لیام لباسشو مرتب کرد و وارد هال شد. جایی که زین روی مبل ولو شده بود و با کنترل توی دستش داشت شبکه هارو با بیحوصلگی عوض میکرد.
پیش مبل ایستاد و به تلویزیون و بعد به زین نگاه کرد. زین نمیم نگاهی بهش انداخت و بعد دوباره روشو برگردوند .
لیام چندبار سرفه کرد و اخم کوچیکی کرد.
_چیکار داری؟!
_میتونم دوستمو دعوت کنم؟
_دیوونه شدی؟
صدای داد بلند زین باعث شد که لیام صورتشو جمع کنه. چشاشد باز کرد و با اخم به زین نگاه کرد
_من بهش همه چیزو گفتم!
_وای خدای من! قرار بود کسی چیزی ندونه...
زین گفت و به صورتش دست کشید. دوباره خودشو روی مبل پرت کرد.
_من به هیچکس نگفتم... به جز دوستم... و البته اون یکی دوستم!
زین با بهت بهش نگاه کرد.
_چنددقیقه پیش فقط یه نفر بود... و الان شد دونفر... باید منتظر بمونم چندنفر دیگه بفهمن؟
لیام چشاشو چرخوند و پوفی کرد.
_اونا به کسی نمیگن. حالا میتونم؟
_نه
زین سریع گفت و همونطور که شبکه هارو بالا پایین میکرد بهش چشم غره رفت.
_میتونم؟
_گفتم که...نه
_اگه بگم لطفا؟
_زیاد تاثیری نمیذاره
زین گفت و لیام اخماش توی هم رفت. دهنشو باز کرد تا چیزی بگه ولی وقتی یه فکر به سرش زد، دوباره دهنشو بست.
زین دید که اخماش باز بین رفت و کم کم لباش به یه لبحند دندون نما باز شد... لبخندی که زین میتونست قسم بخوره پشتش یه چیزی هست.
_باشه
لیام گفت و شونه هاشو بالا انداخت. روی دسته ی مبل نشست و گوشیشو از توی جیبش در اورد و قفلشو باز کرد.
_باشه؟
زین سوالی پرسید و نامطمعن بهش نگاه کرد. حقیقتا باورش نمیشد که لیام انقدر زود عقب بکشه... اون انتظار یه منت کشی حسابی داشت...
_بهش میگم نیاد...اینجا عمارته توعه.... همه چیز برای تو مالیک!
لیام سرشو از توی گوشیش که مشغول تایپ کردن چیزی بود بلند کرد و با نیشخند به زین نگاه کرد. زین چشاشو ریز کرد و دقیق توی صورتش نگاه کرد تا بتونه بفهمه که توی ذهن اون پسر چی میگذره...
امیدوار بود هرچی که هست زیاد بد نباشه...!
▪▪▪
YOU ARE READING
I'm Not Yours {ziam}
FanfictionHighest ranking : #2 in Fanfiction _تو متعلق به منی +اشتباه میکنی . من متعلق به تو نیستم . من متعلق به هیچکس نیستم !