[سلام و 100 سلام!!!!...آخر این قسمت یه ویدیو 4 دقیقه ای براتون گذاشتم😁البته اونجور که دلم خواست نشد😬ولی به هر حال امیدوارم دوست داشته باشین.آهنگ این پارتم روش هست.آهنگ این قسمت Everything has changed از Taylor Swift هستش😀😊.علامت 🎵و دیدین پلی کنین😊با تشکر از صبر شما]
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●-پس شماها خبر داشتین.
داشتم با حوله موهام و خشک میکردم.جما تو اتاق جلوم نشسته بود.
با اون لبخند شیطنت آمیزش چند بار سر تکون داد.
-آره...بهمون گفته بود.
یا خجالت سر تکون دادم.
-پس برا همین نیومدین!
-آره خب...
لبش و کج کرد و شنه هاش و انداخت بالا.
-ماها میتونستیم برنامه هامون و کنسل کنیم ولی بهتر بود تنها باشین.
بیشتر با حوله به موهام چنگ زدم.جما یه کم خندید.
-نگاش کن!...چقد قرمز شده!حوله رو ول کردم و افتاد رو پاهام.صورتم و با دستام پوشوندم.هنوز برام باورش سخت بود.من...الیزابت داوسون...با معلم و دوست خودم که 4 سال ازم بزرگتر بود وارد رابطه شده بودم.همه چیش عجیب بود؛همه چیش!
من حتی فکر نمیکردم عاشق شم!چه برسه به اینکه بخوام با پسری مثل هری قرار بزارم!نه که هری بد بود نه!من برای یه رابطه خوب نبودم.دختری که شبیه پسره به نظر من اصلا واسه هری مناسب نیست.دستام کشیدم رو صورتم و چند بار پشت سر هم پلک زدم.به جما خیره شدم و دستام و آوردم پایین.
-باور نکردنیه!
سرم انداختم پایین و تکون دادم.لبام چند ثانیه از رو گیجی آویزون کردم.
-من برا هری خوب نیستم.
سرم آوردم بالا.نگاه عاقل اندر سفیه جما داشت اذیتم میکرد.
-زر زدیا!
چشمام درشت شد.جما دستش آورد جلو.
-ببخشید که انقد رکم ولی رسما زر زدی!
اخم کردم.البته تعجب هم قاطیش بود.-الان مثلا تو چه ایرادی داری؟!میشه بهم بگی؟
لبم و گاز گرفتم.
-من یه تام بوی ام جم!...هری به یه دختر احتیاج داره نه کسی مثه من...
پرید وسط حرفم.
-ببین ال!...من درسته که زیاد تو رو نمیشناسم ولی یه چیز و خوب میدونم...
از جاش بلند شد و کنار تخت وایساد.
-اینکه هری هیچ وقت اشتباه انتخاب نمیکنه.
آب دهنش و قورت داد و لباش برد تو دهنش.
-تو این سه سال کسی نتونسته بود با هری ارتباط برقرار کنه دختر!...این خودش یه مزیته.نفسم و دادم بیرون و پایین نگاه کردم.جما رفت سمت در و بازش کرد.خواست بره بیرون که چیزی یادش اومد.
-اوه راستی...
سرم آوردم بالا.
-زودتر بگیر بخواب.صب باید زود پا شی.
اخم کردم و یه کم سر جام جا به جا شدم.
-چطور؟
-هری میخواد ببرتت بیرون.
چشمام داشت از کاسه در می اومد.
-دوباره؟!
خندید.
-آره خب...شماها دیگه بیشتر از قبل با هم وقت میگذرونین (یه جوری میگه انگار قبلا ماهی یه دفعه هم و می دیدن😒)
-فردا قراره کجا منو ببره؟
لبخند شیطنت آمیزی بهم زد و شونه هاش انداخت بالا.
-کسی نمیدونه تو ذهن این موجود چی میگذره.
ابروهام انداختم بالا.
-یا خدا!
بی صدا خندید و رفت بیرون.
ESTÁS LEYENDO
I Lost You (Harry Styles)
Fanficشب از جایی شروع میشه... که تو... چشمات و میبندی! By:@FreakBita