[بچه ها آهنگ این قسمت A.M از خود One Direction هستش...هر وقت علامت🎵دیدین،پلی کنین...با تشکر]_______________________________________
تا حالا تو شب به آسمون نگاه کردین؟وقتی هوا آلوده نیست و آسمون صاف صافه...
خیلی قشنگ و آرامش بخشه مگه نه؟
حس خوبیه وقتی بدون تلسکوپ و وسیله ی دیگه ای به آسون خیره میشی و ماه و ستاره ها رو تماشا میکنی.نظریه های متفاوتی بین مردم راجع به ستاره ها وجود داره.
مثلا بعضیا معتقدن که هر کدوم از ستاره ها،یکی از اجداد ما هستن و ما رو تماشا میکنن.
بعضیا هم میگن بعضی از ستاره های آسمون مردن ولی نورشون بعد از چند صد سال به ما رسیده و انگار از خودشون یه نشونه و خاطره ای به جا میزارن.
یه سری دیگه هم میگن که هر آدمی یه ستاره داره و با مردن اون آدم ستاره هم ناپدید میشه و یا حتی برعکس با تولد یه نفر یه ستاره ی جدید تو آسمون ظاهر میشه.من خودم هیچ کدومشون و باور ندارم و فقط میدونم ستاره ها قشنگن و نگاه کردن بهشون بهم حس امنیت و آرامش میده.
ولی از یه جایی به بعد،پیش خودم به یه باوری رسیدم؛اینکه هر کسی میتونه اندازه ی یه ستاره بدرخشه و زیبا و با ارزش باشه...فقط کافیه باور داشته باشی که همچین چیزایی توی خودت وجود داره!...آره!هر کسی میتونه ستاره باشه!
بهار از راه رسیده بود.
زمین باز جون گرفته بود و داشت نفس میکشید.انگار همه از خواب بیدار شده بودن و یه زندگی جدید و شروع کرده بودن.تو درس سیر صعودی داشتم.نمره هام مثه سابق شده بود و تو ریاضی هم پیشرفت کرده بودم.از اون گروهی که بودم بیرون اومدم.دو سه روز طول کشید تا دوست پیدا کنم.این دفعه دخترا و پسرای کاملا عادی تو گروه بودن.
شاید مثه گروه قبلیم نبودن ولی باهاشون بهم خوش میگذشت و حوصله ام سر نمی رفت.تو مدرسه سرم تو کار خودم بود و به هیچ عنوان شیطنت نمیکردم؛نه معلما ازم شاکی بودن،نه ناظمی،نه مدیری و نه بچه ای...
فقط اگه قلدری و می دیدم،سعی میکردم اول با زبون خوش حالیش کنم که کاری به کسی نداشته باشه!در غیر اون صورت یا خودم دست بکار میشدم یا ناظم و خبر میکردم!میدونین...
حوصله ی دردسر دیگه نداشتم!هری هم هر هفته روزی دو ساعت میومد بهم درس میداد.بعضی اوقات که مامانم خونه نبود و اونم مطمئن میشد که من درسم و خوب یاد گرفتم،به عنوان تشویق یا بهتره بگم جایزه،با هم تو خونه وقت میگذروندیم.
بعضی وقتا فوتبال دستی بازی میکردیم،گاهی اوقات Xbox یا Playstation،حتی یه بار نشستیم با هم Friends دیدیم...
تو اون مدت هری تبدیل شده بود به بهترین دوستم...شاید باورتون نشه ولی من با هری خرید رفتم!
کلی با هم لباس خریدیم و اونم کلی تلاش کرد که لباسا همشون تیره نباشن...
البته در حد 10 درصد موفق بود...
YOU ARE READING
I Lost You (Harry Styles)
Fanfictionشب از جایی شروع میشه... که تو... چشمات و میبندی! By:@FreakBita