چیزی به تعطیلات کریسمس نمونده بود.اون موقع هممون یه هیجان خاصی داشتیم.البته هیجان بقیه در مقایسه با من متفاوت بود چون برای اولین بار میخواستم اوایل تعطیلات رو با دوستام جشن بگیرم.
پولام و جمع کرده بودم تا برای جک کادوی کریسمس بخرم و تصمیم گرفته بودم که یواشکی بهش بدم اما با رفتارای اون روزش بیخیال کادو خریدن شدم؛حتی با اینکه رفتارش دوباره مثه سابق شده بود.هفته ی آخر مدرسه بود.روز دوشنبه طبق روال با استایلز یا بهتره بگم هری استایلز کلاس داشتیم.تو طول اون مدتی که داشتم به درس گوش میدادم،یه چیزی ته دلم میگفت قراره دلم برای کلاسش تو طی تعطیلات تنگ شه.
البته راستش و بخواین داشتم خودم و گول میزدم...
عملا قرار بود دلم برای خودش تنگ بشه.
میدونین به جز کلاس نقاشی که تماما دوسش داشتم،کلاس هری و با جون و دلم دوسش داشتم و حاضر نبودم حتی ثانیه ایش و از دست بدم.
شاید سرکلاس شیطنت میکردم ولی از بودن تو اون کلاس لذت می بردم.راست میگفت...
آدم بدی نبود.
و...
باید اعتراف کنم به عنوان معلمم ازش خوشم می اومد.چیزی به زنگ نمونده بود.
هری برای آخرین بار گچ و کنار تخته گذاشت و گردی که روی انگشتاش نشسته بود و فوت کرد.
دستاش و به هم مالید و لباس و برد توی دهنش و بعد ابروهاش و انداخت بالا.
-خب بچه ها!اینم از آخرین درس من توی سال 2014.امیدوارم که تعطیلات خوبی داشته باشین و کلی بهتون خوش بگذره.جای منم خالی کنین.
با گفتن جمله ی آخر،بعضی از بچه ها آروم خندیدن و منم فقط یه لبخند زدم؛یه لبخند بزرگ!
-امیدوارم توی این مدتی که پیشتون بودم،کم کاری نکرده باشم و درس و خوب براتون جا انداخته باشم .فقط یه نکته اونم اینکه من چند نمونه سوال براتون درآوردم...
با شنیدن"چند نمونه سوال"،بیشتر بچه ها غر زدن و اعتراض کردن.
-هیس...هیس...ساکت بچه ها...حرفم هنوز تموم نشده.
یه کم اعتراضا خوابید.
-اینارو درآوردم تا توی تعطیلات تمرین کنین و اینکه انجام دادنش اجباری نیست.
-چی؟!
اینو هنه با تعجب گفتیم و به هم نگاه کردیم.-این نمونه سوالا رو بهتون دادم که خودتونو برای امتحانی که قراره دو هفته بعد از تعطیلات ازتون بگیرم آماده کنین...البته من اولین روز بعد از تعطیلات براتون حلشون میکنم ولی بهتره خودتون یه دور حل کنین و خودتون و بسنجین.تعداد تمرینا نسبتا زیاده و مطمئن باشین در عرض دوهفته ای که میاین مدرسه و کلاسای دیگه دارین،جمع و جور کردن و تمرین کردنش سخته.پس به نفع خودتونه که تمرین کنین.تمرینا رو بعد از اتمام کلاس می تونین از روی میزم بردارین و کلام آخر...
لبش و به یه طرف دیگه متمایل کرد.مثه وقت آیی که داریم فکر می کنیم و انگار همه ی لبمون و میکشیم سمت چپ.
بعد دستاش و به طرفین باز کرد.
-سال نو همگی مبارک!
و همون موقع زنگ خورد.
ساعتش و نگاه کرد.
-خب...برین خوش بگذرونین...تا سال آینده خداحافظ.
BẠN ĐANG ĐỌC
I Lost You (Harry Styles)
Fanfictionشب از جایی شروع میشه... که تو... چشمات و میبندی! By:@FreakBita