از بعد شب کنسرت هر بار که هری و میدیدم،یه چیزی و تو شکمم حس میکردم؛یه چیز عجیب!...مثه افتادن توپ...یا مثه همون حالتی که وقتی خواب سقوط و میدیدم...
یه جورایی میشه گفت ته دلم خالی میشد!و...
منم برای جلوگیری از این حالت میزدم رو شکمم!...
آره درست فهمیدین!
دلم و میزدم!...اونم جلوی هری!
انگار که شکمم یه بچه ی بی ادب بود و منم داشتم تنبیهش میکردم.خودتون و بزارین جای هری...
یه دختر که تازه باهاش صمیمی شدین،بعد از اینکه باهاش رفتین کنسرت هر بار که میبینینش،بلااستثناء میزنه روی شکمش اونم با یه صدای محکم!
جدا فک نمی کنین طرف عقلش و از دست داده؟!
من بودم همچین فکری و قطعا میکردم!!!هری هر بار که اینکارو میکردم،با یه حالت عصبی توام با تعجب همراه با اخم بهم نگاه میکرد و مطمئنا پیش خودش فک میکرد:چرا همچین میکنه!؟
حتی یه بار قشنگ بهم برگشت گفت:چه مرگته دختر؟!ولی من واقعا هیچ جوابی نداشتم بدم...چون برای خودمم سوال بود:
چمه جدا؟!●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
مثله خیلی روزای دیگه داشتم میرفتم خونه ی هری.سر تا پا سیاه پوشیده بودم؛یه شلوارک مشکی لی که نا سر زانوهام بود با یه تاپ مشکی و یه پیرهن مشکی که دکمه هاش و باز گذاشته بودم و آستینای بلندشم تا آرنجم بالا زده بودم.کفشای All Star مشکیمم پام بودن و کوله مشکیمم پشتم انداخته بودم.
قدمام تند و بلند بودن.وقتی رسیدم،زنگ خونه رو زدم.چند ثانیه صبر کردم ولی کسی در و باز نکرد.در زدم ولی اونم بی فایده بود.
رفتم سمت پنجره و سعی کردم تو رو ببینم؛چیزی معلوم نبود.
آب دهنم و قورت دادم.راستش...یه کم ترسیده بودم.
-هری؟!
منتظر صداش شدم ولی چیزی نشنیدم.دوباره در زدم و چند زنگ خونه رو به صدا در آورم.هری و چند بار صدا کردم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.دستم رفت رو دستگیره ی در.بهو فهمیدم در بازه.در هل دادم عقب و پاورچين پاورچين رفتم تو و در پشت سرم آروم بستم.خونه کاملا تاریک بود.
قلبم تند تند میزد و داشتم عرق میکردم.
-هری؟!
باز صدایی نیومد.رفتم سمت راه پله ها.آروم لبم و گاز گرفتم.شروع کردم از پله ها بالا رفتن.
-هری؟!
باز صدایی نیومد.به راهرو رسیدم.اونجا کاملا به هم ریخته بود.دیگه واقعا نگران شدم.این دفعه عملا داد زدم:هری؟؟!!
کیفم و از رو دوشم انداختم.از اینکه کسی جز هری تو خونه باشه نمی ترسیدم؛از این میترسیدم که بلایی سر هری اومده باشه.
تنها صدایی که میشنیدم،قژ قژ کفشام رو پارکت چوبی خونه بود.
رسیدم در در اتاق هری.
-هری؟
درش نیمه باز بود.آروم با دستم یه کم هلش دادم عقب.اتاقش کاملا بهم ریخته بود.نفسم و تو سینه حبس کردم و در و بیشتر هل دادم و کاملا باز شد.
YOU ARE READING
I Lost You (Harry Styles)
Fanfictionشب از جایی شروع میشه... که تو... چشمات و میبندی! By:@FreakBita