| Afraid of losing |

4.9K 572 197
                                    

با صدای ضربه های پرسروصدایی که به در زده میشد ، پوفی کشید و چشماشو روی هم فشار داد . لیام از توی بغلش بیرون اومد و چرخید و سرشو توی بالشت فرو کرد .

وقتی فرد پشت در همچنان قصد بیخیال شدن نداشت ، زین با حرص و چشمای نیمه باز از سرجاش بلند شد و به سمت در رفت . قفلشو باز کرد و بدون اینکه بهش نگاه کنه دوباره سرجاش روی تخت گرم لیام برگشت .

دنیا اروم داخل اتاق شد و درو پشت سرش بست . وقتی صبح با تخت خالی برادرش مواجه شد ، حدس اینکه اون کجاست زیاد براش سخت نبود

جلوتر اومد و با دیدن برادرش با بالاتنه ی لخت و پسری که سرشو روی سینش گذاشته بود و فرهاش روی اون پخش شده بود ، حس کرد چشماش به شکل قلب در اومد و از دهنش که شکل O گرفته بود کلمه ی "آوو" مانندی در اومد .

_گاد زین تو واقعا تغییر کردی ! من ندیده بودم تاحالا از تخت خودت بگذری و روی تخت جی بخوابی

دنیا با لبخند گفت و زین چشماشو اروم باز کرد و دستشو روی بینیش گذاشت . با اخم ملیحی به لیام نگاه کرد .

_سعی نکن بیدارش کنی . اون خوابیده

زین گفت و اروم موهای لیامو نوازش کرد . دنیا خندید .

_تو واقعا خوش شانس بودی که من اولین نفری بودم که متوجه نبودت توی تخت خودت شدم . خودت که تریشیا رو میشناسی ... تا جواب چیزی که میخاد رو نگیره بیخیال نمیشه .

زین خندید و سرشو تکون داد . اتاق توی سکوت فرو رفت

_اون خیلی ظریف و شکنندست . من میترسم مجبور بشم از دستش بدم

و اره زین راست میگفت . فکر از دست دادن اون پسر چشم شکلاتی که منبع ارامشش شده بود چیزی بود که جدیدا عین یه خوره توی مغزش افتاده بود و به هیچ وجه هم تمومی نداشت .

اون مطمعنه که منجیمنتش دیر یا زود قراره متوجه حضور لیام توی خونش بشه و خب اگه این اتفاق بیوفته ، اون شیطان از هیچ کاری برای بیرون کردن لیام از زندگیش دریغ نمیکنه...

دنیا لبخند کم جونی زد و سرشو برای تاکید حرف برادرش تکون داد . بخاطر شرایط زندگیش ، اون بیشتر چیزایی که میخاسته رو از دست داده و این واقعا بهش اسیب زده .

جوری که اون با لیام رفتار میکنه ، دنیا رو متقاعد میکنه که حس خاصی بهش داره . اون زین رو تاحالا انقدر مراقب و لطیف ندیده بود

_نگران نباش برادر . زودتر لباساتو بپوش قبل از اینکه گیرت بندازن

دنیا با خنده گفت و از اتاقش بیرون اومد . زین اروم سر لیامو از روی سینش برداشت و روی بالشت خودش گذاشت .

از سرجاش بلند شد و لباساشو تنش کرد . روی پیشونی لیام بوسه ی نرمی گذاشت و دستایی اروم دور گردنش حلقه شد .

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now