_خداحافظ دن!
لیام با لبخند از دوستش خداحافظی کرد و براش دست تکون داد.
گوشیشو در آورد و همونطور که هندزفری رو توی گوشش میذاشت، آهنگ موردعلاقشو پخش کرد.
ساعت 12 شب بود و تقریبا خیابونای لندن، ساکت و آروم و خالی از هیچ ادمی بنظر میرسیدن...
به پارتی دوستش دعوت شده بود... شانس باهاش یار بوده که عمو پدی امشب دوست دخترشو به یه قرار دعوت کرده بود بود... وگرنه مهال بود که اجازه بده اون تو همچین جاهایی حضور پیدا کنه!
پدی کسیه که از بچگی ازش مراقبت میکرده... بارها بهش گفته که پدرومادرشو توی یه تصادف وحشتناک از دست داده؛ و وقتی لیام کوچولوی مظلوم فرفری رو تنها دیده، تصمیم گرفته که ازش مراقبت کنه...
سرشو بلند کرد و به چراغ قرمز عبور عابر پیاده نگاه کرد. به اطرافش نگاه کرد. وقتی هیچکسو ندید، تصمیم گرفت که از خیابون رد بشه.
این موقع شب کی میتونست اونو ببینه؟ پلیس ها که خوابن ، هیچ ماشینی هم که این اطراف وجود نداره ، دوربین هام که... بیخیال کی به اونا اهمیت امیده؟!
شونه هاشو بالا انداخت و شروع به حرکت کرد.
وسط خط که رسیده بود، حس کرد که نوری داره بهش نزدیک میشه.
صدای گولومب گولومب اهنگی که از هندزفری پخش میشد، مانع از شنیدن صدای بوق های متعدد اون بنز میشد .
چشای گرد شدش و بدنش که از شدت ترس خشک شده بود، اخرین چیزی بود که قبل از برخورد اون ماشین به یاد داشت....
▪▪▪با سردرد چشماشو باز کرد. سفیدی بیش از اندازه داخل اتاق و نور بالای سرش ، چشماشو میزد.
ناله ی ارومی کرد و سعی کرد دستشو بالا بیاره... وقتی نتونست، با تعجب به دستش که بهش سرم وصل بود نگاه کرد.
توی جاش یکم تکون خورد و روی تخت نشست. به اطراف اتاق نگاه کرد. یه جایی شبیه بیمارستان یا یه همچین جایی بنظر میومد...
در با صدای بلندی باز شد و بعد یه مرد جوون داخل اومد. بدون اینکه حتی متوجه لیام بشه، با پاش به گوشه ی مبل توی اتاق لگد زد و بعد نشست.
ارنجاشو روی زانوهاش گذاشت و بعد دستشو توی موهای شلختش برد و اونارو کشید.
لیام یکم با ترس توی جاش تکون خورد و چندبار سرفه کرد تا توجه اونو به خودش جلب کنه.
مرد سرشو فوری بلند کرد و به لیام نگاه کرد.
لیام بهش خیره شد. موهای لخت مشکیش شلخته توی صورتش ریخته بودن... دماغش خوش فرم بود و لباش نرم و صورتی بنظر میرسید. چشماش عین خورشید میدرخشید و لیامو توی اون حالت هیپنوتیزم میکرد.
YOU ARE READING
I'm Not Yours {ziam}
FanfictionHighest ranking : #2 in Fanfiction _تو متعلق به منی +اشتباه میکنی . من متعلق به تو نیستم . من متعلق به هیچکس نیستم !