| Meet with Tomlinson |

4.2K 671 224
                                    

لیام لباسشو مرتب کرد و وارد هال شد. جایی که زین روی مبل ولو شده بود و با کنترل توی دستش داشت شبکه هارو با بیحوصلگی عوض میکرد.

پیش مبل ایستاد و به تلویزیون و بعد به زین نگاه کرد. زین نمیم نگاهی بهش انداخت و بعد دوباره روشو برگردوند .

لیام چندبار سرفه کرد و اخم کوچیکی کرد.

_چیکار داری؟!

_میتونم دوستمو دعوت کنم؟

_دیوونه شدی؟

صدای داد بلند زین باعث شد که لیام صورتشو جمع کنه. چشاشد باز کرد و با اخم به زین نگاه کرد

_من بهش همه چیزو گفتم!

_وای خدای من! قرار بود کسی چیزی ندونه...

زین گفت و به صورتش دست کشید. دوباره خودشو روی مبل پرت کرد.

_من به هیچکس نگفتم... به جز دوستم... و البته اون یکی دوستم!

زین با بهت بهش نگاه کرد.

_چنددقیقه پیش فقط یه نفر بود... و الان شد دونفر... باید منتظر بمونم چندنفر دیگه بفهمن؟

لیام چشاشو چرخوند و پوفی کرد.

_اونا به کسی نمیگن. حالا میتونم؟

_نه

زین سریع گفت و همونطور که شبکه هارو بالا پایین میکرد بهش چشم غره رفت.

_میتونم؟

_گفتم که...نه

_اگه بگم لطفا؟

_زیاد تاثیری نمیذاره

زین گفت و لیام اخماش توی هم رفت. دهنشو باز کرد تا چیزی بگه ولی وقتی یه فکر به سرش زد، دوباره دهنشو بست.

زین دید که اخماش باز بین رفت و کم کم لباش به یه لبحند دندون نما باز شد... لبخندی که زین میتونست قسم بخوره پشتش یه چیزی هست.

_باشه

لیام گفت و شونه هاشو بالا انداخت. روی دسته ی مبل نشست و گوشیشو از توی جیبش در اورد و قفلشو باز کرد.

_باشه؟

زین سوالی پرسید و نامطمعن بهش نگاه کرد. حقیقتا باورش نمیشد که لیام انقدر زود عقب بکشه... اون انتظار یه منت کشی حسابی داشت...

_بهش میگم نیاد...اینجا عمارته توعه.... همه چیز برای تو مالیک!

لیام سرشو از توی گوشیش که مشغول تایپ کردن چیزی بود بلند کرد و با نیشخند به زین نگاه کرد. زین چشاشو ریز کرد و دقیق توی صورتش نگاه کرد تا بتونه بفهمه که توی ذهن اون پسر چی میگذره...

امیدوار بود هرچی که هست زیاد بد نباشه...!

▪▪▪

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now