| Never never never ! |

4.1K 682 266
                                    

خونه تاریک تاریک بود... از دور ، خالی خالی بنظر میرسید... بدون هیچ کسی که داخلش باشه...

ولی کسی نمیدونست که توی این خونه ی خالی ، یه پسر 17 ساله تنهای تنها نشسته و توی خودش جمع شده...

لیام زانوشو بالا اورد و خودشو بغل کرد و چونشو روی زانوش گذاشت.

خودشو بیشتر جمع کرد و چشاشو بست.

اون همیشه از تاریکی میترسید... توی چنین مواقعی ، پدی پیشش بود یا هری و نایل که اونو بغل کنن ؛ ولی الان... اون تنها توی خونه ی خواننده معروف نشسته... بدون اینکه کسی باشه و بغلش کنه.

وقتی صدای چرخش کلید توی قفل اومد ، لیام چشای اشکیشو بلند کرد و با امیدواری به در نگاه کرد.

زین داخل خونه شد و درو بست.. از تاریکی داخل خونه بیشتر از هرچیزی تعجب کرده بود.

با خودش فکر کرد شاید لیام رفته باشه ، ولی صدای هق هق های اروم و جسم جمع شده ای که روی کاناپه بود میشد حدس زد که اون هیچکس به جز لیام نیست.

_اتفاقی افتاده؟

زین پرسید و حتی به خودش زحمت نداد به لیام نزدیک بشه . لیام جوابی نداد.

زین به سمت برق اصلی رفت و یکم باهاش ور رفت که برق خونه دوباره روشن شد.

_لعنتی... باید بگم جکی درستش کنه

دستشو شست و به سمت هال اومد. لیام هنوزم همونجوری روی کاناپه نشسته بود و این تا حدی برای زین عجیب بنظر میومد.

بالای سرش رفت و دستشو روی شونه ی اون پسر گذاشت و چندبار تکون داد.

لیام با ترس سرشو بلند کرد و زین تونست برای اولین بار چشای اشکیشو ببینه... بدون اینکه حتی خود متوجه بشه ، برای چندثانیه فقط به شکلاتی های اون پسر نگاه کرد البته قبل از اینکه لیام خودشو فوری توی بغل زین بندازه و پسر بزرگترو برای دومین بار توی امشب شوکه کنه.

اشکای لیام پشت سرهم پایین ریختن و اون زینو محکم به خودش فشار داد. زین بهت زده فقط ایستاده بود و حتی نمیدونست باید چیکار کنه!

وقتی به خودش اومد ، دستشو دور اون پسر حلقه کرد و پسر کوچیکترو توی بغلش گرفت... لیام زیاد ازش کوچیکتر نبود ؛ بااینکه از لحاظ سنی 4 سال اختلاف بینشون وجود داشت ولی اون هیکل خوب و مناسبی داشت.

فرهای لیام گوش زینو قلقلک میدادن. زین اروم چندبار پشت اون پسر مالید که حالا فقط هق هق میکرد.

_ تو داری منو میترسونی

لیام اروم عقب کشید و بهش نگاه کرد.

زین بهش خیره شد... اون خیلی مظلوم و کیوت بنظر میرسید. جوری که رد اشکاش روی گونه های سرخش مونده بودن و نوک دماغش هم قرمز شده بود... فرهاش روی صورتش ریخته بودن و زین نمیتونست به خودش کمک کنه ولی دستشو جلو برد و فرهاشو از توی صورتش کنار زد.

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now