خب،پسر مرموز...نمی خوای اسمت و بگی؟
یه کم مکث کرد و بعد دستش و جلو آورد تا باهام دست بده.
-جکسون ویلیامز هستم ولی دوستام جک صدام میکنن.
یهو لبخند روی لبش کم رنگ شد و پایین و نگاه کرد.دستش و آورد پایین قبل از اینکه باهاش دست بدم.بعد سرش و آورد بالا و به بچه ها که داشتن بازی میکردن خیره شد.
-البته صدام میکردن.
نتونستم ببینم لبخندش کم رنگ شده.
یهو نگران شدم و گفتم:چرا میگی صدام میکردن؟
بهم با یه لبخند تلخی نگاه کرد.حس کردم جواب سوالم و میدونم.واسه همین پرسیدم:توام تازه اومدی اینجا؟
چشاشو روی هم گذاشت.لباش و روی هم فشار داد و همون طور که داشت سرش و تکون میداد گفت:آره!
ادامه ی قسمت پنجم
معلوم بود از این تغییر ناراحته؛درست مثله من.
نمی خواستم ناراحت بمونه واسه همین تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم تا اگه بشه به این قضیه فکر نکنه.
-خب راستش و بخوای منم تازه اومدم به این مدرسه...
ابروهاش یه کم رفت بالا.
-واقعا؟
-آره
-چه جالب!
چند ثانیه سکوت بینمون برقرار شد.بعد تو چشام نگاه کرد و با لبخند روی لبش گفت:خب،اسم خودت چیه خانوم تازه وارد؟
منم لبخند زدم.دستم و آوردم جلو و گفتم:منم الیزابت داوسون هستم.
اونم باهام دست داد.بعد در حالیکه ابروشو داده بود بالا و صورتش حالت سوالی داشت گفت:الیزابت؟
منم که علت این مدل قیافه شو نفهمیدم گفتم:آره...چطور؟
-پف!
چشاش درشت شد و سرش و تکون داد.
-چیه؟
راستش بهم برخورده بود.مگه اسمم چش بود؟لبش و جمع کرد و چشاش و ریز کرد.
-اسمت...خیلی طولانیه!
تعجب کردم.دهنم یه کم باز موند.اصلا توقع همچین چیزی و نداشتم.یه گوشه ی لبم رفت بالا و اخم کردم.
-چشه مگه؟اسمم خیلی هم خوبه!
-من نگفتم اسمت زشته اتفاقا خیلی هم قشنگه ولی خب...طولانیه!
نمیدونم شاید راست میگفت.بهش گفتم:مامان و بابام با اسمای مخفف صدام میکنن.
-مثلا چی؟
-مامانم بهم میگه بتی و بابام الی صدام میزنه.
انگار خوشش نیومده بود.ابروهاشو انداخت بالا و گفت:نچ...اینا خوب نیستن!
اعصابم و بهم ریخته بود.

نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم و گفتم:هوی!شاید بتونی رو اسمم ایراد بزاری ولی نداری به نظر پدر و مادرم بی احترامی کنی!
-نه نه...من قصد این کارو نداشتم...فقط...میگم اینا تکراریه.الان خیلیا اسمای مخففشون ایناس.حتی اسمای خودشون.پس...باید یه چیزی باشه که وقتی کسی اونو به زبون میاره هم خودت و هم اون آدم بدونن منظور تویی نه کس دیگه!
نمیدونم دنبال چی بود ولی بدم نمی گفت.اون قضیه ی انتخاب اسمم و نمیدونست.دوستمم نبود که بخوام براش توضیح بدم.
قیافه ی مغروری به خودم گرفتم.وانمود کردم که نظرش برام مهم نیست.گفتم:خب،اسم توام جکسونه و جک صدات میکنن!...جک هم تکراریه!!
روبروش و نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد.
-جک اسم الگوی زندگی منه.
اخم کردم و گفتم:الگوی زندگیت؟
یهو از جاش بلند شد.دستاش و گذاشت رو کمرش و قیافه ی قهرمانانه به خودش گرفت.اخمی رو صورتم نقش بست که توام با تعجب بود.
-چرا همچنین میکنی؟
-الگوی زندگی من...
یه نگاه زیرکانه و زیر چشمی بهم کرد.
-کاپیتان...جک اسپاروئه!
اومد کنارم نشست.
-اون باهوش ترین و احمق ترین و زیرک ترین و بامزه ترین دزد دریاییه که میتونه وجود داشته باشه!
یه نگاه متعجبانه بهش کردم.ذوقش با دیدن قیافه ی من خوابید.
-چیه؟
چیزی نگفتم.آخه اصلا تو فاز این جور چیزا نبودم.فقط از این شخصیت یه عکس دیده بودم.
ادامه ی قسمت پنجم
معتقد بودم این چیزا برای پسراس و فیلم مخصوص ما دخترا چیزایی مثل Cinderella Story،Princess Protection Program یا فوقش دیدن فیلمای ابرقهرمانانه مرد عتکبوتی بود.چون حتی بتمن هم به نظرم برای دخترا مناسب نبود و خشن بود.
یهو گفت:نکنه نمیشناسیش؟
سریع گفتم:نخیرم...میشناسمش...فقط اینکه...
-فقط چی؟
نتونستم بگم.یه جورایی خجالت میکشیدم بهش بگم.یهو چشماش و ریز کرد و کله اش و یه کم کج کرد.
-نکنه فیلم و ندیدی؟
سکوت کردم.میتونستم حس کنم گونه هام قرمز شده.هر وقت خجالت میکشم،اینطوری میشم و طرف مقابلم میفهمه...لعنتی!
یه لبخند موذیانه روی لبش نقش بست.
-درست گفتم...نه؟
از کوره در رفتم.
-آره خب...تو بردی!...خب چیکار کنم که فیلم خشنی مثه دزدان دریایی کاراییب و ندیدم؟!
اخم کرد.
-طرز فکرت درست نیست.
-طرز فکر چی درست نیست؟
همون موقع زنگ خورد.به نظرم زنگ تفریح از دو روز پیش سریع تر گذشت.جفتمون بلند شدیم.حس کردم جک از اینکه زنگ خورده ناراحت شده و راستش و بخواین منم خوشحال نبودم.لب پایینش و گاز گرفت و گفت:خب...
شونه هاش و انداخت بالا.
-زنگ خورد.
-آره
دستش و کشید پشت سرش بعد برای دست دادن آورد جلو.
-از دیدنت خوشحال شدم الیزابت.
-منم همین طور جک
بعد از اینکه دست دادیم،دست راستش و آورد بالا و همون طور که داشت انگشت اشاره اش و تکون میداد،گفت:یه فکری هم باید به حال اسمت کنم.من تو انتخاب اسم مخفف یه نابغه ام!
خنده ام گرفت و گفتم:باشه آقای نابغه!
بعدشم با هم دست دادیم و به طرف کلاسامون به راه افتادیم.توی راه کلاس یه جورایی خوشحال بودم؛حس کردم بالاخره تونستم یه دوست پیدا کنم.
.
.
خب بچه ها...
اینم از جک...خودم عاشقشم...خیلی عشقه😄
تو واقعیت دیروز ۲۱ سالش شد😭😭
اصلا بهش نمیاد فنچکم😢😢
آه خدااااااااااااااااااااااااااا!
قسمت ۵ هنوز ادامه داره و بقیه اش بعدا میزارم
رای و نظر فراموشتون نشه
FreakBita

I Lost You (Harry Styles)Where stories live. Discover now