طبیعتا همتون گارفیلد و میشناسین؛گربه پشمالو و نارنجیه دوست داشتنی که همش جان و اودی و اذیت میکرد.یه جوری با هم نقاط مشترک زیادی داریم ولی میتونم بگم اصلی ترین نقطه ی مشترکمون اینکه جفتمون از دوشنبه ها بیزاریم!اولین روز هفته بعد از دو روز علاف گشتن و خوردن و خوابیدن!
از خواب پا شدم.اصلا دلم نمی خواست دوشنبه باشه.بدتر از اون،سرد شدن هوا بود.من فوق العاده سرماییم و اصلا طاقت سرما رو ندارم.
با کلی بدبختی از تختم اومدم پایین.حاضر شدم و کلی لباس گرم پوشیدم و شالگردنم و دور گردنم بستم.با بی میلی صبحانمو خوردم و از خونه زدم بیرون.
تا ایستگاه دویدم و نشستم.هیچکی اونجا نبود و من تنها بودم.وقتی نفس می کشیدم از توی دهنم بخار میومد بیرون.
به ساعتم نگاه کردم.خیلی مونده بود تا اتوبوس بیاد.بعد از ۵ دقیقه نشستن و زل زدن به خیابون و مالیدن دستام به هم حوصله ام سر رفت.تصمیم گرفتم که بقیه ی آهنگایی و که جک واسه آخر هفته بهم داده بود و گوش کنم.اونا حدودا 50 تا آهنگ راک بود.
من اصلا تو فاز راک نبودم و با پاپ بیشتر حال میکردم.با این حال هیچ وقت دلم نمیومد بزنم تو ذوق جک.
چشمامو بسته بودم و فقط رو آهنگ متمرکز شده بودم.تو همین حالتم بودم و به هیچ عنوان چشمامو باز نکردم.بعد از اینکه آهنگ سوم پلی شد،چشمامو باز کردم.سرم و یه کم چرخوندم تا ببینم اتوبوس اومده یا نه.وقتی به حالت عادیم برگشتم چشمام از تعجب درشت شد.خیلی آروم دوباره سرم و چرخوندم.دهنم یه کم باز شد.این اصلا امکان نداره!چشمام و مالیدم ولی نه خواب نبود...استایلز درست کنار من تو ایستگاه نشسته بود و مثه من منتظر این که اتوبوس بیاد.
هندزفری و از تو گوشام برداشتم.اونم برگشت و منو دید ولی معلوم بود که فهمیده من کنارش بودم.بهم یکی از اون لبخندای رو مخش و زد.
-نگاه کن ببین کی اینجاس!...شاگرد شرور مدرسه الیزابت داوسون...
با پررویی جواب دادم:ببین کی اینجاس!...رو مخ ترین معلم مدرسه...اچ.استایلز!
یه نیشخند زد و به خیابون خیره شد.از عصبانیت دندونامو رو هم فشار دادم.من یکی ار بد شانس ترین انسانهای روی زمینم.چرا باید روزمو اونم روزی مثه دوشنبه رو با دیدن آدم بیخودی مثه استایلز شروع کنم؟!یه لبخند از روی پررویی زدم.
-هی استایلز...تو که ماشین مدل بالا زیر پاته...چرا میخوای با اتوبوس بیای؟نمی خواستی ماشینت اوف شه؟
با خونسردی بهم نگاه کرد.یه گوشه ی لبش رفت بالا و بهم لبخند زد.
-خب بعضی اوقات ماشینای مدل بالا هم خراب میشن و باید برن تعمیرگاه...
یه ابرومو انداختم بالا و با سردی نگاش کردم.
-باشه استایلز...هر چی تو بگی!
باز نیشخند زد و چند بار سرش و تکون داد.
-کی میخوای بهم بگی آقای استایلز یه جای استایلز؟
-تا وقتی که بگی اسمت چیه!تقصیر خودته میخواستی به جای اچ بنویسی آقا...
یه کم مکث کردم و با بیخیالی بهش نگاه کردم.
-حالا کی درست میشه؟
شونه هاش و انداخت بالا.
-معلوم نیست...بدجوری خراب شده...
بعدم بهم نگاه کرد.
-فک کنم حالا حالاها هر روز همو ببینیم.
چشمام چهارتا شد.
-چی؟؟؟؟
نه نه نه...این امکان نداره...این فقط یه شوخیه مسخره اس که استایلز راه انداخته!
من حتی نمی خواستم سر کلاس یه دقیقه تحملش کنم چه برسه به اینکه هر روز صبح ببینمش و باهام هم صحبت شه و سوار یه اتوبوس شیم...!
خدایا...چرا من؟واقعا چرا؟
VOUS LISEZ
I Lost You (Harry Styles)
Fanfictionشب از جایی شروع میشه... که تو... چشمات و میبندی! By:@FreakBita