| Kiss me |

5.4K 709 329
                                    

صبح وقتی لیام از خواب بیدار شد و به سمت پایین رفت ، میتونست رفت و آمد خدمتکارای زیادی که توی سراسر اون خونه ی بزرگ میچرخیدن و مشغول تمیز کردن و مرتب کردن اون خونه بودن رو حس کنه.

با تعجب به یکی از اونا که مشغول تمیز کردن پنجره ها و یکی دیگشون که مشغول تمیز کردن سرامیکای شطرنجی کف زمین بود نگاه کرد و عقب عقب به سمت اشپزخونه رفت.

مگی داشت اشپزخدنه رو مرتب میکرد. لیام روی صندلی نشست و چندبار سرفه کرد.

_اینجا چخبره مگی؟!

لیام سوالی پرسید و یه بار دیگه به خدمتکارا نگاه کرد که با جدیت و بدون وقفه ، مشغول انجام کاراشون بودن.

مگی دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه ولی دوباره اونو بست وقتی زین وارد اشپزخونه شد.

لیام بهش نگاه کرد. خونه برای چندلحظه توی سکوت مطلق فرورفته بود و دلیلش هم کاملا مشخص بود... زین مالیکی که با بالاتنه ی لخت داخل اشپزخونه شده بود.

زین به خدمتکارا که خشک شده بودن نگاهی انداخت و با بی حوصلگی بهشون چشم غره رفت. دستشو توی موهای شلختش برد و اونارو یکم مرتب کرد.

_به کارتون برسین !

بعد از این حرفش ، همه دوباره انجام کارهاشونو شروع کردن . زین روبه روی لیام نشست و سرشو روی میز گذاشت.

لیام با حرص بهش نگاه کرد. اون پسر واقعا چرا اینکارو میکنه؟! هدفش از اینکه اون بدن سکسیشو به رخ بقیه میکشه چیه؟! اون فقط جلب توجه میخاد !

نگاهشو ازش گرفت و لقمه ی بزرگی رو توی دهنش چپوند و با حرص مشغول جویدنش شد.

_بهم جواب ندادی...اینجا چه اتفاقی افتاده مگ ؟

با دهن پرش گفت و یه بار دیگه به خونه نگاه کرد. قبل از اینکه مگی بگه ، زین دهنشو باز کرد.

_مگی بهش بگو امشب اینجا یه پارتی بزرگه .

همونطور که سرش پایین بود گفت و لیام بهش دهن کجی کرد.

_ و مگی مناسبت این پارتی چیه؟!

لیام پرسید و یه ابروشو بالا انداخت. مگی دوباره دهنشو باز کرد ولی مجبور شد ببندتش.

_مگی بهش بگو زین مالیک نیازی به مناسبت یا یه همچین چیزایی نداره ! بهش بگو میتونه چندتا از دوستاشو دعوت کنه .

زین غیر مستقیم ولی مستقیم بهش گفت و کلمه ی 'دوستاشو ' یه طور خاص ادا کرد.

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now