صبح روز بعد ، زین ساعت 9 صبح و زودتر از حد معمول از خواب بیدار شد.
و دلیلش هم فقط یه چیز بود ؛ احساس عذاب وجدانی که دیشب نسبت به اون کار احمقانه اش داشت...!
زین هیچوقت تاحالا همچین کاری نکرده بود... و توی اون لحظه ، این یه فکر عالی برای چزوندن اون پسربچه ی پررو بنظر میومد...
وقتی قیافه ی ترسیده ی اون پسرو دیده بود که چقدر مظلومانه اسمشو صدا میزد ، تقرببا از کارش پشیمون شده بود و نمیخاست ادامه بده... ولی خب شیطان درونش قوی تر از این حرفا بود.
زین جعبه ی کمک های اولیه رو توی دستش گرفت و بعد از اینکه گلوشو صاف کرد ، دوبار به در اتاق اون پسر زد.
هیچ صدایی نیومد ، پس زین حدس زد که اون هنوز خوابیده باشه. درو اروم باز کرد و و داخل شد و درو دوباره بست.
روشو برگردوند و با دیدن اون پسر که بین بالشت ها و پتوش گم شده بود ، لبخند کوچیکی روی لبش اومد.
به پشت خوابیده بود و پتوش تا روی شکمش بالا اومده بود و پاهاشم از زیر معلوم بود که بیرون اومده... یه بالشت توی بغلش و یکی بین پاهاش بود و فر های موش روی بالشتی که توی بغلش بود پخش شده بود.
زین نزدیکتر شد و به صورتش نگاه کرد... اون توی خواب اصلا شبیه اون پسر بچه ی لجوجی که توی بیداری هست نیست ؛ بیشتر شبیه بچه های خجالتی و اروم بنظر میرسه...
اروم زانوی راست پاشو گرفت و بلند کرد. جعبه ی کمک های اولیه رو باز کرد و یکم ضدعفونی کننده و پنبه در اورد.
خون روی زانوش خشک شده بود و یکمم از تختو کثیف کرده بود.
وقتی میخاست ضدعفونی کننده رو روش بزنه ، لیام بین خواب و بیداری درحالیکه یه چیزی رو زیرلب زمزمه میکرد تکون خورد و وقتی زور زد و دید نمیتونه زانوشو تکون بده ، به زور چشاشو باز کرد.
با دیدن زین که پایین پاش روی تخت نشسته و زانوش توی دستشه خواب از سرش پرید و جیغ بلندی کشید و زانوشو عقب کشید.
زین گوشاشو اروم با دستش گرفت و به اون پسر نگاه کرد که حالا پتوشو کامل روب بدنش کشیده بود و از ترس و شک یکم جمع شده بود.
_تو اینجا چیکار میکنی؟
زین چشاشو چرخوند و دستاشو از روی گوشش برداشت. دستشو زیر پتو برد تا زانوشو بگیره ولی لیام دوباره جیغ زد و با پاش ضربه ی محکمی به دستش زد.
زین از درد داد کوچیکی کشید و مشغول مالیدن دستش شد.
_وای خدای من.. میتونی دو دقیقه اروم بگیری؟!
_تو اینجا چیکار میکنی؟ نکنه... نکنه میخاستی بهم ت..تجاوز کنی؟
لیام با ترس پرسید و پتورو بیشتر روی خودش کشید. زین پوفی کشید و بعد با تمسخر نگاش کرد.
YOU ARE READING
I'm Not Yours {ziam}
FanfictionHighest ranking : #2 in Fanfiction _تو متعلق به منی +اشتباه میکنی . من متعلق به تو نیستم . من متعلق به هیچکس نیستم !