Chapter 1,Part 8

909 99 6
                                    


بهش میومد 26.27 سالش باشه.قیافه اش خیلی جدی بود.یه کم اخم کرده بود.خیلی اتفاقی نگام به یکی از خالکوبیاش افتاد.با دیدنش خنده ام گرفت.(فهمیدین که کدوم خالکوبی و گفت😂)بدبختی خنده ام و خوردم.
شروع کرد به حرف زدن.از لهجه اش میشد فهمید آمریکایی نیست و بریتانیاییه.
-من استایلز هستم.نه اون استایلز تو سریال Teen Wolf؛چون اون یه کم خل و چله و اینکه اسمش با I نوشته میشه ولی مال من با Y.من خیلی نیست که ریاضی درس میدم ولی میدونم چیکار کنم تا خوب یاد بگیرین نمره هاتون خوب شه.لازمش اینکه خوب سر کلاس گوش کنین و تکلیفتون و درست و دقیق انجام بدین.
من نمی دونم معلم شما تا کجا درس داده و چه جوری بوده.من از اول بهتون درس میدم.
کلاس من یه سری قوانین داره که باید رعایت کنین.من هر جلسه جلسه تکالیفتون و میبینم و اگه بفهمم خودتون ننوشتین،جریمه میشین.
آخر هر فصل ازتون امتحان میگیرم.کسی خوب گوش داده و درسش و به موقع خونده باشه میتونه از پس امتحانای من بر بیاد.
هر وقت درس میدم اول خودم چند تا تمرین حل میکنم بعدش بهتون وقت میدم یه تمرین و خودتون حل کنین.اولین کسی که حل کنه و درست باشه یه امتیاز میگیره که به موقع اش میگم چیه!
و خب...یه مبصر میخوام...
انگشت اشاره اش و گذاشت روی لبش و تک تکمون و نگاه کرد.لوییزا بدون اجازه بلند شد.
-من مبصر کلاسم.
با جدیت بهش نگاه کرد و گفت:من هر کسی و که بخوام مبصر کلاس میکنم.دفعه ی بعدم وقتی اجازه ی صحبت دادم صحبت کن.حالا بشین.
لوییزا با عصبانیت نشست.من کلا از معلما زیاد خوشم نمیاد ولی از این کارش خوشم اومد.تا حالا ندیده بودم که کسی بزنه تو ذوق لوییزا.

بعد از یه کم نگاه کردن انگشت اشاره اش و به سمت زویی،خجالتی ترین و آروم ترین آدم کلاس گرفت.زویی اولش فک کرد که اشتباه کرده ولی استایلز با سرش تایید کرد که منظورش خود اونه.زویی از جاش بلند شد.
-بله آقا؟
-تو از این به بعد مبصر کلاس منی.قبل از اومدن من تکالیف و جمع میکنی و میزاری روی میز.اگه کسی هم نداشت به من میگی...خودم بعدا میدونم باهاش چیکار کنم...باشه؟
زویی یه کم هول شده بود.دستاشو روی هم مالید.
-من نمی تونم.
-چرا اتفاقا میتونی...
النای پررو از همون طور نشسته گفت:من میتونم به جاش این کارو کنم.
-اجازه ی حرف زدن نگرفتی.بعدم من دارم با...اسمت چیه؟
-زویی
-آره...دارم با زویی حرف میزنم.
بعد روشو کرد سمت زویی.
-من این قابلیت تو خودت میبینم.مطمئنم میتونی...بزار بعضیا بفهمن که داری اشتباه میکنی...
زیر چشمی یه نگاه به النا و لوییزا انداختم.جفتشون حسابی خیت شده بودن و اعصابشون خورد بود.زویی دیگه حرفی نزد و نشست سر جاش.
بعد استایلز گفت:دیگه سوالی نیست؟

اون موقع بود که من دوباره کرمم گرفت.با لبخند شیطنت آمیزی که روی لبم بود،دستم و بردم بالا.بهم نگاه کرد.فک کنم از تنها کسی که انتظار نداشت دستش و بلند کنه و بخواد سوال بپرسه من بودم.یه کم اخم کرد ولی روی لبش یه لبخند کم رنگی بود.
-چیه؟
از جام بلند شدم تو چشماش نگاه کردم.
-اسمتون چیه؟
اون اخم کرد ولی من همچنان داشتم لبخند میزدم.معلوم بود این لبخندم حسابی رو مخشه.ابروهاشو انداخت بالا.
-گفتم که استایلز.
ابروهامو انداختم بالا.
-نچ...فامیلتون و نپرسیدم؛اسمتونو پرسیدم!
دست به سینه وایساد.بعد با یه لبخند کم رنگی که روی لبش بود،گفت:اگه میخواستم بگم که بهتون میگفتم.
بلافاصله جواب دادم:شما اگه نمی خواستین اسمتونو بگین اولین حرف اسمتونو نمی نوشتین؛می نوشتین آقای استایلز ولی الان کنار فامیلتون حرف H و نوشتین.درست نمیگم؟
یه کم چشماشو ریز کرد.هنوز لبخند کم رنگ رو لباش بود.با همون وضعیت گفت:دفتر و کتابتون و بزارین رو میز.
هنوز نگاش روی من بود.آروم نشستم سر جام.با همون لبخند شیطنت آمیزم یکی از ابروهامو انداختم بالا.
گفت:اسمت چیه؟
-الیزابت...الیزابت داوسون
سرش و چند بار آروم تکون داد و یه جای نامعلوم و نگاه کرد.برگشت سمت تخته.به پشتم برگشتم و جک و نگاه کردم.بهم یه لبخند شیطانی زد.منم با لبخند شیطانیم ابروهام و چند بار انداختم بالا.بعد برگشتم.پیش خودم گفتم:به جهنم ما خوش اومدی استایلز!

I Lost You (Harry Styles)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang