| Malik's family |

5K 572 277
                                    

_خدایا لیام ! چقدر طول کشید !

زین از پایین جوری داد زد که صداش به لیام که بالا بود برسه و دستشو روی صورتش کشید . گوشیشو باز کرد و مشغول چک کردنش شد .

لیام سریع از پله ها پایین اومد و طبق عادتش دوپله ی اخرو پرید . درحالیکه ادامس بادکنکی نسبتا بزرگشو که حجم زیادی از دهنشو اشغال کرده بود تند تند میجوید ، با یه لبخند دندون نما جلوی زین ایستاد .

_من دیگه آمادم !

لیام گفت و زین سرشو بلند کرد و بااخم و چپ چپ نگاش کرد .

_تو نیم ساعت پیش هم همین رو گفتی...و بعد رفتی بالا و الان برگشتی . حتی دنیا یا صفا هم انقدر طولش نمیدن لیام !

زین تقریبا بلند گفت و ادامس بادکنکی لیام با صدای بلندق ترکید ، باعث شد زین اعصابش بیشتر خرد بشه و با حرص نگاهش کنه . لیام یکم عقب رفت و لبشو گاز گرفت تا خندشو کنترل کنه

_باشه باشه متاسفم . حالا میتونیم بریم؟

مظلوم گفت و زین چشماشو چرخوند . بدون اینکه بهش نگاه کنه به سمت در خروجی راه افتاد . لیام اروم اروم پشتش میرفت و داشت نقشه میکشید که چیجوری اونو اروم کنه

_زینی؟

لیام گفت و دستشو روی دست زین که روی دستگیره بود گذاشت و اونو متوقف کرد .اونا مدت زیادی نبود که اعتراف کرده بودن همو دوست دارن ولی توی همین مدت کم ، لیام برای اینکه بتونه چیزی رو از زین بگیره یا خودشو لوس کنه اونو اینجوری صدا میزد

زین دستشو توی سینش قفل کرد و روشو برگردوند . حرکت لیام زشت بود ولی زین از لیام ناراحت نبود و همه ی اینا فقط نقشش بود .

_زینی ؟

دوباره اروم گفت و به زین نزدیک شد . بدنشو با فاصله ی خیلی کمی از بدن زین نگه داشت و روی فک زین رو بوسید . سرشو توی گردنش برد و گردنشو عین یه گربه لیس زد .

سرشو از توی گردن زین بیرون اورد و با چشمای درشتش به زین نگاه کرد . زین لبشو لیس زد . با چشماش به لباش اشاره کرد و بعد نیشخند زد .

لیام یکم جلوتر اومد و روی انگشتای پاش ایستاد و دستشو دور گردن زین حلقه کرد . سرشو جلو برد و زین چشماشو بست و لباشو یکم باز کرد ولی چشماشو باز کرد وقتی لبای نرم لیام روی گونش فرود اومد . لیام خندید و ازش جدا شد .

زین سعی کرد جلوی خندشو بگیره ولی ناموفق بود . به لیام نگاه کرد و تازه متوجه چیزایی که پوشیده بود شده بود .

_لیام؟

بااخم گفت و نگاهش روی سوراخ روی زانوی شلوار لی ابی رنگش ثابت موند . لیام سوالی بهش نگاه کرد .

_ این شلوار...

_اوه زین ! واقعا دیر شد ما باید زودتر بریم !

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now